
وقتی دفاع مقدس ما در برابر حمله وحشیانه رژیمصهیونیستی آغاز شد، بسیاری بر این باور بودند که سینمای ایران، بهویژه جریانی که نام خود را سینمای اجتماعی گذاشته است پس از پایان جنگ نگاه و التفات ویژهای به این دوازدهروز بهعنوان یکی از نقاط عطف تاریخ معاصر ما نخواهد داشت. این مواجهه پر بیراه هم نبود، چون وقتی در این سالها به تولیدات اصلی و فرعی سینمای ایران نگاه میاندازیم بهخوبی درمییابیم که فیلمسازان ما از لیبل اجتماعی برای موارد دیگر استفاده میکند.
تقویم را بردارید و نگاهی به آن بیندازید. از سال ۱۳۹۵ تاکنون اتفاقات مهمی در کشور رقم خورده است که فروریختن ساختمان پلاسکو، انفجار کشتی سانچی، حادثه متروپل، سقوط بالگرد رئیسجمهور شهید، کرونا، ترور اسماعیل هنیه به دست رژیم غاصب، جنگ دوازدهروزه و حوادث سال ۱۳۹۸ و ۱۴۰۱ تنها بخشی از آن بهشمار میآیند. سؤالی که پیش میآید این است؛ چرا سینماگران ما با وجود ادعاهای عجیبوغریب در باب بازنمایی وقایع تلخ اجتماع پیرامونشان تا این لحظه هیچ اشارهای به حوادث مهم پیرامونشان نداشتهاند یا در صورت انجام به نتایج روشن و قابل ذکری دست پیدا نکردهاند؟
آفت فیلمسازی از روی عادت و علاقه به برچسبهایی نظیر اولین و آخرین فیلمساز فلان در بهمان موضوع اجتماعی و همینطور اشتیاق بیحد و حصر در کسب جوایز اعتبار از کف رفته غربی باعث شده تا تولید فیلم در مورد وقایع اجتماعی، سیاسی و حتی محیط زیستی به امری علیالسویه تبدیل شود. مضاف بر این، فقدان پایههای یک سینمای مستقل صنعتی که در آن جای مخاطب، تولید و سرمایهگذار مشخص باشد، کلیت پیکره فیلمهای ایرانی -و نه موجودیت موهومی چون سینمای ایران را- فرا گرفته و تاکنون رها نکرده است.
متن کامل گزارش ایمان عظیمی، خبرنگار گروه فرهنگ را در روزنامه فرهیختگان بخوانید