
با شنیدن نام صف، اولین چیزی که به ذهنتان میرسد چیست؟ اگر کمی سنوسالتان بیشتر باشد، شاید صفهای نفت و کوپن در سالهای ابتدایی انقلاب یا دوره جنگ را به یاد بیاورید. آن روزها صف بخشی از زندگی بود؛ صف دریافت برنج، گوشت، یا حتی نان. اگر هم دهههای بعدی به دنیا آمده باشید، احتمالاً صف نان صبح زود یا صف صندوق فروشگاه میوهفروشی، تنها مواجههتان با صف باشد. اما در میان تمام این صفهای معمولی، یک صف هست که با بقیه فرق دارد؛ صفی که ایستادن در آن نه خستهکننده است، نه بیحوصلهتان میکند؛ صف دیدار با نویسنده محبوبتان.
نمایشگاه کتاب تهران هرسال این فرصت را فراهم میکند تا خوانندهها از هر سلیقه و سنوسالی، بتوانند از نزدیک با نویسندهها دیدار کنند. گفتوگو کنند، سؤال بپرسند، کتابی با امضا بگیرند یا حتی فقط چند لحظهای از حالوهوای آنها باخبر شوند. این همان لحظهای است که نویسنده دیگر فقط یک اسم روی جلد نیست؛ تبدیل میشود به یک چهره زنده، آشنا و قابللمس. دور از ذهن نیست اگر بگوییم دیدن همین نویسندهها و گفتوگو با آنها توانسته در نویسنده شدن نویسندههای نسل بعدی، تأثیر بگذارد. پس این اتفاق را دستکم نبینیم که ارزش بسیار قابلتوجهی دارد. تقریباً در همه سالهایی که نمایشگاه کتاب تهران برگزار شده، این بحث بارهاوبارها تکرار شده است که نمایشگاه کتاب را نباید فقط به چشم فرصتی برای خرید کتاب دید.
درست است که تخفیفها و تنوع آثار وسوسهبرانگیز است، اما نمایشگاه، چیزی فراتر از بازار فروش کتاب میتواند باشد؛ جایی برای تجربه، گفتوگو، دیدار و فهمیدن است. اگر قرار باشد هدف اصلیمان فقط خرید نباشد، پس چه چیزی میتواند ما را به سالنهای شلوغ و غرفههای پرازدحام نمایشگاه بکشاند؟ شاید یکی از مهمترین انگیزهها، دیدار با نویسندههای محبوبمان باشد؛ همانهایی که با نوشتههایشان ساعتهایی از زندگیمان را پر کردهاند، به فکرمان جهت دادهاند یا با داستانهایشان، ما را به جهانهای تازهای بردهاند. دیدن یک نویسنده از نزدیک، گفتن یک جمله، شنیدن یک پاسخ، یا گرفتن یک امضا بر جلد کتاب، شاید بهظاهر ساده باشد، اما برای خیلیها، تجربهای است بهیادماندنی. این لحظهها، فرصتی است برای عمیقتر شدن رابطه مخاطب با اثر و فرصتی است برای قدردانی از کسانی که سالها بیصدا، در خلوت، برای کلمهها وقت گذاشتهاند.
این دیدارها، تجربهای متفاوت از کتابخواندن است. دیدن کسی که کلمهبهکلمه یک کتاب را نوشته، میتواند آن کتاب را جور دیگری در ذهن ماندگارتر کند. اما متأسفانه در سالهای اخیر آنطور که باید قدر این فرصت دانسته نشده است. در شلوغی خرید، تخفیفها و دنبال پیدا کردن فلان عنوان نایاب بودن، بعضی وقتها یادمان رفته که مهمترین بخش نمایشگاه، خود آدمهاییاند که کتاب را نوشتهاند.
بازی دو سر برد برای نویسنده و مخاطب
در شش روزی که از آغاز سیوششمین نمایشگاه کتاب تهران گذشته، نویسندگان بسیاری قدم به محوطه نمایشگاه گذاشتهاند. برخی از آنها در این دوره کتاب تازهای منتشر کردهاند و برخی هم حتی بدون اثر جدید، به شوق دیدار با خوانندهها آمدهاند. با یک جستوجوی ساده در فضای مجازی، میتوان به انبوهی از فیلمها و عکسهای جشن امضا رسید؛ لحظههایی که غرفهها را پر از شوق و صفهایی بلند کردهاند. در این صفها، آدمها با کتاب نویسنده محبوبشان در دست ایستادهاند. شاید از ایستادن در گرما خسته شده باشند، اما احتمال زیاد در ذهنشان درحال مرورند که اولین جملهشان به نویسنده چه باشد؟ وقتی نوبتشان میرسد، برق نگاهشان عوض میشود. چشمانشان میخندد. نویسنده خوشامد میگوید، حال و احوال میپرسد، اسمشان را میخواهد و بعد جملهای کوتاه روی صفحه اول کتاب مینویسد و زیرش امضا میزند. شاید نویسنده هیچوقت یادش نماند که چند نفر را دیده یا چند خودکار را برای امضا تمام کرده است. شاید برای راحتی یک جمله آماده داشته باشد و فقط اسم افراد را جای خالی آن بنویسد. اما این دیدارهای چندثانیهای برای خیلی از خوانندهها، خاطرهای میشود که تا سالها با آن زندگی میکنند. گاهی حتی همین لحظات کوتاه، میشود مهمترین پاداشی که نویسنده در مسیر پرچالش نوشتن دریافت میکند. این تجربه وقتی شیرینتر میشود که بدانیم بعضی از این نویسندهها، زمانی به سراغ نویسندگی رفتند که در حرفهای جای پایشان را محکم کردهاند. برخی از این افراد خواننده، مجری، خبرنگار، بازیگر و معلم بودند که علاقهشان به نوشتن را جدی گرفتند. حالا ایستادهاند پشت میزی در نمایشگاه کتاب، و آدمهایی که هرگز آنها را از نزدیک ندیدهاند، با شوق برای دیدارشان آمدهاند. قطعاً این چند ثانیه گفتوگو و امضا، برای نویسنده هم به یکی از بهیادماندنیترین صحنههای دوران نویسندگیاش تبدیل میشود.
پاس گل برای انتشاراتی
تا اینجا از بازی برد- برد خواننده و نویسنده گفتیم. اما این وسط، از دل این اتفاق قطعاً دیگرانی هم هستند که سود ببرند. برای یک ناشر، چه چیزی بهتر از آن است که غرفهاش در نمایشگاه، تبدیل به نقطه تجمع و شور و هیجان شود؟ حضور نویسنده در غرفه، دقیقاً همین نقش را بازی میکند؛ مثل یک پاس گل دقیق وسط زمین فرهنگی نمایشگاه. نویسنده که وارد غرفه میشود، نگاهها به سمت غرفه برمیگردد، دوربینها بیرون میآیند و صف شکل میگیرد. مخاطبانی که شاید تا لحظهای پیش بیتفاوت از کنار غرفه عبور میکردند، حالا با کتاب به دست، منتظر امضا و گفتوگوی کوتاهاند. کتابی که شاید هنوز در لیست خریدشان نبود، حالا بهلطف یک امضا یا حتی فقط چند ثانیه همصحبتی، جای خودش را باز میکند. این همان لحظهای است که برای ناشر، فروش بالا میرود و غرفهاش جان میگیرد. اما ماجرا فقط به فروش ختم نمیشود؛ مهمتر از آن، شکلگیری تصویر و هویت برند ناشر در ذهن مخاطب است.
وقتی بازدیدکننده تجربه خوشی از دیدار با نویسنده در غرفهای خاص پیدا میکند، نام آن انتشارات در ذهنش ماندگار میشود. اگر مخاطب پیش از این تا حدی پیگیر فعالیتهای آن ناشر بوده، چنین تجربهای میتواند جای پای ناشر را در ذهن و انتخابهای آینده او محکمتر کند. پس بهنوعی، پاس گل زده میشود، و اگر خوب استفاده شود، شاید گل ماندگاری در زمین کتاب زده شود.
زمین بازی برای نمایشگاه کتاب است
هر آنچه تا الان گفتیم و از هر لحظهای که روایت شد، تنها در بستر نمایشگاه کتاب قابلانجام بوده و هست. واقعیت آن است که اگر نمایشگاهی در کار نبود، هیچ بستر دیگری برای جمعکردن این تعداد کتاب، نویسنده، خواننده و ناشر وجود نداشت. پس آن وقت نه صفی برای امضا شکل میگرفت، نه دیداری با نویسندهای میسر میشد، و نه این ارتباط بیواسطه میان مخاطب و خالق اثر امکان بروز پیدا میکرد. پس حالا که نمایشگاه کتاب تهران توانسته با وجود تمام فراز و فرودهایش، در 36 سال پابرجا بماند و همچنان نفس بکشد، وقت آن است که بیشازپیش قدر ظرفیتهای آن دانسته شود و برای ارتقای کیفی این رویداد، برنامهریزیهای دقیقتری صورت گیرد.
در همین راستا یکی از غایبان پررنگ این دوره، کوشک کتاب در مصلای امام خمینی(ره) است. سازهای ساده و بیپیرایه که در دوره پیشین، در میان شلوغترین مسیرهای بازدید، نقش پاتوقی فرهنگی و جمعی زنده را ایفا میکرد. فضایی بیدیوار و بیمرز، با چند صندلی و یک جایگاه سخنرانی که نویسنده و مخاطب را در یک قاب کنار هم مینشاند. کوشک، یکی از آن فرصتهای ارزشمند بود که میتوانست پای نویسندگان بیشتری را به نمایشگاه باز کند؛ چه آنهایی که برای رونمایی از اثر تازه آمدهاند و چه پیشکسوتانی که آثارشان ستونهای ادبیات این سرزمین را استوار کردهاند.
نبود این فضا، تنها غیبت یک غرفه نیست، بلکه ازدسترفتن امکانی است برای گفتوگو و به صحنه آوردن آنانی که پشت جلدها ماندهاند.
قدر زر زرگر شناسد
نمایشگاه کتاب تهران فقط محل خریدوفروش کتاب نیست؛ رویدادی است که میتواند ارزش واقعی کتاب را، چون زر نزد زرگر، به مخاطبانش نشان دهد. در این فضا، کتاب از یک کالای فرهنگی به تجربهای زنده و انسانی تبدیل میشود؛ تجربهای که در گفتوگو با نویسنده، در یک امضا یا حتی نشستن پای سخنرانیای ساده شکل میگیرد. چنین لحظههایی اگرچه ممکن است کوتاه باشند، اما عمق و تأثیرشان بلندمدت است؛ هم برای خواننده و هم برای نویسنده، و حتی برای ناشر. نمایشگاه کتاب، اگر بخواهد فراتر از بازار کتاب باقی بماند، باید این لحظات را به رسمیت بشناسد و برای پررنگتر شدنشان بکوشد؛ چون آنکه ارزش کتاب را میفهمد، میداند پشت هر واژه تجربهای ناب ایستاده و این همان گوهری است که تنها برخی افراد دلسوز حواسشان به آن است و آن را درمییابند.