
سعید قاسمی؛ خبرنگار: «گوزنهای اتوبان» از آن فیلمهایی است که با ادعای نگاهی تازه به زندگی دیجیتال و بحرانهای اجتماعی، وارد میدان میشود؛ اما در همان چند دقیقه نخست معلوم میکند که بلد نیست حرفش را بزند. فیلم میخواهد از تضاد میان شهرت مجازی و فروپاشی واقعی حرف بزند، اما روایتش به جای آنکه به درامی زنده و پیوسته تبدیل شود، در مجموعهای از صحنههای پراکنده و بیهدف حل میشود.
مشکل اصلی فیلم از فیلمنامه آغاز میشود؛ فیلمنامهای که انسجام ندارد و بیش از آنکه روایت کند، تکهتکه توضیح میدهد. هر صحنه بهجای آنکه ادامه منطقی صحنه قبل باشد، مانند پستی از شبکههای اجتماعی ظاهر و ناپدید میشود. روابط علت و معلولی در آن شکل نگرفتهاند و تعلیق دراماتیکی وجود ندارد که مخاطب را به ادامه مسیر علاقهمند کند. فیلم در ظاهر میخواهد با بحرانهای جامعه درگیر شود، اما چون فیلمنامه از دل مشاهده و شناخت نیامده، هرچه جلوتر میرویم، سطحیتر و تصنعیتر میشود.
کارگردان آشکارا در پی ساختن جهانی نمادین است؛ جهانی که در آن خشونت، نمایش و شهرت درهم تنیده میشوند. اما این جهان نه از منطق واقعیت پیروی میکند، نه از قاعده تمثیل. نتیجه فیلمی است که میان واقعگرایی و خیالپردازی سرگردان مانده و هیچکدام را کامل نمیکند. لحظههایی هست که فیلم میخواهد تراژیک باشد، اما اغراق در میزانسن و بازیها باعث میشود همهچیز به ملودرامی تصنعی بدل شود. در عوض، جاهایی که باید سکوت و تردید حاکم باشد، با موسیقی و قابهای نمایشی پر میشود.
از نظر تصویری، «گوزنهای اتوبان» میخواهد چشمنواز باشد، اما نگاهش بیش از حد خودنمایانه است. دوربین مدام میچرخد تا معنا بسازد، درحالیکه معنا از دل موقعیتها غایب است. کارگردان به جای آنکه جهان فیلم را درونی کند، از بیرون تزئینش میکند. رنگها و نورها با دقت چیده شدهاند، اما چون ریشه در حس و موقعیت ندارند، چیزی جز زیباشناسی نمایشی باقی نمیماند.
موضوع فضای مجازی و فروپاشی زیست انسانی در آن، در نگاه اول میتواند بستر جذابی برای درام باشد. اما در این فیلم، پرداخت آن به کلیشه بدل شده است؛ بلاگری که قربانی شهرتش میشود، خانوادهای که از درون میپاشد و تصویری سطحی از خشونت اجتماعی. فیلم به جای کاوش در عمق روانی شخصیتها، صرفاً در سطح بحران میلغزد. نه تحلیل دارد، نه تفسیر؛ فقط انباشتی از ژستهای آشناست.
لحن فیلم نیز پیوستگی ندارد. میان تلخی اجتماعی، هیجان تصنعی و سکوتهای پرادعا در نوسان است. در نتیجه، مخاطب نه درگیر میشود، نه متأثر. آنچه باقی میماند مجموعهای از لحظات است که میخواستند تکاندهنده باشند، اما بهخاطر ساختار ناپایدارشان، به بیتفاوتی ختم میشوند.
«گوزنهای اتوبان» نمونه روشن سینمایی است که ایده دارد، اما بیان ندارد. کارگردان بهوضوح دغدغه دارد، اما زبان دراماتیک انتقال آن دغدغه را نمیشناسد. فیلم میخواهد نقدی بر جامعه امروز و جهان تصویر باشد، اما خودش قربانی همان جهان میشود؛ پرزرقوبرق، بیریشه و پر از اضطراب دیده شدن.
در پایان، فیلم نه ما را با شخصیتی همراه میکند، نه با ایدهای ماندگار. همهچیز در سطح میماند؛ مثل تصویری که در اینستاگرام میبینی و فراموش میکنی. «گوزنهای اتوبان» میخواست تصویری از عصر ما باشد، اما خودش به بخشی از همان شلوغی بیمعنا تبدیل شد.