
«ایلان ماسک این روزها همهجا هست، نه؟ همه دربارهاش حرف میزنند. نهتنها رئیس یک شرکت بزرگ تکنولوژی است که تقریباً جهان را کنترل میکند، بلکه خودش را هم شومن میداند. بعد از نوشتن فصل سوم، با خودم گفتم: خب، بعضی از VIPها واقعاً یکجورهایی شبیه ایلان ماسک هستند.» اینها صحبتهای هوانگ دونگ هیوک است.
کارگردان اسکویید گیم، اثری که فصل اولش یک ابتکار بود. ابتکاری نمادین که سعی داشت، جامعه تحت سرمایهداری را در یک بسته کوچک نشان دهد. فصل سوم اسکویید گیم ساخته میشود. مسئلهاش نسبت به دو فصل قبلتر تغییر کرده؟ بله. آیا داستان درباره یک بازی است؟ آیا مسئله اسکویید گیم فقط یک بازی است؟ فصل سوم میگوید خیر. موضع اسکویید گیم قرار گرفتن در شنیعترین مرتبه انسانیت و رفتن به سمت اوج مرتبه آدمیزادی است. چقدر در نمایش این موضوع موفق است؟ باید دربارهاش حرف زد. چقدر موافق سرمایهداری یا ضد آن است؟ درباره آن هم باید حرف زد. خب، از کجا شروع کنیم؟
اقدام واکنشی بازی مرکبی
«بازی مرکب» حاصل وضع موجود است. این یعنی بیخیالِ لازمانی و لامکانی. در فصل اول، کره و جامعه کرهای مسئله است؛ اما در فصل دوم و سوم وجه بینالمللی پیدا میکند. بازیکنها کرهای میشوند؛ اما تماشاگران بازی بینالمللی. حالا کارگردان نقدش خریدار پیدا کرده و ناسزایی که میخواهد به سرمایهداری بدهد جهانیتر شده. چرا؟ چون کارگردان «بازی مرکب» را گستردهتر از جزیره میداند و میخواهد قصه را تعمیمپذیرتر کند. این اتفاق از دو جهت قابلبررسی است. اول آنکه چرا کارگردان به دنبال تعمیمپذیری است و دوم اینکه چرا اصلاً «بازی مرکب» خریدار پیدا میکند؟
«بازی مرکب» به شکل عریانی ناسزا میگوید، به چه کسانی؟ از سرمایهدار گرفته تا هر کسی که در این وضعیت زیست میکند. از فقرایی که بازی را پذیرفتهاند تا سرمایهدارهای نقاب به چشمی که در ویآیپی نشستهاند و بازی را تماشا میکنند. صراحت و این خشونت آشکار که حتی وجوه دگرآزارانه و خود آزادانه پیدا میکند پس از مدتی نرمالایز میشود و بهعنوان وجه ثابت سریال بدل میشود. کارگردان از این صراحت استفاده میکند تا انزجار مخاطب را نسبت به شرایط پیش ببرد. این اتفاق دو پیامد به همراه دارد، مخاطب هم به دلیل خشونت آشکار و تولید هیجان با اثر همراه میشود و هم به دلیل خشونتی که علیه شخصیتهای منفی (سرمایهدارها و فقرای موافق ادامه بازی) اعمال میشود.
خشم علیه سرمایهداری موضوع جدیدی نیست؛ اما اینکه با این حجم از خشونت و باصراحت انگشت را بهطرف سرمایهداری بگیری که هویتش را نمیدانی فقط میدانی که وقتی با هم صحبت میکنند کرهای حرف نمیزنند و انگلیسیزبان هستند نشان میدهد که تو به دنبال تعمیمپذیر کردن اثرت به تمام جهان هستی و میخواهی ناسزاگویی و این خشم را در عرصه بینالمللی نمایش بدهی. هوانگ دونگ هیوک در فصل اول آنقدر جسورانه به سمت تعمیمپذیر کردنش نرفت؛ اما وقتی با منطق بازار مواجه شد و شرایط را مناسب دید هم لحنش را بر ضدسرمایهداری شدیدتر کرد و هم قصه را عمومیت داد. آمدن ترامپ هم مزید بر علت شد و حالا فحاشی مستقیم در برابر سرمایهدار موضوعیتش جدیتر میشود.
اصلاً «بازی مرکب»، حاصل وضعیت حاکمیت ترامپها بر جهان است، یعنی وقتی یک طرف بازی آدمهایی مثل او و ایلان ماسک قرار میگیرند، طرف دیگر بازی هم زبانش را با همانها تنظیم میکند؛ اما نکته اینجاست که واکنش هوانگ دونگ هیوک همان قدری که متأثر از شرایط کنونی جهان است و ناسزاگویی به سرمایهدار، مدل نقد شرق آسیایی را نیز در دستورکار قرار داده. نقدی که جدای از مورد حمله قراردادن دیگری، خود را هم در اتهام قرار میدهد و خود را بهمثابه حامی طبقه فقیر درگیر میکند. او انسان را محکوم شرایط میداند و او در چنین موقعیتی طبقه کارگر را هم مقصر میشمارد. اگر در «بازی مرکب» طبقه سرمایهدار جانی و لذتطلب و دگرآزار است، در طبقه فقیر هم اغلب آدمها، منفعتطلب، طمعکار و خودآزار هستند. سرمایهدارها به جان هم نمیافتند؛ اما فقرا چرا. دموکراسی بینشان چیزی شبیه به شوخی است و قرار نیست هیچکس از این بازی منتفع شود جز آن کسی که از الطاف گرداننده بهرهمند میشود. (ارجاع به پایان فصل سوم و تقسیمشدن جایزه میان بازماندگانِ 456 و نوزاد)
چگونه نقد رادیکالمان یکی به نعل، یکی به میخ باشد؟
با همه اینها همین که سریالی بتواند حتی به شیوه محکومکردن دو طرف دعوا، لگدی به سرمایهدار بیندازد باز هم برد کرده. خب، برای اینکه دلیل دستاورد بودن چنین موقعیتی روشن شود، یک مثالی از 5 سال قبل بزنیم. ترامپ رئیسجمهور بود و فیلم سینمایی «انگل»، یکی از ساختههای کرهجنوبی در اسکار برنده شد.
ترامپ گفت: «امسال آکادمی اسکار چقدر بد بود! آن را نگاه کردید؟ برنده نهایی فیلمی از کرهجنوبی است! این به چه معناست؟ ما به اندازه کافی در تجارت با کرهجنوبی مشکل داریم. اما آنها جایزه بهترین فیلم سال را به آن میدهند؟!» همه میدانند که مشکل ترامپ کرهای بودن فیلم نبود. مشکل اینجا بود که فیلم سازندگان و برخی از خبرنگارها میگفتند که انگل ادعاهای ضدسرمایهداری دارد (درصورتیکه بهوضوح، ضدسرمایهداری نبود) حالا از آن اتفاق گذشته و دوباره فحش دادن به ترامپ نقل محافل سینمایی شده است. هر تصویر نمادینی از وهن سرمایه و سرمایهدار (هر چقدر هم که ناقص باشد) علیه اوست و در برابر او قرار میگیرد. فحشها در برابر ترامپ و رفقای فعلی و سابقش (یعنی کسانی مثل ترامپ) شدت میگیرد، درست مثل کاری که دنیرو روی آنتن cnn انجام داد. «بازی مرکب» را هم چنین چیزی میتوان تلقی کرد. یک بازی تند و تیزِ که ساختارِ سرمایهداری را هدف گرفته و ماسک حیوانات بر چهره ترامها و ایلان ماسکهای بازی میزند و در ما نفرتی از سرمایهداری به وجود میآورند. در آن هم در حق فقرای حاضر در بازی سرمایهدارها کم نمیگذارد و در این بازی آنها را به جان هم میاندازد و در سه فصل و در نزدیکترین حالت ممکن و خونریزی جنونآمیز آنها از هم را نشان میدهد. حتی کار را در اینجا متوقف نمیکند و وقتی بازی تمام شده هم این موجودات به جان هم میافتند و سربازان بازی هستند که جلوی خونریزی بیشتر را میگیرند. در این میان عدهای هم وجود دارند که تنها امیدهای بشریت در بازی هستند و از خوی انسانیتری برخوردارند. بازیکن 456، شخصیت زن فرار کرده از جزیره، مادر نوزاد داستان، پیرزنی که همراه با فرزندش به بازی آمده و البته گرداننده بازی. اینها تنها افرادی هستند که درجاتی از انسان بودن را در میانه جمع وحوش دارند. از این جمع یکی خودکشی میکند، یکی برای نجات جان فرزندش میمیرد، گردانندهای که باقی میماند و بازیکن 456 هم که برای نوزاد داستان جانفشانی میکند.
همین چند کاراکتر بهعنوان نمایندگان محدود انسانیت در بازی، دچار جنون کشتار نمیشوند و خونریزی نمیکنند. آنها (البته به جز گرداننده) تنها شخصیتهایی هستند که به دنبال کنش جمعی بودند و به سمت آگاهی جمعی رفتند. بااینحال جمعیت فقرای بازی در برابرشان قرار گرفتند و همه چیز شکست خورد. نگاه یکی به نعل یکی به میخِ هوانگ دونگ هیوک دقیقاً همینجا خودش را نمایش میدهد. در تمامی کنشهای جمعیای که فقرا علیه سرمایهداران انجام میدهند شکست میخورند. از انقلاب بین فصول 2 و 3 گرفته تا اتحاد برای تمامکردن بازی. دلیلش چیست؟ فقیر به آگاهی نرسیده و منافع فردیاش را بر جمع ترجیح میدهد، معدود آدمهایی هم در این بازی بویی از انسانیت بردهاند، در نهایت محکوم به مرگ هستند و جانشان را از دست میدهند. بااینحال کارگردان داستان برای این جهان متعفن یک کورسویی پیدا میکند.
بیدارشدن انسانیت یا کنشی برای فصل چهارم
نوزاد داستان تنها نقطه روشن داستان است. او نماد انسانیت در قصه است. نماد معصومیتی که همه شخصیتهای نسبتاً مثبت قصه برای زندهماندنش تلاش میکنند. او نمادی از هویت انسانی است. چندین جان فدا میشوند تا او بماند. این بخش از داستان در تمام سه فصل انسانیترین وجه آن است. از طرفی میشود گفت، فیلمساز برایآنکه بتواند داستان را ادامه دهد مجبور بوده چنین کاری را انجام بدهد و از طرفی با این اقدام است که میشود با آن «بازی مرکب» را اثری انسانی دانست. اثری که حالا میتواند فصل چهارمی داشته باشد. فصلی که قرار است به آمریکا انتقال پیدا کند. نتفلیکس پایان این جزیره خونین کرهای را به آمریکا برده است تا شاید روایتی ضدسرمایهداری را بیخ گوش ترامپ دنبال کند و رد خون در نقطه آغاز سرمایهداری دنبال شود.
دیگر مطالب پروند ویژه «فرهیختگان» را در پیوندهای زیر بخوانید:
یادداشت ایمان عظیمی، خبرنگار گروه فرهنگ: گردن سرمایهداری را تبر نمیزند
یادداشت مریم فضائلی، خبرنگار گروه فرهنگ: ما آدمیم!
گزارش «فرهیختگان» از «بازی مرکب»: پادشاه لخت است برادر! لخت مادرزاد!
یادداشت سعید اکبری، خبرنگار: ضیافتی پرهیاهو با فرجامی تلخ اما پوچ
یادداشت معصومه بدوی، خبرنگار: ما اسب مسابقه نیستیم، انسانیم