
ابراز دوگانگی و ایجاد شکاف بین ایران و اسلام که این روزها تحت عنوان دوگانگی امت و ملت مطرح شده است، حاصل عدم اشراف و علم به سیر تاریخی و ندانستن چگونگی گره خوردن هویت ایرانیان با اسلام است. هویت ایرانی همیشه دارای ارزشها و مؤلفههایی بوده که با گزارههای اسلامی تطابق داشته و همین تطابق و همراهی ارزشهای ایرانی با آموزههای دین اسلام باعث شده است ایرانیان در تمامی برهههای زمانی نسبت به دین اسلام اشتیاق داشته باشند.
در برهههایی از زمان این ارتباط کمرنگ شده است و گاهی هم پررنگ، اما به دلیل همبستگی این دو، هرگز از یکدیگر جدا نشدهاند. امروز ابراز دوگانه امت و ملت دیگر اصلاً معنایی ندارد و ملت ایران یک هویت واحد دارد که در آن ارزشهای تاریخی ایرانیان و ارزشهای اسلامی با یکدیگر ترکیب شده و یک هویت واحد ملی را به وجود آورده است. این هویت در دل خودش، هم عشق به وطن را دارد و هم ارادت به سالار شهیدان، امام حسین(ع). ترکیب و به هم پیوستن این دو باعث شده که ملتی بیباک در دفاع از ارزشهای خودش به وجود بیاید و در مواقع بحرانی بروز پیدا کند.
حماسه عاشورا نقطه اوج همبستگی و ملیگرایی ما ایرانیان است و شاید بتوان گفت پررنگترین و اثرگذارترین اجتماع مردم سرتاسر کشور ماست که هر ساله یادآور آموزهها و ارزشهایی مانند رشادت و ایثار و جوانمردی و زیر بار ظلم نرفتن و طرف حق ایستادن است. بیرق اباعبدالله(ع) این روزها محل عزاداری و بازپروری روحیه ایرانی-اسلامی ایرانیان است. امروز همه باید بفهمند و بدانند که این دوگانه مطرحشده معنایی ندارد و همه ارکان و نهادهای اجتماعی ما ترویجدهنده این نوع نگاه و فهم باشند. دکتر میثم مهدیار، جامعهشناس و استاد دانشگاه در خصوص سیر تاریخی همبستگی ایرانیان با اسلام، آثار این همبستگی و نقش ایام محرم و مناسک عاشورایی در ترویج این همبستگی را در ادامه توضیح میدهد.
میثم مهدیار، عضو هیئتعلمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی در مورد سیر تاریخی ورود اسلام و تبدیلشدن به هویت ایرانیان میگوید: «دوگانهای که امروزه در مورد آن صحبت میشود، ریشهای تاریخی دارد و باید با دید درست و باتوجهبه سیر تاریخی آن، به این موضوع پرداخته شود. اگر بخواهیم با دید تاریخی به آن نگاه کنیم از بدو ورود اسلام به ایران این دوگانه طرح شده است. از زمان امویان و به واسطه خلافت آنها و نگاه نژادپرستانه و قومگرایانهای که داشتند خیلی از ایرانیها را مورد اذیت و آزار قرار میدادند و ایرانیها در نواحی مختلف ایران شورشهایی علیه امویها به پا کردند و که به آنها جریانهای مرجعه گفته میشود.
ازایندست اتفاقات در دو سده اول ورود اسلام به ایران بسیار رخ میداد. ایرانیها در آن زمان باروح کلی و حقیقی اسلام همراه بودند و به آن علاقه داشتند، به همین خاطر بود که از ساسانیان حمایتی نکردند و لشکر مسلمانان بهراحتی توانست ایران را فتح کند. ایرانیها در آن زمان پیامی که رسول خدا برای آنها داشت را بهخوبی درک کرده بودند و به آن اشتیاق داشتند، اما از طرفی با تجلی سیاسی مسلمانان که آن زمان خلافت امویها بود و گاهی رفتارهایی برخلاف شئون اسلام داشتند چندان همراه نبودند.
بهخصوص در همان زمان خلافت اموی که قیامهای زیادی بر علیه امویها پیشامد، اما باز هم این رفتارهای ناشایست خلافتهای اسلامی باعث نمیشد ایرانیان روح اصیل و اصلی اسلام را فراموش کنند و همچنان نسبت به آن اشتیاق داشتند؛ چراکه خلقیات و اخلاق ایرانیان با آموزههای اسلام نزدیکی داشت و اسلام واقعیای که در آن زمان درک کرده بودند باروحیه آنها بسیار تطابق داشت؛ بهخصوص جریان شیعه و جریان علی ابنابیطالب(ع) که بسیار زیاد با ارزشهای ایرانیان همخوانی داشت.
بعدازاین به قیام علویان رسیدیم، ایرانیان به سمت آنها گرایش یافتند و کمکم هویت خود را در علوی بودن پیدا کردند و قیامهای آنها در طبرستان و مناطق دیگر ایران به واسطه ایرانیان شکل گرفت و بعداً حکومت علویان و زیاریان و حکومتهای دیگر روی کار آمدند تا به همین شکل این روند ادامه داشته باشد و رفتهرفته ایران به کل شکلی شیعی به خود بگیرد.»
مهدیار با اشاره به تأثیر فردوسی در ایجاد همبستگی ایران و اسلام عنوان کرد: «در آن دو سده اول علاوه بر جریانی که مسیر خود را طی میکرد، ایرانیان در حوزه تفکر شیعی هم وارد شدند و در حوزه اندیشه هم از تشیع بهره میگرفتند.
مهمترین شخصی که در آن زمان این موضوع را بسط و گسترش داد حکیم ابوالقاسم فردوسی بود. او تلاش کرد دوگانهای را که در زمان امویها ایجاد و مسئلهساز شده بود، حل کند و توانست در تلاشی موفق این دوگانه را حل کند و دوگانه اسلام و ایران را از بین ببرد و آنها را با هم ترکیب کند و هویت ایرانیاسلامی را به ارمغان بیاورد و موجب وحدت شود. فردوسی یک شاه آرمانی را ترسیم میکرد که از یک سو به وحی و آسمان وصل است و از طرفی هم به واسطه داد و عدالت به مردم وصل است و این پادشاه میانجی بین عالم بالا و عالم جامعه است.
فردوسی بهخوبی ترسیم کرده تا هر یک از این دو بعد آسمان و جامعه دچار اختلال نشود. برای بیان این تعابیر عمیق، فردوسی از روایتهای اسطورهای بسیاری استفاده میکند و شاه آرمانی و جامعه توحیدی را به نمایش میگذارد. در تعابیر او، شاه باید ذیل وحی باشد و نمیتواند طاغوت باشد، همچنین برای کنترل شاه افرادی وجود داشتند و پهلوانهایی بودند که جلوی زورگویی و خودسری پادشاهان را میگیرند. این دقیقاً همان تعابیر عمیق اسلام است که در کلام فردوسی تبیین میشود.»
این جامعهشناس در مورد وضعیت مواجهه مردم عصر قاجار و پهلوی باهویت اسلامی تصریح کرد: «ایرانیان نزدیک به هزارسال این دوگانه را حل کرده بودند و دیگر این دوگانه وجود نداشت. در زمان قاجار و شکستهای ایران از روسیه و تأمل در مورد علتهای شکست موجب ایجاد یک پرسش در ذهن روشنفکران شده بود. یکی از پاسخهای غلطی که طرح شد در آن زمان در مورد دلیل شکست ایران از روس، مسلمان بودن ایرانیان و وجود اسلام در ایران بود.
سر جان ملکم دراینخصوص میگوید اسلام دینی غیرعقلانی است و در آن بسیار خرافات وجود دارد و اسلام دینی است که با ترقی همراه نیست و تا وقتی که اسلام در ایران هست رشدی در ایران وجود ندارد و این باعث شد مجدداً به دوگانه اسلام و ایران دامنزده شود. البته خود پادشاهان قاجار خیلی به این موضوع روی خوش نشان ندادند ولی در بیرون از دربار و در حاشیه دربار این فکر بسیار درحالرشد بود. بعدها در زمان پهلوی متأسفانه این موضوع دوگانگی برخلاف زمان قاجار به طور رسمی در خود دربار هم وجود داشت و علناً رضاخان با جریان شیعه و اسلام در ایران مخالف بود و سنگ بنای سلطنت خود را بر این موضوع نهاد و در پهلوی دوم هم این موضوع جریان داشت.»
او در مورد تأثیر انقلاب اسلامی بر شکلگیری هویت اصیل و اصلی ایرانی گفت: «این فرایند و سیر تاریخی گذشت تا زمان انقلاب اسلامی. انقلاب اسلامی اساساً خودش نتیجه واکنش به این شکاف و دوگانگی بود و در پی این موضوع بود که این دوگانگی را حل کند. شور حسینی و مراسم مذهبی و مخصوصاً ماه محرم باعث شکلگرفتن اجتماعات بزرگ مردمی و بسیجشدن مردم برای کنارگذاشتن حکومت پهلوی بود.
انقلاب اسلامی توانست حالت ایرانی- اسلامی و هویت تاریخی فرهنگی گرهخورده اسلام و ایران را بازتولید کند. انقلاب اسلامی باعث شد این هویت ایرانیاسلامی هم در فرم و هم در محتوا شکل بگیرد و وحدت آرمانی بین عقل و وحی را دوباره برقرار کرد؛ وجود ولایتفقیه نشانه همبستگی عقل و وحی است. در واقع جمهوری اسلامی تلاش کرد و توانست ملیت را با ایرانیت گره بزند.»
مهدیار در خصوص جدا نبودن اسلام از هویت ایرانیان گفت: «انقلاب اسلامی توانست شکاف بین اسلام و ایران را التیام ببخشد و به خصوص در دوران جنگ هشت ساله تحمیلی این همبستگی به اوج خودش رسید و مشخص شد همان مذهبیترینها اتفاقاً ملیگراترینها هستند.
در جنگ تحمیلی چه کسانی بیشتر برای حفظ موجودیت ایران جانفشانی کردند؟ دقیقاً همان کسانی که نیروی سلحشوری خود را از اهلبیت گرفته بودند. ایرانیان با نام امام حسین(ع) از ایران دفاع میکردند و با نام امیرالمؤمنین روحیه دفاع خود را حفظ میکردند و با همین روحیه مسلمانی آنها بود که ایران حفظ شد و خاک مقدس ما از بین نرفت. در آن زمان حدود 14 کشور به رژیم بعث کمک میکرد و هر کشوری با هرچه داشت به این رژیم کمک میکرد. ما حدوداً از 17 کشور در زمان جنگ اسیر جنگی داشتیم، یعنی حتی سرباز هم به این رژیم میدادند برای مقابله با ایران. ایران هم در مقابل آنها فقط یک هویت منسجم بر پایه عشق به وطن و مؤلفههای دینی داشت.»
او با اشاره به ضعف در بازسازی و ارتباطسازی با نمادهای تاریخی ایرانی عنوان کرد: «بعد از جنگ تحمیلی این همبستگی ایران و اسلام در بعد نهادی اتفاق افتاد اما در بعد نمادین بهخوبی اتفاق نیفتاد. در سالهای اول انقلاب نهادهایی شکل گرفت مانند جهاد سازندگی یا بعداً دستور تشکیل بسیج 20 میلیونی که پایه و اساس این نهادها بر فتوت و روحیه پهلوانی و دادخواهی بود که تماماً از نمادها و ارزشهای ایرانی است، همچنین ایده حمایت از مستضعفین عالم برآمده از روحیه خاص ایرانی است که بر مبنای عدالت و جوانمردی است و در اثر گرهخوردن این روحیه با آموزههای اسلامی، به اوج خودش میرسد.
اینها همه در بعد نهادی باعث همبستگی ایران و اسلام بود، اما در بعد نمادین، به دلیل اینکه حکومت پهلوی برخی نمادهای ایرانی را تبدیل به نماد خود کرده بود و در پی این بود که با پیوندزدن خود با این نمادها برای خود هویتی جعلی خلق کند و بعضاً هم برخی به غلط این نمادهای ایرانی را نماد آن حکومت میدانستند، انقلاب اسلامی نتوانست با این نمادها بهخوبی ارتباط برقرار کند و امکان بهرهگیری از این نمادها وجود نداشت. درحالیکه پهلوی با پیوند خود به هخامنشی و شاهان آن و نشاندادن روحیه شاهی و حتی استبداد شاهی، سعی داشت بهنوعی غیرتوحیدی پیوندی میان حکومت خود با آن حکومت بزرگ برقرار کند. برخی از این عدم تواناییها در ارتباط برقرارکردن باعث شد آن وجه نمادین ارتباط کمرنگ بشود؛ اما باید توجه داشت که این دوری بعد نمادین دلیلی بر نادیدهگرفتن بعد نهادین نیست.»
گفتگو کامل را در روزنامه فرهیختگان بخوانید.