تاریخ : ۲۱:۱۰ - ۱۴۰۴/۰۷/۳۰
کد خبر : 216512
سرویس خبری : فرهنگ و هنر

با «دریچه» خواستم از خجالت شبکه‌های ماهواره‌ای در بیایم

محمدابراهیم شهبازی در گفت‌وگو با «فرهیختگان»:

با «دریچه» خواستم از خجالت شبکه‌های ماهواره‌ای در بیایم

محمدابراهیم شهبازی، کارگردان فیلم کوتاه «دریچه» در گفت‌وگو با «فرهیختگان» بیان کرد: نخستین اتفاق در فیلم، به رسانه و تأثیر آن در زندگی ما مربوط می‌شود. حتی ممکن است هیچ تصویری از جنگ نبینیم، فقط صدایش را از دور بشنویم، اما یک رسانه می‌تواند کاری کند که احساس کنیم در خط مقدم هستیم.

«دریچه» یکی از آن آثار کم‌شماری است که به موضوع جنگ در جشنواره فیلم کوتاه تهران پرداخته، اما رویکردش کاملاً متفاوت است. این فیلم جنگ را تنها به‌عنوان بستری برای روایت داستان انتخاب کرده و تجربه‌ی انسانی و تأثیرات آن بر زندگی افراد را به تصویر می‌کشد. میزانسن‌ها و دکوپاژ سینمایی فیلم بسیار دقیق و حساب‌شده است و هر قاب داستانی را به‌خوبی منتقل می‌کند. در مصاحبه‌ای که با کارگردان داشتیم، او درباره‌ی ایده‌ی شکل‌گیری فیلم، منابع الهام و مسیر دشوار تولید گفت‌وگو کرد.

از ایده‌ی ساخت «دریچه» برایمان بگویید.

در دورانی که جنگ ۱۲روزه شکل گرفت، اساساً ما به‌عنوان کسانی که کارمان شاید ضرورتی اجرایی نداشت، تقریباً همگی خانه‌نشین شده بودیم. این دوران فرصتی شد تا بیشتر فکر کنیم. در چنین موقعیت‌هایی، معمولاً کسانی که اهل نوشتن داستان‌اند یا دوستان هنرمند و آرتیست‌ها، تلاش می‌کنند از دل هر اتفاقی، قصه‌ای خلق کنند. من هم در آن زمان به‌ویژه به سرگذشت پدرهایی فکر می‌کردم که در دوران جنگ، شنیده بودیم حاضر نمی‌شدند خانه‌شان را ترک کنند. با وجود اصرار فرزندانشان که می‌گفتند: «آقاجان، تو را خدا بیا برویم جایی امن‌تر بمانی؛ وقتی اوضاع آرام شد، برمی‌گردیم»، آن پدرها که تجربه‌ی جنگ‌های پیشین را هم داشتند، با اطمینان می‌گفتند: «نه، اینجا خانه‌ی من است؛ اتفاقی نمی‌افتد، من جایی نمی‌روم.» همین موضوع جرقه‌ای در ذهن من ایجاد کرد. چون ما هم نمی‌رفتیم؛ نمی‌توانستیم تنها رهایشان کنیم و می‌ماندیم. در آن شرایط، رفتار آن آدم‌ها برای من بسیار دقیق‌تر و زیر ذره‌بین می‌رفت؛ اینکه حالا چه می‌کنند، چگونه واکنش نشان می‌دهند و... . همین دقت‌ها باعث شد ایده‌ی اولیه‌ی کار شکل بگیرد. البته در آغاز، ایده بسیار ساده بود، اما بعدتر بخش‌هایی از جهان سینمای خودم را به آن تزریق کردم تا به شکل فعلی‌اش رسید.

آیا خودتان مواجهه‌ی نزدیکی با چنین پدرهایی داشتید؟

بله. پدرِ همسرم در تهران اصرار داشت که از خانه بیرون نرود. اوایل از این تصمیم ناراحت می‌شدیم، اما در نهایت مجبور شدیم خودمان هم پیش ایشان برویم تا همه در کنار هم بمانیم. همین موضوع باعث شد رفتار و حالاتش برایم زیر ذره‌بین قرار گیرد و هر حرکت او برایم رنگ و بوی درام پیدا کند.

«دریچه» ویژگی جالبی داشت؛ جنگ را بستری برای روایت قرار داده بود. در فیلم، ما نه اسلحه‌ای می‌بینیم و نه چهره‌ی خشن جنگ را، بلکه تأثیر و آسیبی را می‌بینیم که جنگ بر زندگی می‌گذارد. این انتخاب به خاطر نزدیکی شما به سوژه بود؟

دو نکته وجود دارد و درست می‌گویید. نکته‌ی اول این است که به‌هرحال در خانه‌ی خانواده‌ی همسرم ماهواره وجود دارد، اما جالب اینجاست که استفاده از آن بسیار کنترل‌شده است. یعنی همه آگاه‌اند به ضررهایش و شاید بتوان گفت بهترین شکل استفاده از ماهواره در خانه‌ی ما اتفاق می‌افتد. نکته‌ی دوم این است که وقتی اخبار شبکه‌هایی را که شما هم می‌شناسید دنبال می‌کردیم، چون تلویزیون خودمان هم، بی‌اغراق باید گفت، سعی می‌کرد فضای تشنج‌آمیز ایجاد نکند، که شاید روش درستی هم باشد، نمی‌دانم، چون گاهی شاید نباید همه‌ی واقعیت‌ها را گفت. متوجه می‌شدیم که آن شبکه‌ها در واقع رعب و وحشت القا می‌کردند. به یاد دارم، به‌ویژه یک شبکه‌ی خاص که همه می‌دانیم کدام است، اخبارش را بیش از دو سه دقیقه نمی‌توانستیم تحمل کنیم. در همان چند دقیقه، بدن آدم از شدت اضطراب می‌لرزید. همین مسئله ایده‌ی دومی بود که به ذهنم آمد؛ اینکه باید به نوعی از خجالتِ آن‌ها دربیایم و این موضوع را وارد کار کنم. در واقع، نخستین اتفاق در فیلم، به رسانه و تأثیر آن در زندگی ما مربوط می‌شود. حتی ممکن است هیچ تصویری از جنگ نبینیم، فقط صدایش را از دور بشنویم، اما یک رسانه می‌تواند کاری کند که احساس کنیم در خط مقدم هستیم. همین تأثیر برای من بسیار تکان‌دهنده بود و باعث شد پازل دوم ماجرا شکل بگیرد. از طرف دیگر، من اساساً به قصه‌های این‌چنینی علاقه‌مندم. در فیلم «بدرود پاریس» هم همین نوع فیلم‌سازی را نشان داده‌ام. همیشه این مدل قصه‌ها برایم جذاب بوده؛ قصه‌هایی که در آن‌ها نوعی رئالیسم جادویی، یک فانتزی یا اتفاقی رخ می‌دهد که شاید در ذهن ما نگنجد. همیشه با خودم فکر می‌کردم اگر آن پیرمرد تنها می‌ماند و این خبرها هم پخش می‌شد، چه اتفاقی می‌افتاد؟ اولین واکنش او احتمالاً این بود که خودش را از اخبار دور کند. اما اگر شخص دیگری هم در ساختمان بود که نیاز به کمک داشت چه؟ همان‌جا بود که درام شکل می‌گرفت.

از آنجا که خودتان به فیلم «بدرود پاریس» اشاره کردید، تجربه‌ی ساخت «دریچه» چه تفاوتی با آن اثر داشت؛ به‌ویژه از نظر پرداختن به موقعیت؟

به نظرم این دو اثر بسیار به هم نزدیک و در ادامه‌ی یکدیگرند. اساساً من فرمولی دارم که بسیار دوستش دارم و تقریباً در همه‌ی کارها به کار می‌برم. البته گاهی برخی در برابرش مقاومت می‌کنند، چون از ساختار کلاسیک فیلمنامه‌نویسی فاصله می‌گیرد. در این فرمول، من یک کاراکتر یا یک ابژه را در موقعیتی قرار می‌دهم که مختص آن نیست. در «بدرود پاریس» هم همین اتفاق افتاده بود: یک کودک مبتلا به سندروم داون در یک کافه‌ی ایرانی در فرانسه. ببینید، همین کنتراست به شما امکان خلق موقعیت‌های گوناگون می‌دهد. یا در «دریچه»، یک تلویزیون در خانه‌ی همسایه وجود دارد که کنترل و مدیریت آن به دست شخص دیگری می‌افتد و آن رسانه شروع می‌کند به هدایت و تأثیرگذاری بر زندگی او. از این جنس موقعیت‌ها که کمی از رئالیسم فاصله می‌گیرند، همیشه برای من جذاب بوده‌اند. اگر چنین مؤلفه‌ای در کار نباشد، اصلاً نمی‌توانم فیلم را شروع کنم. یعنی ممکن است قصه کامل باشد، اما زمانی که می‌خواهم آغاز کنم، می‌بینم یک عنصر خلاقانه از جنس خودم در آن کم است؛ چیزی که مخاطب را به واکنش وادارد، به شکلی که بگوید: «آهان! عجب کاری کرد!» این فضا و این نگاه همیشه در سینمای من وجود داشته است.

از پایان جنگ و شکل‌گیری ایده تا ساخت فیلم چقدر زمان برد؟ در روند تولید، با چالش یا مشکلی مواجه نبودید؟

چرا، زمان بسیار کم بود. اگر اشتباه نکنم، دهم مرداد آخرین مهلت ارسال آثار به جشنواره بود. معمولاً نخستین بستر برای ما فیلم‌سازان، جشنواره‌ی فیلم کوتاه تهران است. به‌ندرت پیش می‌آید که اثری را برای جای دیگری بسازیم. از طرفی، چون موضوع هنوز تازه و داغ بود، می‌دانستیم که چنین سوژه‌هایی در جشنواره‌ها مورد توجه قرار می‌گیرند و تماشاگران هم به‌خوبی با آن‌ها ارتباط برقرار می‌کنند. از زمانی که جنگ به پایان رسید تا آماده‌سازی طرح‌ها و جذب سرمایه، مدتی طول کشید تا بتوانیم قصه را کمی پیش ببریم. تقریباً می‌توانم بگویم پیش‌تولید، تولید و پس‌تولید نسخه‌ی اولیه‌ی این فیلم، در مجموع در حدود ده روز انجام شد، که زمان بسیار کمی است. با این حال، من کارهای از این جنس را که حالت جهادی دارند، بسیار دوست دارم.

به سینمای بلند هم فکر می‌کنید؟

بله، فیلمنامه‌ی بلند من نوشته شده و از همان سینمایی می‌آید که شما در این اثر دیدید؛ یعنی بسیار نزدیک به همین فضا و موضوع است. به نظرم این سیستم و فرمولی که پیدا کرده‌ام را حتماً در فیلم‌های بلندم هم به کار می‌گیرم. دلیلش این است که رویکرد من در درجه‌ی اول مخاطب است و بعد جشنواره. یعنی گاهی بعضی آثار صرفاً با هدف جذب مخاطب ساخته می‌شوند، که این وضعیت لبه‌ی تیغ است و ممکن است فیلم بین خوب و بد معلق بماند. اما زمانی هست که اثری می‌سازی که هم مخاطب‌پسند است و هم هنرمندانه؛ اثری که حرفی برای گفتن دارد. من از این جنس سینما می‌آیم و آن را بیشتر می‌پسندم. در فیلم بلندم هم همین نگاه جاری خواهد بود.