
فاطمه باقری، دانشجوی دانشگاه شریف: تحلیل دوازده روز درگیری میان جمهوری اسلامی ایران و رژیم اسرائیل را نمیتوان در سطح صرفاً نظامی یا دیپلماتیک خلاصه کرد. آنچه در این بازه زمانی رخ داد، از سطح یک منازعه متعارف فراتر رفت و در عمق خود نشانههایی از یک تقابل وجودی میان دو منطق تاریخی داشت. رژیم اسرائیل در اصل، محصول یک تصمیم سیاسی از سوی قدرتهای استعماری قرن بیستم بود؛ پدیدهای که در بستر طبیعی منطقه زاده نشد، بلکه با مداخله بیرونی و بهمنظور مهندسی امنیت غرب در غرب آسیا شکل گرفت. در برابر، ایران بهعنوان ساختاری با ریشههای دیرپای تمدنی، همزمان دارای حافظه تاریخی، بستر فرهنگی و ساخت قدرت سیاسی پایدار بوده است.
در این چارچوب، نسبت ایران و اسرائیل، نسبت دو گونهی متفاوت از قدرت است: یکی مبتنی بر حمایتهای خارجی و ساختارهای مصنوعی و دیگری متکی بر انسجام داخلی و قابلیت بازتولید معنا . درست است که اسرائیل ساختاری استراتژیک دارد اما هویتمند نیست؛ در حالیکه ایران عناصر هویتی، اعتقادی و سیاسی خود را در قالب یک تمدن پایدار در منطقه تثبیت کرده است. بنابراین، واکنش ایران به حمله اسرائیل، صرفاً پاسخ به یک کنش نظامی نبود، بلکه تثبیت جایگاه جدیدی در هندسه قدرت منطقهای بود. شکستن تصور نفوذناپذیری اسرائیل، نه با غلبه عددی، بلکه با موازنهای از اراده و مشروعیت رخ داد و این موازنه، تنها در ساختاری تمدنی قابل تحقق است.
آنچه طی این دوازده روز آشکار شد، نشانهای است از تغییر پارادایم در منطقه: گذار از نظم امنیتی تحمیلشده به سوی شکلگیری الگوهای مستقل قدرت. ایران، در این روند، دیگر تنها یک کنشگر منفعل منطقهای نیست، بلکه در حال تثبیت جایگاهیست که از دل تاریخ و حافظه اجتماعی برآمده و توانسته آن را به نیروی راهبردی تبدیل کند. در سوی مقابل، ساختاری قرار دارد که فاقد ریشه اجتماعی، مشروعیت تاریخی و پیوند ارگانیک با بستر جغرافیایی خود است و این سه نقیصه، در جنگ فعلی، بیش از هر سلاحی برای اسرائیل فرسایش میآفریند. در چنین تقابلی، آنچه تعیینکننده است پاسخ به این سوال است : که در نهایت کدام یک خواهد توانست تصویر جدیدی از آینده منطقه غرب آسیا ترسیم کند؟