
محمد وحیدی، وقایع اسرائیلیه: این روزها که صحبت از نقشه موهوم اسرائیل بزرگ و همینطور اشغال و شهرکسازی در کرانه باختری در میان است، بیش از پیش، اسم مناخیم بگین و نگرش او درمورد گسترش اشغالگری اسرائیل در مقالات و گزارشهای رسانههای اسرائیلی و عربی، برده میشود؛ ششمین نخستوزیر رژیم اسرائیل، هفتمین وزیر جنگ، ششمین وزیر امورخارجه، رهبر حزب لیکود و عضو بتار و فرمانده ایرگون. بگین، نه تنها از نظر مذهبی، بلکه از نظر سیاسی و نظامی نیز جهانبینی محافظهکارانهای (یک فلسفه و ایدئولوژی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی که برای ترویج و حفظ نهادها، آداب و رسوم و ارزشهای سنتی تلاش میکند) داشت و همین نگرش تا به امروز در حزب لیکود (حزب نتانیاهو و بیشتر اعضای کابینه امنیتی) و بدنه ارتش رژیم باقی مانده است.
به قول موشه دایان، «مناخیم بگین با عشقی وافر به سرزمین بزرگ اسرائیل، بر زانوان تورات تربیت یافت. تضاد آشکار بین تبعید شوم و غمانگیز و بهکارگیری زندگی و رستگاری در سرزمین اسرائیل، جهانبینی او را شکل داد. تلاش برای تحقق بخشیدن به آرمان خانه ملی که او از معلم و مربی خود، زئو ژابوتینسکی آموخته بود، مانند آتشی در استخوانهایش بود.» ایدئولوژی سازشناپذیر مناخیم بگین، عمدتاً بر اصل اشغالگری اسرائیل در هر دو کرانه رود اردن استوار بود. با این حال، بگین تصمیم گرفت بر مبارزه برای اشغالگری در سرزمین غربی، یعنی عدم تسلیم سرزمینهای کرانه باختری و نوار غزه و تلاش برای اعمال حاکمیت اسرائیل بر این سرزمینها در چهارچوب یک توافق دائمی در آینده، تمرکز کند. واقعیت سیاسی داخلی اسرائیل و منظومه بینالمللی که اسرائیل در سالهای ۱۹۶۵ تا ۱۹۸۳ تابع آن بود، بگین را به این نتیجه رساند که به چالش کشیدن مشروعیت رژیم هاشمی در کرانه شرقی رود اردن عاقلانه نیست. او سیاستی را دنبال کرد که هدف آن مبارزه برای آنچه ممکن است بود و به ویژه برای داراییهایی که از قبل در دست اسرائیل قرار داشت و با تمام وجود معتقد بود که نباید از آنها دست کشید. محور اصلی پیشنهاد جنبش لیکود این اصل بود که «سرزمین بزرگ اسرائیل» بین دریا و رود اردن دیگر هرگز تقسیم نخواهد شد و اینکه دولتی به رهبری لیکود تمام تلاش خود را برای گسترش قوانین اسرائیل به کرانه باختری انجام خواهد داد. در برنامه انتخاباتی حزب لیکود برای دهمین دوره کنست آمده است که هر طرحی که شامل واگذاری بخشهایی از فلسطین غربی به یک دولت خارجی باشد، همانطور که توسط اتحاد پیشنهاد شده است، رژیم را تضعیف میکند و ناگزیر به تأسیس یک کشور فلسطینی منجر میشود، به امنیت جمعیت غیرنظامی آسیب میرساند، موجودیت اسرائیل را به خطر میاندازد و هرگونه فرصتی برای صلح را از بین میبرد.
سفر هنری کیسینجر، وزیر امور خارجه آمریکا به فلسطین، به منظور میانجیگری بین اسرائیل و مصر در سال ۱۹۷۵، تنها عامل تضعیفکننده ایدئولوژی بگین بود. او در کنفرانس لیکود در هبرون در سال ۱۹۷۶، اعلام کرد که باید بین شبه جزیره سینا و سرزمین مادری تمایز قائل شد و برای اولین بار رسماً و آشکارا از مصالحه در مورد سینا و جولان حمایت کرد. بگین این تصمیم را یک راهحل سیاسی میدانست که منجر به توافق «صلح و حفظ میراث اجداد ما» میشد. از آنجایی که جهانبینی او از این باور سرچشمه میگرفت که خداوند سرزمین اسرائیل را به قوم یهود وعده داده است، او سینا و جولان را صرفاً به عنوان یک راهحل امنیتی میدید که میتوانست در ترتیبات سیاسی فعلاً نادیده گرفته شود. در ۲۰ ژوئن، یک سال بعد، بگین امضای پیمان صلح با مصر را به عنوان یک نقطه عطف تاریخی در موقعیت اسرائیل در خاورمیانه و فرصتی برای توقف خونریزی میدید. او حاضر بود برای از دست ندادن این فرصت تاریخی، بهای سنگینی بپردازد. تخلیه شهرکهای اسرائیلی در گذرگاه رفح از نظر او بهای سنگینی بود، اما او حاضر بود این بها را بپردازد تا به یک پیمان صلح امضاشده با مصر دست یابد.
در ۲۱ ژوئن ۱۹۷۷، پس از آنکه بگین به عنوان نخست وزیر اسرائیل منصوب شد، دولت کارتر استراتژی خاورمیانه خود را اصلاح کرد. تا آن زمان، به طور گسترده فرض بر این بود که مذاکرات صلح میتواند بر اساس فرمول «سرزمین در برابر صلح» که در قطعنامه 242 شورای امنیت سازمان ملل متحد گنجانده شده بود، انجام شود. انتخاب مناخیم بگین به عنوان نخستوزیر، آمریکاییها را متقاعد کرد که باید این استراتژی را با شرایط جدید تطبیق دهند. دلیل آن باید پایبندی بگین به ادعای اسرائیل، از جمله الحاق کرانه باختری و نوار غزه و تعهد قاطع او به افزایش شهرکسازیهای اسرائیلی در سرزمینهای اشغالی بوده باشد. این دو موضوعی بود که به نظر میرسید بگین بیشترین تفاوت را با اسلاف خود در آنها دارد.
از سوی دیگر، نگرش بگین نسبت به ایالات متحده و نقش آن به طور قابل توجهی با اسلافش متفاوت بود. در حالی که نخست وزیران قبلی اسرائیل به وضوح در مورد لزوم هماهنگی سیاستهای خود با واشنگتن صحبت کرده بودند، بگین قاطعانه ایده فعالیت دیپلماتیک پیشگیرانه را رد کرد، زیرا نگران بود که چنین سیاستی ممکن است «فرمولی که از خارج تدوین شده است» به اسرائیل تحمیل کند. از نظر بگین، نقش ایالات متحده فقط کمک به آوردن طرفین به میز مذاکره بود.
نمونهای از مواضع راستگرایانه او حتی پس از انتصابش به عنوان نخستوزیر را میتوان در ۴۸ ساعت اول دوران نخستوزیریاش مشاهده کرد، زمانی که با گروهی از خبرنگاران به کوههای نابلس رفت. در آنجا، در مقابل شهرکنشینان آلون موره، شهرکی که برخلاف میل و خشم دولت کارگر ایجاد شده بود، او اعلام کرد: «در عرض چند هفته یا چند ماه، آلون مورههای زیادی خواهیم داشت.» و این همان چیزی است که او در مورد ادامه شهرکسازیها بیان کرد که باعث نگرانی ایالات متحده و جنبشهای چپگرا شد.
بگین هیچ تضادی بین سرزمین یهودی اسرائیل و اعتقادش به صلح با همسایگان اسرائیل نمیدید. هنگامی که او کنترل سینا را واگذار کرد، در پی تضمین حاکمیت کامل اسرائیل بر کل سرزمین اشغال شده غربی، از جمله اورشلیم، کرانه باختری و غزه بود. وقتی کارتر در مورد مسئله شهرکسازی در سینا پیشنهاد امتیاز داد، بگین تنها در صورتی حاضر بود از شهرکسازی در سینا دست بکشد که چاره دیگری نداشت. این یکی از موارد نادری بود که بگین احتمال تسلیم اسرائیل را در نظر گرفت. بیدلیل نبود که بگین تصمیم گرفت مسئله شهرکسازی در سینا برای تصمیمگیری به کنست برده شود. حدود شش ماه پس از تشکیل دولت بگین، موضع او در مورد خودمختاری فلسطینیان در کرانه باختری و غزه، پس از سفر انور سادات در سال ۱۹۷۷ تغییر کرد. در ابتدا، بگین از خودمختاری اداری صحبت کرد و در نهایت بر سر خودمختاری کامل توافق شد. اگرچه بگین قول خودمختاری کامل در کرانه باختری و غزه را داد، اما از مشخص کردن اینکه این خودمختاری واقعاً چه میتواند باشد، خودداری کرد و با لغو دولت نظامی موافقت نکرد، بلکه فقط آن را «به عقب برگرداند.» بگین بر موضع اساسی خود در مورد کرانه باختری و غزه محکم ایستاد و تنها مواضع نمادین را در ازای امتیازات عمده از سادات واگذار کرد. مصریها معتقدند که تنها امتیاز عمدهای که از بگین گرفتند، تخلیه شهرکها از سینا و توقف سهماهه ساخت و ساز و گسترش شهرکها در کرانه باختری و غزه بود. به نظر میرسد موضع سازشناپذیر بگین در مورد خودمختاری فلسطین ناشی از این درک او بود که کنترل بر سرزمینها، صرف نظر از هرگونه تعهد بینالمللی که او پذیرفته بود، تضمینی برای تعیین آینده آنها بود. از همین جا مشخص میشود که بعضی چیزها برای بنیادگران صهیونیست کارکردی همچون ناموس دارد. مثل حفظ برخی سرزمینهای اشغال شده، حفظ جمعیت و تأمین امنیت شهرکنشینان. از همین رو برای حفظ اورشلیم و تأمین امنیت آن حاضرند از چیزهای دیگر دست بکشند اگر آن موارد ناموسی به خطر بیفتد. به گفته موشه دایان، یکی از مشاوران اصلی بگین در مذاکرات کمپ دیوید، «نخستوزیر نمیتواند خود را به متنی مقید کند که الحاق شهر اورشلیم به اسرائیل را به رسمیت نمیشناسد. بعضی چیزها برای ما همه چیز است. زمین، به خصوص اورشلیم یکی از آنهاست.»