
بعد از جنگ 12 روزه، نام سیدعلی میرفتاح دوباره انگار بازخوانی شد؛ نامی که با شنیدنش یاد نقاشیهای شهدا زنده میشود، همان نقاشیهایی که به دیوارها و پیکر بیجان شهر روح و جان میبخشیدند. بعد از پیروزیهای ایران در کشتی جهان، میرفتاح که در مطبوعات هم نامی شناختهشده دارد این بار نه با کلمات، جمله و ادبیات که با بوم، رنگ و نقاشی سراغ شادمانی رفت.
به بهانه نقاشی جدیدش، دوبار با او تماس گرفتم. بار اول فردای روزی بود که در صفحه مجازیاش ویدئویی منتشر کرده بود؛ ویدئویی که نشان میداد سیدعلی میرفتاح روبهروی تابلویی نشسته و در حال تکمیل رنگ سبز پرچم ایران است. درحالیکه صدای موسیقی زورخانهای و ضرب مرشد در پسزمینه میپیچید؛ میرفتاح هم نقاشی پهلوان ایرانی را کامل میکرد.
همان وقت با او تماس گرفتم و بعد از مطرحکردن موضوع مصاحبه احساس کردم از عجول بودنم لبخندی زد و گفت: «اول باید نقاشی تمام شود، بعد صحبت میکنیم.» نمیدانم چرا، اما همان لحظه به دلم افتاد که این جمله از همان حرفهایی است که پشتش چیزی از جنس گذر عمر پنهان است.
چند روز بعد، زمانی مشخص کردیم و دوباره تماس گرفتم. پیشتر از یکی از همکارانم شنیده بودم که خیلی اهل مصاحبه نیست. همین هم بود؛ در همان جملههای اول تلاش کرد مرا قانع کند همان کپشن کوتاهی که برای پستش نوشته کافی است. اما درنهایت، با کمی اصرار، پذیرفت و گفتوگو آغاز شد.
در مصاحبه قبلیاش با «فرهیختگان» درباره اینکه چرا از متن و کلمه به سمت رنگ و بوم رفته، صحبت کرده و گفته بود: «هر چقدر کار مطبوعات و اینها را انجام دادم، بس است. الان میخواهم حرفم را، در یک پلتفرم دیگر، در یک فرم دیگری، اما با همان حرفهای قدیمی، به مخاطب بزنم. اینبار با نقاشی و با همین تصویری که میبینید؛ و به نظرم اینطور یکذره با مخاطب خاصتری سروکار دارم، سوءتفاهمهایش کمتر است، یکذره روی احساسات و عواطف بیشتر تأثیر میگذارد. حرفهایم را قبلاً زدهام. انگار تکرار آنها دیگر فایدهای ندارد.» اما حالا بهعنوان یک خبرنگار کنجکاو شده بودم تا بدانم چه شده که یک نقاش سراغ این سوژه رفته؟ میرفتاح از حس و حالش هنگام دیدن کشتیها گفت: «من هم مثل همه آدمها از این قهرمانی ایران در کشتی لذت بردم و افتخار کردم. ایرانیها وقتی مسابقه ورزشی میبینند، بهخصوص ورزشهای فردی مثل کشتی، خیلی احساسات و عواطفشان درگیر میشود. من هم با اینکه خیلی اهل ورزش نیستم، ولی وقتی این مسابقات را میدیدم، واقعاً مثل بقیه آدمها احساسات و عواطفم درگیر میشد. طبیعتاً دوست داشتم فرد ایرانی پیروز تشک شود، طلا بگیرد و قهرمان بشویم که الحمدلله شد.»
سوژههایی که میرفتاح انتخاب میکند، ناب و متفاوتند؛ شاید همین ویژگی است که او را از بسیاری از نقاشان این روزها متمایز کرده است. در نقاشیهای شهدا، تلاش داشت با نقشونگارهایی که بر دیوارهای شهر مینشاند، یاد و خاطره شهدا را در اذهان زنده نگه دارد؛ بهگونهای که مردم با دیدن آنها به یاد اعضای خانوادهشان بیفتند و نگذارند شهدا در حد یک عدد و آمار تقلیل پیدا کنند. اما اینبار، با کشیدن نقاشی کشتیگیر، میخواست پیامی دیگر بدهد؛ این که ایران قابلاحترام است. او درباره صحنهای گفت که الهامبخش نقاشیاش شد: «یکی از جاهایی که میتوانست این توطئه را خنثی کند، میادین ورزشی بود. اقدامی که ورزشکاران بعد از بردشان و ادای احترام به پرچم انجام میدهند، در همه جای دنیا اتفاق میافتد، ولی در کشتی، بهخاطر فردی بودن و تنها بودن ورزشکار، این مواجهه انسان با پرچمش و مواجهه با ملیتش، معنای دیگری دارد. همه این کار را کردند. آقای زارع قبل از اینکه مربیاش بیاید رو تشک و پرچم بگیرد، خودش داوطلبانه با یکدست پرچم را گرفت و با دست دیگرش احترام ادای احترام کرد. خیلی تصویر قشنگی بود. این صحنه ناخودآگاه برایم تداعی شد: ایران و تنهاییاش.»
میرفتاح که در همان پست اینستاگرامیاش اعلام کرده بود این نقاشی ادای احترامی است به محمدعلی اسلامیندوشن، شاعر و نویسنده، دلیل این اقدام را توضیح داد: «یک کتاب خیلیخوب هم هست که مرحوم اسلامیندوشن نوشته. ما قبلاً هم دربارهاش بحث کرده بودیم که ایران همیشه در بزنگاهها تنهاست؛ متحد استراتژیک ندارد یا وفادار به او نمیمانند. اما ایران، باوجود تنهایی، تابآوری دارد و در طول تاریخ از گردنههای سخت عبور کرده است. این تصویر نمادی از همان بود؛ ایران تنها اما قدرتمند، از میدان پیروز بیرونآمده و برای خودش احترام قائل است.» البته میرفتاح از کتاب دیگری هم یاد میکند: «کتاب دیگری هم داریم که استاد محترم علوم سیاسی سالها پیش نوشته بود؛ «تنهایی استراتژیک ایران» که بحث سیاسی و نظامی هم دارد، ولی این تصویر نمادی بود از ایران، تنهایی و درعینحال عظمتش. ایران قدرتمند است، از میدان پیروز آمده و خودش به خودش احترام میگذارد.» این نقاش که دلش را با این کار گرهزده، یادی از یکی از شعرهای حافظ کرد و گفت: «یک بیت درخشان از حافظ هم پایین نقاشی نوشتم: «که بندد طرف وصل از حسن شاهی/ که با خود عشق بازد جاودانه». البته این شعر در کانتنت دیگری است و مربوط به فضای دیگر، من فقط اقتباس لفظی کردم و از این تصویر الهام گرفتم.»
تصویر امیرحسین زارع و احترامش به پرچم، آنقدر در ذهنها مانده بود که نیازی به تخیل نبود. میرفتاح با تأیید این موضوع گفت: «هیچ عنصر خیالیای به نقاشی اضافه نکردم و سعی کردم همان تصویر باشد. من فقط خواستم عکس جاودانهتر شود. عکسی که آن عکاس محترم گرفته، خیلی هم کارش درست است. گفتم این یک نقاشی هم بشود، فرداروزی وقتی این را سرچ میکنند. امیدوارم بقیه هم این کار را بکنند؛ گرافیستها هم این کار را انجام دهند. بعضی لحظات تاریخی باید بیشتر ثبت شوند و ماندگار شوند، آن هم با کمک هنر و رشتههای مختلف هنری. من با بیهنریام آنقدر نقاشی بکشم، امیدوارم این اثر بیشتر از این ثبت شود. اگر بفهمند، مثلاً این اثر تبدیل به نقاشی دیواری شود، ماندگار خواهد شد.» حالا که صحبت به نقاشی دیواریها رسیده بود، از او پرسیدم که بعد از نقاشیهای شهدا، پیشنهادی نبوده که این نقاشی هم روی دیوارهای شهر نقاشی شود؟ با خنده گفت: «نه الحمدلله کسی پیشنهاد نداده، البته این کار را حوزه هنری از من خواست و من برای آنها فرستادم.»