تاریخ : Fri 20 Jul 2018 - 04:37
کد خبر : 20215
سرویس خبری : ایده حکمرانی

تفکر هایدگر بر مبنای حیرت است

گفت‌وگو با طالب جابری، مترجم کتاب «اصل بنیاد»

تفکر هایدگر بر مبنای حیرت است

موضوع اصلی تفکر هایدگر «هستی» است و نمی‌شود گفت که این کتاب به موضوع دیگری غیر از آن می‌پردازد. بلکه او در این کتاب به همان موضوع اصلی تفکر خود که «هستی» است از زاویه جدیدی که «اصل بنیاد» باشد پرداخته است.

به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، چرا چیزها به‌جای آنکه نباشند، هستند؟ چرا عالم هست؟ نظر علمی نسبت به جهان مدعی بود که می‌تواند علت همه‌چیز را دریابد ولی با پیشتر رفتن علم، دست از ادعاهای بزرگ کشید. به این ترتیب شناخت و معرفت به «مقدورات انسان» محدود شد و بشر دانست که شناخت اشیاء و امور، چنانکه هستند، چندان مقدور او نیست. پس به قول مارکس، دوران تفسیر جهان به پایان رسیده و وقت آن رسیده بود که بشر به تغییر جهان بپردازد. دیگر شناخت یا تعبیر و تفسیر فاقد اهمیت بود و اگر به علم هم توجهی می‌شد، برای تصرف و دستکاری و تغییر در جهان بود. ولی این تغییر در کدام جهت است؟ آیا هرطور که بشر می‌خواهد و می‌پسندد، می‌تواند به دستکاری در عالم بپردازد؟ آیا این دستکاری‌ها منجر به بحران نخواهد شد؟

بشر به این مساله توجه نکرد و حتی در ژنوم انسانی و ساختار مواد نیز به دستکاری پرداخت. مارتین هایدگر فیلسوف بزرگ قرن بیستم، اما در باب تفکر، نظری غیرعادی دارد. او در کتاب‌هایش امور عادی و فلسفی را به‌نحو دیگری تفسیر می‌کند و توضیح می‌دهد. هایدگر بر آن است که باید به‌دنبال «تفکری دیگر» رفت. این‌بار کتابی از او با نام «اصل بنیاد» توسط انتشارات ققنوس به چاپ رسیده است. با مترجم محترم کتاب راجع به آن گفت‌وگویی کرده‌ایم که آن را از نظر می‌گذرانید.

امتیاز کتاب «اصل بنیاد» نسبت به سایر کتاب‌های هایدگر چیست؟

همان‌طور که مطلع هستید موضوع اصلی تفکر هایدگر «هستی» است و نمی‌شود گفت که این کتاب به موضوع دیگری غیر از آن می‌پردازد. بلکه او در این کتاب به همان موضوع اصلی تفکر خود که «هستی» است از زاویه جدیدی که «اصل بنیاد» باشد پرداخته است. ما در فلسفه اصل بنیاد را با عنوان «اصل جهت کافی لایب‌نیتس» یا همان «اصل علیت» می‌شناسیم اما هر دو این ‌اصطلاحات برای به‌کار بردن به‌عنوان ترجمه این کتاب نادرست هستند و اگر کتاب را مطالعه کرده باشید حتما متوجه خواهید شد که چرا باید به جای «جهت کافی» یا «علت» یا «دلیل» یا ترجمه‌های دیگر باید از معادل «بنیاد» استفاده کرد. به هر حال نمی‌شود گفت که این کتاب نسبت به سایر کتاب‌های هایدگر امتیاز خاصی دارد. شاید بتوان گفت امتیاز این کتاب این است که به‌طور مفصل به یکی از مشهورترین اصول لایب‌نیتس و فلسفه جدید که «اصل بنیاد» باشد از زاویه کاملا متفاوتی که تا الان هیچ‌کس به آن نپرداخته است، بحث می‌کند.

مقصود هایدگر از Grund چیست و چه تفاوتی میان Grund یا بنیاد یا علیت میان لایب ‌نیتس و هایدگر وجود دارد؟

«Satz von Grund» عنوان آلمانیِ «اصل بنیاد» یا «اصل جهت کافی» است. هایدگر چیزی در ذهن دارد که آن را براساس همین عنوان و ترجمه لاتین و مباحث دیگر بسط می‌دهد. درواقع مفهومی که در ذهن هایدگر هست در فارسی وجود ندارد. کلمه Satz در آلمانی هم به معنای جمله هم به معنای گزاره و هم به معنای اصل و هم به معنای و جهش و پرش است.

بنابراین «Satz von Grund» در آلمانی شامل همه این معانی می‌شود و همه این معانی هم مهم هستند. صحبت کردن هایدگر هم این ابهامات را دارد یعنی کلماتی را استفاده می‌کند که معانی مختلفی دارند و یکی از مشکل‌های مترجم در ترجمه کردن هایدگر هم همین است که به سختی می‌تواند دریابد که برای هر واژه کدام معنا را باید استفاده کند. Grund  هم به معنی «علت» هست هم به معنی «دلیل» است و هم به معنای Rasio و عقل است. وقتی «Satz von Grund» همه این معانی را دارد کدام معادل را باید برای ترجمه آن انتخاب کرد؟

هایدگر از «اصل جهت کافی» یعنی همین اصل لایب ‌نیتس(که ایرادی هم ندارد که آن را علیت ترجمه کنیم)، می‌خواهد استفاده کند و عنوان می‌کند که این اصل در مورد «هستی» است و در این کتاب این موضوع را مورد مطالعه قرار داده است.

هایدگر معتقد است تا زمان لایب ‌نیتس، اصل جهت کافی به‌عنوان یک اصل، از طرف هیچ فیلسوفی بیان نشده است. با وجود اینکه این اصل وجود داشته و همه انسان‌ها، دنیا را براساس «اصل جهت کافی» یا «علیت» می‌فهمند اما تا زمان لایب‌نیتس هیچ فیلسوفی آن را به‌عنوان یک اصل فلسفی مطرح نکرده بود.

هایدگر می‌گوید: «با مطرح شدن این اصل، دوباره «هستی» در «خفا» فرو می‌رود و ما را از خودش محروم می‌کند. ما انتظار داشتیم که با بیان این اصل، «هستی»، «بیدار» شود اما برعکس این اتفاق افتاده است.»

 در عبارت «Satz von Grund» کلمه ابتدایی آن (Satz) به معنای جمله و گزاره و اصل است و بخش دوم آن(Grund) به معنای عقل، جهت و علت است. حالا هایدگر می‌خواهد بیان کند که چطور می‌خواهد این معنی را از درون این کلمه بیرون بکشد و بگوید که «Satz von Grund»، اصل «هستی» است. هایدگر Satz را «جهش» و Grund را «بنیاد» می‌نامد. هایدگر بنیاد را همان هستی در نظر می‌گیرد. یعنی هستی در نظر هایدگر بنیاد همه چیز است.

«Satz von Grund» عنوان این اصل است. اما خود این اصل چه می‌گوید؟ این اصل بیان می‌کند که هیچ چیزی بدون بنیاد نیست و درواقع «اصل بنیاد»، یا Principle of Reason یا به قول خود ما «اصل جهت کافی» یا « اصل علیت»، بیانی برای این گزاره است که «هیچ چیزی بدون بنیاد نیست.»(من عامدانه از ترجمه «هیچ چیزی بدون علت نیست» استفاده نکردم) معادل «هیچ چیزی بدون بنیاد نیست» در آلمانی معنایی را منتقل می‌کند که در ترجمه فارسی آن وجود ندارد. این جمله بسیار روان و ساده‌ای است اما من در ترجمه این کتاب این جمله را درون کروشه قرار داده‌ام و ترجمه‌ای انتخاب کرده‌ام و برای رسیدن به آن هم بسیار تلاش کرده‌ام که مفهومی که کلام هایدگر در آلمانی بیان می‌کند را در فارسی هم منتقل کند.

در صفحه 11 کتاب سطر ششم، به این نکته اشاره کرده‌ام.

«Nichts ist ohne Grund» بیان معمول اصل بنیاد در زبان آلمانی است. معنای این عبارت این است که «هیچ چیزی بدون بنیاد نیست» اما نکته اینجاست که در این عبارت واژه ist آمده است. معادل این واژه در فارسی همان است، هست است. در ترجمه روان و درست «هیچ چیز بدون بنیاد نیست» این ist منتقل نمی‌شود و چون در کلام هایدگر دو خوانش از اصل بنیاد وجود دارد تاکید روی این نکته مهم است. Nichts و ohne دو کلمه با بار منفی هستند. Nichts به معنای «هیچ چیز» است و ohne، «بدون» معنا می‌دهد. هایدگر در خوانش اول یک بار روی بخش Nichts و ohne تاکید می‌کند و در خوانش دوم روی ist (به معنای هست) و Grund (به معنای بنیاد) تکیه می‌کند. در واقع آهنگ خوانش این عبارت در آلمانی تفاوت معنایی ایجاد می‌کند.

تاکید هایدگر بر همین آهنگ دوم یعنی روی واژه‌های ist و Grund، تاکید دارد. ist به معنای «هست» و Grund هم به معنای «بنیاد» است و هایدگر نتیجه می‌گیرد که پس «هستی همان بنیاد است.»

حالا به سوال مقدری اشاره می‌کنم، آن هم اینکه چرا از کلمه «هستی» معادل sein استفاده کرده‌ام. اگر ما اینجا از معادل «وجود» استفاده می‌کردیم، به مشکل برمی‌خوردیم.

چه مشکلی؟

گفتیم که هایدگر «هستی» و «بنیاد» را یکی می‌داند و گفتیم که چرا «هیچ‌چیز بدون بنیاد نیست» ترجمه بدی است [چون در این ترجمه قضیه موجبه آلمانی به قضیه سالبه تبدیل شده؛ به‌جای «است»، «نیست» آمده] پس خواننده فارسی متوجه نمی‌شود که هایدگر «هستی» و «بنیاد» را از کجا بیرون کشیده است.

«نه‌چیزی هست بدون بنیاد»، ترجمه‌ای است که من برای این عبارت انتخاب کرده‌ام. مزیت این ترجمه این است که هم «بنیاد» در آن هست و هم «هست» در آن وجود دارد. و این دو کلمه واژه‌هایی هستند که هایدگر در ادامه این کتاب، بر آنها تاکید می‌کند و یکی‌بودن یا این‌همانی «بنیاد» و «هستی» را از درون آنها بیرون می‌کشد. بنابراین ترجمه کردن این عبارت هایدگر به «هیچ‌چیز بدون بنیاد نیست» ما را در ادامه و در تفصیل بحث‌های هایدگر، دچار مشکل می‌کرد. من در «مقدمه مترجم» هم بیان کرده‌ام که اگر خواننده کتاب را با دقت بخواند، این موضوع را متوجه خواهد شد اما به ‌هر حال نکته ظریف و دقیقی است که اگر در ترجمه به‌درستی منتقل نمی‌شد، خواننده در سیر کتاب، سردرگم می‌شد و نمی‌توانست به درستی دریابد که چرا «بنیاد» و «هستی» در این کتاب یکی [گرفته] شدند.

حالا متوجه شدیم که هستی و بنیاد یکی هستند و از عنوان متوجه شدیم که «اصل بنیاد» جهشی به سوی بنیاد است.

اگر می‌خواستم دقیق‌تر ترجمه کنم، باید به دنبال کلمه‌ای می‌گشتم که توامان بیان‌کننده «جهش» و «گزاره» باشد اما یافتن چنین معادلی در زبان فارسی تقریبا غیرممکن است. من این نکات را در کتاب توضیح داده‌ام و هرکجا لازم بوده است، در متن کتاب خواننده را تنها نگذاشته‌ام و در پاورقی توضیح داده‌ام.

گفتیم که Satz به معنای جهش است و این اصل به معنای «جهش به‌سوی بنیاد» یا «به‌سوی هستی» است. «هستی» بنیاد همه چیزهای دیگر و همه هستنده‌هاست اما خود هستی بنیاد ندارد و بی‌بنیاد است.

اما چرا باید Grund را باید به «بنیاد» برگرداند؟ هایدگر Grund را به معنای «خاک» و «زمین» و «بیخ» و «بن» می‌داند و بیش از آنکه روی «علت» تاکید داشته باشد، روی «بنیاد» تاکید دارد و علت، اخص از بنیاد است. یعنی «هر بنیادی علت است» اما «هر علتی بنیاد نیست» و به همین دلیل نباید می‌گفتیم «هیچ‌چیزی بدون علت نیست.»

پس هستی به معنای بنیاد ترجمه شد که خودش بنیاد همه‌چیز است اما بی‌بنیاد است. هستی بنیاد [سایر چیزها] است و خودش بی‌بنیاد است. هایدگر در آلمانی می‌تواند این مفهوم بی‌بنیادی را در عبارت Abgrund بیان کند. مترجم‌های مختلف هایدگر در ایران تلاش بسیاری کرده‌اند تا معادل مناسبی برای آن بیابند اما موفق نبوده‌اند. Abgrund اصطلاحا به معنای «مغاک» یا «ورطه» یا «دره» است. اما لفظا پیشوند Ab- در آلمانی به معنای «دور شدن از چیزی» است. این Abgrund در لفظ به معنای چیزی است که از بنیاد دور است. یعنی «هستی» که خودش بنیاد است [اما] از بنیاد دور است. «هستی» بنیادی است که خودش «ورطه» و «مغاک» است. Abgrund خیلی مهم است و در ترجمه آن باید حتما کلمه Grund لحاظ شود. من این مساله را توضیح داده‌ام و در نهایت در ترجمه، کلمه جعلی «دوربنیاد» را استفاده کرده‌ام که البته در فارسی وجود ندارد و من متوجه این موضوع هستم. اما برای اینکه خواننده متوجه شود که چرا هایدگر برای «هستی» از «مغاک» استفاده کرده و این «مغاک» از کجا آمده است، توضیح داده‌ام که استفاده از واژه «مغاک» از اینجاست که هایدگر معتقد است هستی هم Grund یعنی بنیاد است و هم Abgrund است؛ یعنی خودش بنیاد ندارد و بی‌بنیاد است. شما یک دره را در نظر بگیرید که انتهای آن معلوم نیست. پایین‌تر از «هستی» هیچ، دیگر چیزی نیست چون «هستی» بن و بنیادی ندارد، چون خودش بنیاد هستی است. این چیزی است که هایدگر در این کتاب تلاش می‌کند تا منتقل کند. بخش دیگری از کار او در این کتاب هم ریشه‌شناسی و برگرداندن کلمه هستی به لوگوس یونانی است.

 نسبت هستی و تاریخ

نسبت Grund با تاریخ نزد هایدگر چگونه است؟

هایدگر برای تاریخ از دو لفظ استفاده می‌کند. یکی Historie و دیگری Geschichte. در ترجمه عادی، هر دوی اینها، تاریخ معنی می‌دهد اما برخی Historie را «تاریخ‌نگاری» یا «گاه‌شماری» معنا می‌کنند و Geschichte را «تاریخ» ترجمه می‌کنند.

هایدگر معتقد است در دوره‌های مختلف، هستی، خود را به نحوی «حوالت» می‌دهد. در یونان به شکلی، در رم به شکلی دیگر و در هر دورانی، به‌نحوی خود را حوالت می‌دهد. تاریخ تفکر مغرب زمین در نظر هایدگر هم حوالت و هم مضایقه هستی است. هستی، هم خود را ظاهر می‌کند و هم پنهان می‌شود. هم حضور است و هم غیبت. به یک معنایی، مثل خدای خود ما که هم حاضر است و هم غایب است. تاریخ تفکر غرب، حوالت هستی است و هایدگر، تاریخ را این‌گونه می‌فهمد. هایدگر به اینکه مثلا دکارت یا لایب‌نیتس در فلان قرن آمدند و فلان چیز را بیان کردند، توجهی ندارد. او به چیزی توجه دارد که در هر دوره‌ای ظهور پیدا کرده است. در نظر هایدگر، هستی در قالب «اصل بنیاد» خود را برای لایب‌نیتس نشان داد و با این نشان‌دادن، خودش را در خفا برد و عمیق‌‌ترین خواب هستی بعد از ایراد «اصل بنیاد» توسط لایب‌نیتس اتفاق می‌افتد و به‌جای اینکه ما توجه کنیم که این اصل در واقع «جهشی به سمت هستی» است، برعکس شده و هستی خود را بیش از همیشه پنهان کرده است؛ هم برای لایب‌نیتس و هم برای ما [که] در امتداد او هستیم. پس نسبت هستی و تاریخ این‌گونه است که تاریخ (Geschichte) همان حوالت هستی است. اینکه هستی در تاریخ تفکر مغرب‌زمین چگونه ظهور پیدا کرده و چگونه متافیزیک همان غیبت هستی است و مباحث مربوط به آن را هایدگر در کتاب پارمنیدس مطرح کرده است که این کتاب را هم بنده ترجمه کرده‌ام و منتشر می‌شود.

گفتیم که در نظر هایدگر «هیچ‌چیزی بدون بنیاد نیست.» او این اصل را به عنوان یک نوع تفکر در مقابل قطعه شعری از آنجلوس سیلسیوس: «گل سرخ بدون چراست، می‌شکفد چون می‌شکفد» می‌گذارد و درواقع این دو را به‌مثابه «دو طرز تفکر» در مقابل هم قرار می‌دهد.

 عبور از علیت

این نکته با بقیه تفکر هایدگر هم هماهنگ است. ما در عرفان خودمان هم این نوع نگاه را داریم. عرفا از علیت عبور می‌کنند و از این روابط و نسبت‌های جهان طبیعی رد می‌شوند. اینجا [هم] هایدگر این‌طور چیزی را می‌گوید. هرچیزی بنیادی دارد و هر چیزی چرایی دارد اما این [اقتضا] یک دیدگاه است. اما در یک تفکر دیگر، چیزها «چرا» ندارند. شاعر «گل سرخ» را به‌عنوان مثال می‌آورد اما درواقع منظور «همه هستی» است. هایدگر شکفتن این گل را [همان] «هستی یونانی پیشا سقراطی» می‌داند. تا پیش از سلطه متافیزیک و فراموشی هستی در دوران بعد از سقراط، طبیعتی که در انگلیسی nature یا natura است برای مردم پیش از سقراط Physis به‌معنای «شکفتن» یا «گشوده شدن» یا «برآمدن» بوده است. «گل سرخ می‌شکفد چون می‌شکفد» عصاره تمام تفکر هایدگر است. هایدگر هستی را همین برآمدن و شکفتن، طلوع کردن و ظاهر شدن می‌داند. «گل سرخ بدون چراست، می‌شکفد چون می‌شکفد» این شکفتن در نظر هایدگر «هستی» است. هست چون هست. گفتیم که در طرز تفکر خاصی که هایدگر آن را عرفانی و شاعرانه می‌خواند، هستی بنیاد ندارد؛ اما نه به این منظور که از تفکر تحلیلی پایین‌تر است، برعکس سطحی بالاتر از تفکر منطقی و فلسفی مدنظر اوست. شعر در نظر هایدگر سخنی بالاتر از تفکر تحلیلی، منطقی و عقلانی است. حال در این نگاه عارفانه و شاعرانه به هستی، چیزها «چرا» و «علت» و «بنیاد» ندارند، هستند چون هستند. می‌شکفند چون می‌شکفند. قبل از افلاطون و ارسطو، یونانیان هستی را این‌گونه می‌دیدند و در واقع «چشم هستی‌بین» داشتند. در نظر آنان هستی بنیاد نداشت و به همین خاطر پرسش اصیل داشتند و به همین خاطر از هستی حیرت می‌کردند اما ما که در دوره خواب عمیق هستی و در دوره «اصل بنیاد» و «اصل جهت‌کافی» و «عصر تکنولوژی» قرار داریم، از مشاهده موجودات حیرت نمی‌کنیم. یعنی برای ما عجیب نیست که گلی هست، آبی هست، چیزی هست. چون آن طرز تفکر را نداریم. چون همه‌چیز برای ما «چرا- دار» است و وظیفه علم «تبیین چرایی و یافتن [علت] همه‌چیز است» و طرز تفکری که همواره به دنبال یافتن بنیاد همه‌چیز است و به‌محض مشاهده هرچیزی، به دنبال چرایی وجود آن می‌گردد، اصلا روی این مساله که «چیزی هست»، تامل نمی‌کند. برای او اصلا عجیب نیست که انسانی هست، این هست یا آن هست. حتی اگر اتفاق عجیبی هم بیفتد -مثلا شهاب سنگی به زمین بخورد و موجودی هم همراه آن باشد- علم بلافاصله به دنبال تبیین علمی این قضیه و چرایی علمی آن می‌رود. در واقع حیرت علمی در دوران ما «گذراست» و تا از تبیین مساله به صورت علمی فارغ شد، آن را کنار می‌گذارد. اما تفکر شاعرانه و عارفانه این‌گونه نیست. وقتی از شعر سخن می‌گوییم منظورمان تنزل از تفکر علمی نیست بلکه مقام و سطحی «بالاتر» از تبیین علمی مدنظر است.

 حیرت در ویتگنشتاین و هایدگر

نگاه ویتگنشتاین هم به هستی نگاهی همراه با حیرت‌ است. ویتگنشتاین در تراکتاتوس و در آثار بعدی خودش از آن به «صورت گذرا» تعبیر می‌کند. «صورت گذرا» در واقع، نگاه به جهان از منظر ابدیت است که اولین‌بار اسپینوزا آن را مطرح کرده است. در این نگاه، جهان معجزه است؛ ویتگنشتاین می‌گوید طرز تفکر علمی، جهان را معجزه نمی‌داند. شما وقتی جهان را معجزه می‌دانید که از تبیین آن عاجز باشید. در نگاه دینی هم همین است و به چیزی معجزه گفته می‌شود که از روابط معمول [و قابل تبیین و فهم عادی] خارج است. ویتگنشتاین می‌گوید: «دیدی نسبت به جهان وجود دارد که همه‌چیز جهان هستی را معجزه می‌بیند.» چون «نباید باشد» ولی هست. چرا [هم] ندارد. وقتی شما «چیزی بدون چرا» را مشاهده می‌کنید، تعجب و حیرت فلسفی می‌کنید.

هایدگر هم وقتی شعر آنجلوس سیلسیوس را در برابر «اصل بنیاد» مطرح می‌کند، می‌خواهد همین موضوع را بیان کند. بیخ و بنیان تفکر هایدگر، حیرت از هستی است و وقتی هستی و زمان را می‌نویسد یا به بحث‌های اضطراب، مرگ و دازاین می‌پردازد، در همه اینها [آن حیرت] جریان دارد. اگر کسی با زبان هایدگر آشنا باشد، متوجه خواهد شد که او نمی‌خواهد در مورد اصل بنیاد بحث فلسفی و فلسفه‌ورزی کند، بلکه می‌خواهد همان تفکر «حیرت از هستی» یا «وجود پرتاب شده انسان در هستی» را بیان کند و برای این منظور از منظر «اصل بنیاد» وارد بحث می‌شود و در آخر هم اصل جهت کافی را به سمت جهش به سمت هستی می‌برد. هیچ‌کس انتظار چنین کاری را ندارد اما هایدگر این کار را انجام می‌دهد و حتی از این اصل هم استفاده می‌کند و از هستی حرف می‌زند. هستی در نظر او همین «گل» است که «می‌شکفد» و «بنیاد» و «چرایی» ندارد و نباید از چرایی‌اش پرسید؛ چون «بی‌بنیاد» است. شعر حافظ که می‌گوید «جهان پیر است و بی‌بنیاد» هم دقیقا به همین مطلب اشاره دارد و مقدمه مترجم را هم با همین بیت حافظ شروع کرده‌ام:

جهان پیر است و بی‌بنیاد، از این فرهادکش فریاد
که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم