
با اعلام نتایج انتخابات پارلمانی کانادا، حزب لیبرال این کشور به رهبری «مارک کارنی» نخستوزیر کنونی، موفق شد تبدیل به حزب نخست شود. با این حال کماکان تعداد کرسیهای حزب لیبرال از حد نصاب لازم برای تشکیل دولت عبور نکرده است. پارلمان 343 کرسی دارد و برای تشکیل دولت 172 کرسی لازم است.
طبق گزارشها تا اواسط روز گذشته (9 اردیبهشت، 29آوریل) حزب لیبرال ۱۶۱ و رقیب محافظهکارش ۱۵۰ کرسی کسب کرده بودند. به نظر میرسد حزب لیبرال با وجود ادامه شمارش آرا در برخی از حوزهها، نتواند از حد نصاب عبور کند. آنچه اما مهم است، تداوم راهی است که کاناداییها با هدایت انگلیس شروع کردهاند.
پس از آنکه دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا سخن از الحاق کانادا به خاک کشورش به میان آورد، جاستین ترودو، نخستوزیر سابق این کشور کنار رفت تا کارنی به این سمت منصوب شود. کارنی که دارای تابعیت انگلیسی بوده است، از سال 2008 تا 2013 ریاست بانک مرکزی کانادا و سپس از سال 2013 تا 2020 ریاست بانک مرکزی انگلیس را برعهده داشت. او پیش از این گفته بود تابعیت انگلیسی خود را لغو میکند. با این وجود حضور وی در مقام نخستوزیری برجستهتر شدن حضور انگلیس در کاناداست که میتواند پیامی به آمریکا باشد.
کانادا به همراه کشورهایی مانند استرالیا و نیوزیلند از انگلیس مستقل شده، اما همچنان پادشاه انگلیس پادشاه این کشورها نیز به حساب میآید. از این رو تلاش ترامپ برای الحاق کانادا، عملاً اشغال کشوری بود که در حال حاضر «چارلز سوم» پادشاه انگلیس حکومت آن را در دست دارد. انتخاب کارنی بهعنوان نخستوزیر و پیروزی او در انتخابات، تأیید ملی تغییر صورت گرفته در کاناداست و به نظر میرسد اُتاوا با پشتوانهای مردمی وارد مواجهه با واشنگتن شود.
مدتی قبل در آلمان نیز اتفاق مشابهی رخ داد و پس از انتخاب ترامپ، دولت «اولاف شولتز» صدراعظم این کشور سقوط کرد. قرار است «فردریش مرتس» پیروز انتخابات اخیر این کشور دست به تشکیل دولت جدید بزند. مرتس نیز همانند کارنی اظهارات تندی علیه ادعاها و اقدامات ترامپ اتخاذ کرده است.
به نظر میرسد جبههبندیهای درونی جهان غرب هم در حال تحول هستند؛ تا پیش از این انگلیس در قالب محور آنگلوساکسونی با آمریکا فعالیت کرده و سعی میکرد محور فرانسه و آلمان را نادیده بگیرد، اما واشنگتن لندن را نیز به همان گوشهای سوق داده که پاریس و برلین را در کنج آن نشانده بود.
نکات
در خصوص تحولات جهانی به ویژه با نگاه به تغییرات صورت گرفته در کانادا، نکاتی وجود دارد که در ادامه آمدهاند:
1. دولتهای اصلی غرب شامل انگلیس، آلمان، فرانسه و کانادا جبهههای سیاسی خود را در برابر آمریکا سنگربندی کردهاند. فرانسه به طور سنتی با آمریکا فاصلهگذاری داشته و در دوران «امانوئل مکرون» رئیسجمهور کنونیاش این مسئله را پررنگتر کرده است. جبههبندی سیاسی دولتهای اروپایی در کنار ناگزیر شدنشان به جبههبندی و جداسازی اقتصادی میتواند به دیگر حوزهها از جمله فرهنگی، نظامی و امنیتی نیز کشیده شود.
کماکان جبههبندی سیاسی خاصی از سوی دولتهای اروپایی مشاهده نشده است، اما آنها بدون تحریک نیز نبودهاند. سخن گفتن از تشکیل ارتش اروپایی، تقویت برخی ساختارهای ضعیف برای همکاری نظامی و امنیتی، صحبت از تقویت ستون اروپایی ناتو و همچنین پیگیری مسیر مختص به خود در اوکراین، فارغ از خواست آمریکا، این روند را نشان میدهد.
2. سنگربندی سیاسی هر یک از قدرتهای غربی در برابر ترامپ یک چیز است و هماهنگی میان دولتهای مخالف ترامپ موضوعی دیگر به حساب میآید. در حال حاضر این هماهنگی شکلی برجسته ندارد که میتواند به دلایلی مانند منافع متفاوت، فرصت کم و همچنین هراس از پاسخ سنگین آمریکا به چنین هماهنگیای علیه خود باشد.
این کشورها در سطحی عالی هماهنگ نشدهاند اما نزدیکی مجدد انگلیس به اتحادیه اروپا به همراه بهبود روابطش با چین، تشدید همگامی سنتی آلمان و فرانسه در قالب اتحادیه اروپا و همچنین اشتراک نظر دولتهای اروپایی در خصوص اوکراین نشان میدهد آنها حوزههایی را برای همکاری برگزیدهاند؛ هرچند این حوزهها عمدتاً ضد آمریکا تلقی نمیشوند.
3. واگرایی میان اروپا و آمریکا به معنای نزدیکتر شدن آنها به رقبای واشنگتن نیست. در خصوص پرونده روسیه این آمریکاست که بر ضد اروپا اندکی با مسکو مسامحه کرده است. در قبال پرونده ایران نیز دولتهای اروپایی همانند گذشته نظراتی رادیکال در قبال تهران دارند.
این مسئله اما در خصوص چین اندکی متفاوت است. اروپا مواضع قبلی خود در قبال نفوذ جهانی چین به ویژه در حوزه نظامی و امنیتی را رها نکرده، اما میداند بدون پکن در اقتصاد کار سختی پیش رو دارد و بر همین اساس روابط خود با این کشور را چندان متشنج نکرده است.
روابط اروپا با چهار قدرت شرقی شامل چین، روسیه، ایران و کرهشمالی، جز در مورد چین با دیگران متشنج است. با این وجود، از میان سه کشور باقیمانده، ایران وضعیت متفاوتی دارد. روسیه و کرهشمالی در درگیریهای شرق اروپا در برابر اردوی قاره سبز ایستادهاند.
در روزهای اخیر منابع دولتی در کرهشمالی و روسیه تأیید کردند که نیروهای نظامی کرهشمالی در درگیریهای کورسک مشارکت داشتهاند. این تأیید رسمی پس از آن صورت گرفته که روسیه اعلام کرد استان کورسک را به طور کامل پاکسازی کرده است. بخشهایی از استان کورسک در شرق روسیه مدتها در تصرف دولت اوکراین قرار داشت.
هر چند اروپا حضور نیروهای کرهای در نبردهای کورسک را ورود این کشور به درگیریهای شرق قاره سبز توصیف کرده است، اما این نیروها بدون آنکه وارد خاک اوکراین شده باشند، با نظامیان اوکراینی در یک استان روسیه درگیر بودند.
در هر صورت، حضور نیروهای کرهشمالی در جنگ با اوکراین حتی با شرایطی که تاکنون رخ داده و همچنین ارسال مستقیم تسلیحات برای روسیه روابط پیونگیانگ و اروپا را متشنج کرده است.
از سوی دیگر روسیه نیز علاوه بر ادامه دادن به جنگ در اوکراین، ارتشی بزرگتر از زمان آغاز جنگ ایجاد کرده و این مسئله به نگرانیها در قاره سبز از احتمال حمله به دیگر نقاط آن دامن زده است.
4. نوع برخورد آمریکا و دیگر کشورهای جهان با چین به خوبی جایگاه عظیم این کشور را نشان میدهد. کشورهای اروپایی علیرغم طعنه و درگیری با روسیه، ایران و کرهشمالی درباره چین احتیاط بیشتری به خرج داده و علاوه بر آن با این کشور همکاری میکنند در حالی که در برابر مسکو، تهران و پیونگیانگ نوع رفتارشان بر مبنای تحریم تنظیم میشود.
به نظر میرسد چین ستون اتکای برخی مانند اروپاست تا تحت سلطه آمریکا قرار نگیرند. کشورهای اروپایی بدون رابطهای مناسب با چین، طعمه توسعهطلبی آمریکا خواهند شد. با این وجود لازمه نزدیکی به چین، انجام اصلاحاتی در کشورهای اروپایی است. رؤیاهای مبتنی بر تمدن غربی و یا همکاریهای فراآتلانتیکی در قالب سازمانهایی مانند ناتو موانع بزرگی بر سر همکاری با چین برای دولتهای اروپایی ایجاد میکند. شاید بزرگترین مانع نه چنین سازمانهایی بلکه مبانی نظری و ذهنی اروپاییها باشد. دولتهای اروپایی نمیتوانند به سادگی علیه آمریکایی که جزئی از تمدن غربی است و در هر صورت اکثریت جمعیت آن اروپایی تبارند، با چین همکاری کند مگر آنکه تغییراتی در ساختارهای ذهنی جوامع غربی ایجاد کند.
به نظر میرسد دولتهای اروپایی قصد ندارند با چین یکی شوند، همانند اتفاقی که در دورههای قبلی رخ داد و قاره سبز تحت سلطه آمریکا قرار گرفت. دولتهای اروپایی نه میتوانند با چین همسان شوند و نه این همسانی را به صلاح میدانند اما تلاش خواهند کرد با اتکا به چین، در برابر آمریکا مقاومت کنند. این مسئله نتیجه سیاستهای واشنگتن را معکوس ساخته و میتواند به افزایش نفوذ جهانی پکن منجر شود.
چین نیز تقریباً همین مسئله را میخواهد. پکن تاکنون تلاش نکرده خود را قدرتی دارای نفوذ نظامی، سیاسی و فرهنگی در جهان نشان داده و یا از حکومتهایی با ساختار مشابه خود حمایت کند اما اصرار داشته خود را قدرتی اقتصادی با تمایلاتی جهت بسط توسعه جهانی این قدرت بنمایاند.
اگر چین تلاش خود برای بسط نفوذ سیاسی، نظامی و فرهنگی خود در جهان را نفی نمیکرد شاید کشورهای اروپایی این کشور را نقطه اتکایی برای مقابله با آمریکا انتخاب نمیکردند. در شرایطی که پکن خواستههای فرااقتصادی از دولتهای جهان و اروپا ندارد، کشورهای قاره سبز میتوانند بدون احساس خطر نظامی، سیاسی و فرهنگی از جنبههای اقتصادی پکن برای تقویت جایگاه خود استفاده کنند.
5. انگلیس طی دهههای اخیر قدرتمند دیده میشد اما گمان میرفت در همان جزیره خود محصور شده است. تحولات کانادا و برخی اقدامات استرالیا اما نشان میدهد قدرت سیاسی و نظامی لندن باید در جمع کشورهای انگلیس، کانادا و استرالیا بهدست آید. در این صورت انگلیس از نظر وسعت، جمعیت و منابع با روسیه قابل مقایسه بوده و قدرتی فراتر از فرانسه است.
گزارش کامل را در روزنامه فرهیختگان بخوانید.