تاریخ : Wed 25 Dec 2024 - 11:06
کد خبر : 199512
سرویس خبری : جهان شهر

چرا ترامپ دنبال کانادا و پاناماست؟

لفاظی‌های ارضی

چرا ترامپ دنبال کانادا و پاناماست؟

دونالد ترامپ نسبت به دور اول ریاست‌جمهوری خود نه‌تنها عاقل‌تر نشده که دیوانه‌تر هم شده است. او که پیش از این پیشنهاد خرید جزیره گرینلند را داده بود، در دوره دوم حضورش در کاخ سفید می‌خواهد کانادا را به یک ایالت آمریکایی تبدیل کند.

دونالد ترامپ نسبت به دور اول ریاست‌جمهوری خود نه‌تنها عاقل‌تر نشده که دیوانه‌تر هم شده است. او که پیش از این پیشنهاد خرید جزیره گرینلند را داده بود، در دوره دوم حضورش در کاخ سفید می‌خواهد کانادا را به یک ایالت آمریکایی تبدیل کند.  ترامپ همچنین در روز‌های اخیر خواهان احیای حاکمیت واشنگتن بر کانال پاناما شده است. این مسئله منجر به بروز اعتراضاتی در سطح سیاسی و اجتماعی پاناما شده است. پانامایی‌ها با حضور در اطراف کانال پاناما ضمن سردادن شعار‌های ضدترامپ، عکس او را هم به آتش کشیده‌اند.  به نظر می‌رسد اهداف وسیع و متنوعی پشت لفاظی‌های ارضی ترامپ باشد. او این ادعا‌ها را صرفاً برای دیده شدن یا مصرف داخلی عنوان نکرده است. 

اهداف احتمالی
ترامپ در دولت نخست خود به دنبال الحاق گرینلند به خاک آمریکا بود. این الحاق می‌توانست نام او را به عنوان یکی از بزرگ‌ترین گسترش‌دهندگان خاک آمریکا در تاریخ ثبت کند. با این حال، مجموعه مسائلی که تاکنون رخ‌نمایی کرده‌اند، حکایت از تصمیمات کلان در این حوزه دارند. به نظر نمی‌رسد ترامپ صرفاً برای تأمین اهداف سیاسی و معاملاتی خود ادعاهای ارضی نسبت به همسایگان آمریکا را مطرح کرده باشد. در این بخش تلاش شده به برخی از مهم‌ترین دلایل حرکت آمریکا به سمت توسعه‌طلبی ارضی از نگاه ملی و حاکمیتی پرداخته شود. برخی از این موارد دارای همپوشانی با یکدیگر هستند، اما در هر بخش به زاویه‌ی مهم و مستقلی پرداخته شده است.

1. تجدید حیات دکترین مونرو در شکل جدید
نفوذ انگلیس بر کانادا نسبت به گذشته بسیار محدود شده است، اما همچنان این نفوذ بالا ارزیابی می‌شود. پادشاه انگلیس هم‌زمان با حکومت بر سرزمین اصلی خود به مرکزیت لندن، حاکم چند سرزمین دیگر مانند تعدادی از کشورهای مستقل است؛ کانادا، استرالیا و نیوزلند عمده‌ترین کشورهایی تحت حکومت پادشاهی انگلیس هستند. گرینلند هم یک منطقه خودمختار تحت حکومت پادشاهی دانمارک به حساب می‌آید. به معنایی دیگر، سرزمین‌هایی که ترامپ درصدد الحاق آن‌ها به کشور خود است، علاوه بر آنکه دارای مرز یا مسیر مستقیم با آمریکا هستند، متعلق به دو کشور اروپایی به شمار می‌روند. به خودی خود نمی‌توان تلاش برای الحاق کانادا و گرینلند به آمریکا را تلاش برای احیای «دکترین مونرو» دانست، اما شواهد دیگر نشان می‌دهد احتمالاً هدف از احیای این سیاست وجود دارد.
‌دکترین مونرو‌ در سال 1823 توسط «جیمز مونرو»، پنجمین رئیس‌جمهور آمریکا، اعلام شد و بر مبنای آن واشنگتن مخالف با استعمار یا دخالت قدرت‌های اروپایی در امور کشورهای مستقل در قاره آمریکا بود. ترامپ پیش از انتخابات شواهدی از تلاش خود برای احیای این سیاست را نشان داده بود. کارزار انتخاباتی او اندکی پیش از اتمام فرایند انتخابات، از حزب کارگر انگلیس به دلیل دخالت در انتخابات آمریکا شکایت کرده و ترامپ هم مستقیماً «کر استارمر»، نخست‌وزیر انگلیس و رهبر حزب کارگر این کشور را تهدید کرد. حضور فعالان حزب کارگر انگلیس برای کمک به حزب کارگر امری مسبوق به سابقه بود و تلاش ترامپ برای متوقف کردن این ارتباط حکایت از بروز سیاست‌های جدیدی توسط ترامپ داشت.
احتمال دارد ترامپ و تیم وی درصدد احیای دکترین مونرو با توجه به شرایط کنونی هستند. انگلیس در کانادا یا دانمارک در گرینلند نه استعمارگرند و نه آنکه نفوذشان در این دو منطقه، دخالت در امور کشورهای مستقل به حساب می‌آید. از این رو در «دکترین مونرو جدید» که توسط ترامپ پیگیری خواهد شد، هرگونه نفوذ غیرمجاز تلقی می‌شود.

2. اول هژمون قاره آمریکا و رئیس اروپا، بعد آقای جهان
آمریکا بدون آنکه در منطقه‌ خود و همچنین جهان غرب ریاست کاملی داشته باشد، قادر به ادعای برتری در جهان نیست. به نظر می‌رسد فارغ از مناسبات سیاسی و آنچه در مسیر قدرت وجود دارد، برداشت‌های ذهنی افکار عمومی و نخبگان، تسلط واشنگتن بر دنباله‌های جغرافیایی و تمدنی خود را پرچالش تشخیص داده است. آمریکا در قاره آمریکا دنباله جغرافیایی و در آن‌سوی آتلانتیک و قاره اروپا دنباله تمدنی دارد. مخالفت دولت‌های قاره آمریکا با واشنگتن و همچنین پایداری اروپائی‌ها در قالب ساختار باشکوه اتحادیه اروپا در برابر خواست‌های آمریکا، گراهایی از چالش در تسلط واشنگتن را به افکار عمومی مخابره می‌کند.

3. الگو‌برداری از مدل ایستای چینی
چین در حال تبدیل شدن به قدرتی همتای آمریکاست، اما این همتایی بدون انجام دادن اقداماتی کاملاً مشابه با واشنگتن به دست آمده است. آمریکا در کنار تقویت خلاقیت و صنعت، با وقوع دو جنگ جهانی موفق شد قدرت خود را تثبیت کند. چین اما بدون مبادرت به اقدامات جنگی در حال کسب جایگاه برتر در جهان است. آمریکایی‌ها دریافته‌اند که نه تنها چین بدون جنگ رشد کرده، بلکه از فرصت گرفتاری واشنگتن در جنگ‌های متعدد و بی‌پایان برای افزایش قدرت نسبی خود در برابر این کشور بهره گرفته است.
احتمال می‌رود آمریکا درصدد الگو برداری از چین باشد. پکن تاکنون دخالت گسترده‌ای در تحولات و تنش‌های جهانی نداشته و هزینه‌ای برای جنگ نیز پرداخت نکرده است، اما این رویه به معنای سکوتش در محیط پیرامونی نبوده است. آمریکا اگر درصدد الگوبرداری از روش چین باشد، تنازعات فرامنطقه‌ای خود را کاهش داده و با شیبی ملایم اما جدی درصدد تقویت قدرت خود در محیط منطقه‌ای بر خواهد آمد. سیاست ترامپ برای پایان دادن به جنگ اوکراین و حل و فصل هرچه سریع‌تر بحران‌هایی که در غرب آسیا گریبانگیر آمریکاست، شواهدی از این الگو برداری را نشان می‌دهد؛ او هم‌زمان با کاهش تنش‌های فرامنطقه‌ای درصدد فعالیت در محیط منطقه‌ای برآمده است.
الگوبرداری از چین برای آمریکا آسان نیست، زیرا واشنگتن سیاست‌های خود را همواره بر مبنای جنگ پیش برده است؛ با این حال، الزامات شدید برای حفظ قدرت راهی برای آمریکا باقی نگذاشته است. شاید واشنگتن نشینان بخواهند نظامی‌گری و جنگ‌طلبی را با توسعه‌طلبی کم‌هزینه، جایگزین کنند. این‌گونه دستاوردهای ملموسی به دست می‌آید، زیان‌ها کمتر بوده و ولع جنگ‌طلبی جامعه آمریکا نیز با این مزایا مهار می‌شود.

 

گزارش کامل سید مهدی طالبی پژوهشگر حوزه بین‌الملل را  در روزنامه فرهیختگان بخوانید.