
بهعنوان کسی که سالها در رویدادهای فرهنگی، خصوصاً در کنسرتها حضور داشتهام- نهفقط بهعنوان عکاس، بلکه با نگاهی علاقهمند به موسیقی - شب ششم خرداد برای من تجربهای کمنظیر و نه، بینظیر و چندلایه بود. کنسرت علیرضا قربانی در ورزشگاه آزادی، صرفاً اجرای موسیقی نبود؛ تجربهای بود میان مکان و معنا، میان تکنیک و احساس و مهمتر از همه میان مردم و هنر. شاید دفعات پیش که برای عکاسی از مسابقات فوتبال در استادیوم حضور داشتم، فکر نمیکردم قبل از ورود به استادیوم بهجای صدای تشویق فوتبالیستها، این بار در کنار ورزشگاه و در فضایی باز با موجی از موسیقی و شعر مواجه شوم. این بار صداهایی دیگر طنین انداخت؛ صداهایی که از جنس ساز بود، واژه بود و این برای آزادی، تجربهای بیسابقه بود؛ شاید هم برای موسیقی ایران. این بار نه سوت، نه فریاد؛ فقط صدا بود، نور بود، تصویر بود و مردمی که آمده بودند تا هنر را زنده، بیواسطه، بیدستکاری ببینند و بشنوند. من یکی از معدود کسانی بودم که میتوانستم در تمام نقاط مجموعه رفتوآمد کنم و همین آزادی، برای مشاهده، مقایسه و تحلیل فرصتی نادر به من داد؛ از نزدیکی سن، جایی که تمام جزئیات صدا و نور ملموس بود، تا انتهای سکوها که تجربه شنیداری تفاوتهایی داشت. گاهی صدای آواز باتأخیر به گوش میرسید، گاهی باسها تشدید میشدند. این برای فضایی که هنوز تا یک «محیط کنسرتی» شدن فاصله دارد، طبیعی است، اما در مجموع برای اولینبار قابلقبول بود، حتی صدابردار کنسرت داشت پشت بیسیم میگفت: «ما گرانترین میکروفن موجود را گذاشتیم که صدای باد کمتر اذیت کند... دیگر چه کار کنم؟»
اما در میان همه این مؤلفههای فنی، چیزی بود که از تمام جزئیات مهمتر جلوه میکرد؛ آدمها. بهعنوان کسی که نه فقط دوربین، بلکه چشم و دلش هم همراه مردم بود، لحظهبهلحظه با آنان همنگاه بودم؛ پیرمردی که با عصایی در دست و دختری که زیر کتفش را گرفته بود و بهدنبال شماره صندلیاش میگشت. خانوادهای با سه فرزند با چشمان خیره دنبال صحنه میگشت یا زنی را دیدم که با مسئول سالن گفتوگو میکرد: «بچهام گریه نمیکنه. شوهرم بیرونه. بذارید یه گوشه فقط نگاه کنن. مگه فضای باز نیست. خب صدا گریه که اذیت نمیکنه!» اینها قصه نیست، مستند است. شاید برخی از این مردم برای اولینبار بود که مفهوم «موسیقی زنده» را لمس میکردند. زوجهای جوانی را دیدم که بیکلام، دست در دست، غرق در صدا بودند؛ اشک در چشمان برخی، زمزمه همخوانی بر لب برخی دیگر و تلفنهای همراهی که بالا گرفته شده بودند تا تکهای از این شب را برای همیشه ثبت کنند. برخی حتی ضبط نمیکردند، فقط بالا نگه داشته شده بودند، مثل پرچمی نمادین برای بودن در لحظه. درست لحظاتی که قربانی اجرای قطعهای را به مردم واگذار کرد و جمعیت هزاران نفری یکصدا خواند، چیزی شکل گرفت که نه در پارتیتور نوشته و نه در طراحی نور و افکت گنجانده شده بود. همخوانی داوطلبانه مردم بدون تمرین، بدون آموزش و کاملاً طبیعی شکل گرفت و این شاید نشانهای است از اینکه موسیقی جدی ایرانی برخلاف تصور بسیاری هنوز هم در لایههای عمیق اجتماعی ریشه دارد. از منظر موسیقایی انتخاب قطعات هوشمندانه صورت گرفته بود؛ از قطعات فاخر با تکیهبر شعر کلاسیک تا آثار تازهتر با تنظیمهای ارکسترال که نشان از تعامل درست میان گذشته و حال داشت. توازن میان حفظ هویت سنتی و استفاده از فرمهای معاصر از علل موفقیت اجرایی قربانی در این ابعاد است، همچنین در ارکستراسیون، استفاده متعادل از سازهای زهی، کوبهای و الکترونیک بدونافراط توانست حس فضا را منتقل کند، بیآنکه شنونده را خسته کند یا در دام اغراق بیندازد... با اینکه بین جمعیت و بین ترکها داد میزدند: «علیرضا شب دهم، شب دهم رو بخون» و قربانی میگفت: «جزو برنامهمون نیست. انشاءالله بعداً» و با خنده حضار همراه میشد.
کنسرت علیرضا قربانی در آزادی، فقط یک اتفاق موسیقایی نبود، آزمونی بود برای یک تجربه تازه فرهنگی. گامی در مسیر باز کردن درهای هنر برای مردم، بیواسطه، بیتبعیض. اگر بپرسند کیفیت چطور بود؟ میگویم فنی؟ قابلقبول، اما نقصدار. احساسی؟ کمنظیر. انسانی؟ کامل...
بهعنوان کسی که هم با این فضا و صحنه صرفاً آشناست و هم با صدا، میگویم این شب صرفاً شروع مسیری جدید در موسیقی ایران بود؛ آزمونی برای مسئولان فرهنگی، برگزارکنندگان، تکنسینها و حتی خود مخاطبان. ما نشان دادیم که میتوانیم با این حجم، با این حضور، با این احترام به هنر، تجربهای موفق را رقم بزنیم. ما نیاز داریم این راه ادامه پیدا کند، نه فقط برای هنرمندان شناختهشده، بلکه برای تمام کسانی که موسیقی برایشان یک بیان است، نه یک کالا. برای کودکانی که اولینبار یک ارکستر کامل را میبینند، برای پدران و مادرانی که با فرزندانشان موسیقی گوش میدهند، نه سریالهای تکراری. برای همه آنهایی که دلشان میخواهد در لحظهای جمعی، بیواسطه و بیمرز احساس کنند، زمزمه کنند، اشک بریزند و لبخند بزنند.