
فرهیختگان: صدای سهتار جلوی برج آزادی و کمی بعد صدای وز وز پهپادها. صدای کف و صوت مردم و چندساعت بعد صدای اللهاکبر گفتن با عبور هر جنگنده. اینها همه قاب یک مردم است. مردمی که 12 روز مقاومت کردند و شمایلی تازه از خودشان را به جهان نشان دادند.
در همین گیر و دار، قابهایی توسط مردم ساخته میشد. یک سری تصاویر دیگر هم بودند که نه توسط مردم معمولی، بلکه توسط اهل هنر به وقوع پیوستند، قابهایی که در آن مجازالکارها و ممنوعالکارها در کنار هم زیر یک پرچم، در کنار کشورشان ایستادند. از همان ساعات ابتدایی وقتی دشمن صهیونی بر طبل جنگ کوبید، عده کثیری از بازیگران و هنرمندان وارد میدان شدند و بدون واکنش نسبت به اتفاق پیش آمده نماندند. عدهای از خودشان کلیپ ضبط کردند و برخی دیگر عکسهایی از پرچم، رزمندگان دفاع مقدس و هر چیز دیگری را که با جنگ و وطن مراعات نظیر داشت، منتشر کردند.
برای آنکه حجم این همبستگی را نشان دهیم نیازی به انجام دادن یک کار پیچیده نیست. کافی است وضعیت واکنشهای جامعه هنری در ایران را با وضعیت هنرمندان رژیم اشغالگر مقایسه کنید. کدام یک بیشتر واکنش به وضعیت کشورشان نشان دادند؟ چند نفر از آنها به دنبال همبستگی با اسرائیل بودند؟ داستان کاملاً واضح است و تفاوت میان کشور صاحب تمدن و کشور بیتمدن کاملاً معلوم.
در سومین روز از آغاز جنگ، رضا رشیدپور در توییتی پیشنهادی قابلتوجه به اهالی فرهنگ و رسانه ارائه داد. او نوشت: «پیشنهاد میکنم هرچه سریعتر برنامهای شبانه و زنده از تلویزیون پخش شود؛ با محوریت تماسهای تلفنی مردم، شنیدن حرفهایشان، و بهویژه ابراز همدلی با نسل Z و نوجوانان، با حضور کارشناسان روانشناسی و جامعهشناسی.» همچنین رشیدپور اعلام کرد که آماده است اجرای این برنامه را شخصاً بر عهده بگیرد. این پیشنهاد خیلی زود بازتاب گستردهای در فضای رسانهای پیدا کرد و برخی با تأیید این کار و برخی با ایجاد حاشیه تلاش کردند تا جلوی آن را بگیرند. در نهایت، او با همکاری پلتفرم فیلیمو، این برنامه را ساخت؛ هرچند نسخه نهایی، تفاوتهایی با ایده اولیه داشت.
رشیدپور که خودش از این پروژه با عنوان «کار هیئتی و جهادی» یاد کرده، برنامه را با امکاناتی ساده، تنها یک دوربین، یک سهپایه، و دکوری نسبتاً ساده به سرانجام رساند. رشیدپور با زدن عینک آفتابی به چشم، در برنامه «شرایط خاص» روایتی متفاوت از جنگ رژیم اشغالگر صهیونیستی با کشورمان ارائه داد. یکی از کارهایی که او در این برنامه انجام داد، بررسی دقیق خبرها (فکتچک)، ازجمله شایعاتی مثل احتمال انفجار گوشیهای هوشمند و راهکارهایی برای کاهش استرس بود. رشیدپور به برخی اخبار نقل شده در شبکه اینترنشنال پاسخ داد، از جریان زندگی روزمره در ایران گفت و بر اهمیت همدلی، وحدت و روحیه ملی در روزهای بحرانی تأکید کرد. با اینکه برنامه شرایط خاص، با توجه به پلتفرم پخش طبیعتاً مخاطب محدودتری نسبت به رسانههای سراسری دارد، اما بخشهایی از آن در فضای مجازی بازنشر شد و واکنشهای زیادی را به دنبال داشت. یکی از این لحظات، پاسخ جالب و صریح رشیدپور به توییت مریم رجوی، سرکرده گروهک منافقین بود که بازتاب زیادی در شبکههای اجتماعی داشت.
در میانه روزهای پرتنش و غبارآلود جنگ، جایی میان صداهای ناخوشایند و اخبار تلخ، چیزی بود که به جانها نفَس داد؛ موسیقی. در این 12 روز نفسگیر، هنرمندان، بیسلاح اما با ساز، وارد میدان شدند. موسیقی برایشان فقط هنر نبود، بلکه نجوایی عاشقانه برای وطن و مرهمی برای دلهایی بود که از شنیدن خبرهای جنگ، زخمی شده بودند. در حالی که برخی خوانندگان آثار تازهای منتشر کردند، اتفاقی دیگر هم در گوشهای از شهر رقم خورد؛ خیابانهایی که تا دیروز فقط گذرگاه بودند، اینبار به صحنههای صمیمی برای شنیدن و پخش موسیقی تبدیل شدند.
نه خبری از سن بلند بود، نه نورپردازی، نه تشریفات؛ فقط یک حلقه از مردم و در میانشان یک نوازنده، یک خواننده، یک پیام؛ ما با همایم. نخستین کسی که چراغ این کنسرتهای خیابانی را روشن کرد، علی قمصری بود. او با حضور در فضای باز برج آزادی، برای مردم کشورش، ایران موسیقی نواخت و خواند. قمصری قبل از شروع کنسرت، این اجرا را تقدیم میکند به مردم شجاع همه استانهای ایران که در این روزها درهای منزلشان را به روی یکدیگر گشودهاند و به یکدیگر مهر ورزیدهاند. قمصری و گروه سهنفرهاش قطعه «ناج جاوید وطن» را اجرا کردند؛ و اینبار، مردم تنها تماشاگر نبودند، بلکه با صدای خود، او را همراهی کردند. میدان آزادی، سالن شد. مردم، همصدا شدند و برای ایران، یکدلانه خواندند.
بابک رضایی، مدیرکل دفتر موسیقی در حاشیه این اجرا گفت: «موسیقی، از دیرباز همراه مردم بوده؛ در شادی و در بحران. در این برهه حساس، حضور دلیرانه علی قمصری، دِینی بود که هنرمندی متعهد به دوش کشید، آنهم در شرایطی که اجرای خیابانی از نظر امنیتی پرریسک بود، اما او آمد و ایستاد.»او افزود: «برنامه داریم تا پیش از آغاز ایام محرم و صفر، اجرای موسیقی خیابانی را در نقاط مختلف تهران ادامه دهیم. هیچ هنری مانند موسیقی نمیتواند در این روزها به انسجام ملی و تقویت روحیه جمعی کمک کند.»و این فقط آغاز ماجرا بود. در دوم تیرماه، نوبت میدان هفتتیر بود تا میزبان طنین موسیقی شود. گروه «عاشیقلار میشو» با لباسهای محلی و نوای دلنشین آذری، دلهای مشتاق را گرد خود جمع کرد.
احد ملکی، حکمعلی کلهر (قوپوز)، محمد نورزاده (بالابان) و مرتضی مرشدی (قاوال)، با سازهای سنتی، حالوهوای میدان را دگرگون کردند. در شمال تهران، مقابل موزه سینما در باغ فردوس، گروه بوشهری «باسیدون» صدای نیانبان را به شهر آورد. مردم ایستادند، گوش سپردند و شاید برای لحظهای، صدای جنگ از ذهنشان کنار رفت. و در ادامه، نوبت به ارکستر سمفونیک تهران رسید. ارکستری که سازهایشان با نام ایران کوک شده است. این ارکستر سمفونیک، به رهبری نصیر حیدریان، ارکستر در عصرگاه چهارم تیر، مقابل تالار وحدت و در پهنه رودکی، اجرای رایگانی را برگزار کردند؛ اجرایی که نه فقط یک برنامه هنری، بلکه پیامی است به مردم: در سختیها، تنها نیستید. این اجرا، تلاشی است برای همدلی، برای آرام کردن قلبهایی که این روزها تند میتپند. موسیقی، در سکوت سنگین جنگ، فریادی است از جنس زندگی. و چه زیباست که در میانه جنگ، صدایی بلند میشود که نه از خشم، که از مهر و امید سخن میگوید.
در میان همه تصاویر تلخ و تپشهای ناآرام این 12 روز جنگ، یکی از روشنترین و ماندگارترین خاطرات فرهنگی، صدایی بود که از عمق جان برآمد: صدای محسن چاووشی. او نه با فعالیت ظاهری در فضای مجازی، نه با شعار، بلکه فقط با صدا و کلمه، دلهای بسیاری را تسخیر کرد. دو قطعه «پسرم» و «علاج»، که در روزهای ابتدایی و پایانی جنگ منتشر شدند، نه فقط ترانههایی برای شنیدن، که آینههایی از حال ملت بودند. قطعه اول، «پسرم»، با اینکه اندوه داشت اما التیام هم به دنبالش بود.
چاووشی در این آهنگ، پدرانه و با بغض، حکایتی از عشق و ماندن را روایت میکند. او در این آهنگ با هر نت، مصرع و واژه، تلاش میکند تا با تمام توانش نشان دهد هیچ پاسخی برای این سؤال بزرگ «آخه من کجا برم؟» وجود ندارد. چاووشی میخواند و شنونده بدون آنکه نیازی باشد به تکتک کلمات زیاد فکرکند و عمیق شود، مطمئن میشود که هیچ کجای دنیا مانند ایران پیدا نمیشود که نمیشود که نمیشود. در این ترانه، چاووشی برای خیلیها تبدیل شد به صدای جمعی ما؛ صدایی که حتی اگر نتوانی دقیقاً تمام شعر را به یاد بیاوری، فقط با شنیدن چند ثانیه از آن، دوباره در همان لحظهای قرار میگیری که برای نخستینبار شنیدیاش؛ لحظههای وطندوستی و عشق به وطن. و اگر «پسرم» دلها را لرزاند، «علاج» قلبها را بیدار کرد. شاید از محسن چاووشی فقط «خواندن» بربیاید، اما مگر این خواندن، چیز کوچکی است؟
وقتی صدا بتواند جان آدمها را بلرزاند، وقتی بتواند بغض یک ملت را فریاد کند، وقتی هر نتش مثل خطی بر حافظه جمعی حک شود، دیگر خواندن فقط یک هنر نیست، نوعی مبارزه است. چاووشی این را با قطعه «علاج» به ایران ثابت کرد. این اثر، نه یک آهنگ معمولی است و نه صرفاً یک قطعه موسیقی. علاج، سندی است از دل روزهای التهاب و ایستادگی.
سالها بعد، اگر کسی بخواهد تاریخ موسیقی این روزها را ورق بزند یا مسیر هنری چاووشی را مرور کند، بیتردید به «علاج» که برسد، مکث خواهد کرد؛ چراکه این قطعه در روزگاری سروده و خوانده شده که ایران و ایرانی متفاوتترین روزهای زندگیشان را در حال سپری کردن هستند. شعر این قطعه، از ذهن و دل کاظم بهمنی برآمده؛ شاعری که بارها نامش کنار چاووشی درخشان شده، اما این بار کاری کرد که میتوان از آن بهعنوان مانیفست موسیقایی جنگ نام برد. هر بیتش، خلاصه درد و خشم و امید مردمی است که در حمله اسرائیل به خاک ایران، زیر آسمان آتشگرفته، ایستادند و کوتاه نیامدند. «علاج» مثل قاب عکس لحظاتی است که نمیخواهیم فراموش کنیم. این موسیقی، آنقدر زنده و واقعی است که گویی نه شنیده میشود، بلکه در جان آدمها جا خوش میکند. اثری که صدا شد تا این روزهای تلخ را با خود ثبت کند؛ چیزی که با گذر زمان هم احتمال پاک شدنش از ذهن آدمها بسیار بسیار کم است.