تاریخ : ۱۶:۴۳ - ۱۳۹۷/۰۴/۱۹
کد خبر : 19939
سرویس خبری : فرهنگ و هنر

مدرنیسم شعری در سبک بیدل!/ شاعر امروز در لفظ می‌لنگد

محمد سهرابی، شاعر در گفت‌وگو با «فرهیختگان» از شاعر فراموش‌شده می‌گوید

مدرنیسم شعری در سبک بیدل!/ شاعر امروز در لفظ می‌لنگد

کنکاش در مضامین پیچیده، استعارات و کنایات به‌هم آمیخته و خیال‌پردازی و ابداع مضامین تازه سروده‌های این شاعر پارسی‌گوی، برای هر رسانه‌ای مغتنم است و همین مجالی شد تا درخصوص اندیشه و سروده‌های ابوالمعانی بیدل دهلوی، با محمد سهرابی شاعر معاصر که خود نیز در سبک هندی شعر می‌سراید به گفت‌وگو بنشینیم.

به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، قطعا بیدل دهلوی به قدر قامتش در ادبیات فارسی بین عموم، مشهور نشده است و غالبا تنها به این بسنده می‌شود که میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی در هندوستان به دنیا آمده است و در نظم و نثر سبک خاصی دارد و بهترین نمونه‌های سبک هندی را عرضه کرده است. فضای رسانه‌ای و ادبی کشور هم کمتر فرصت یافته است که به فهم و دنیای شعر این شاعر سرک بکشد. هفته گذشته هم که «عرس بیدل» به بهانه یادبود این شاعر با حضور میهمانان خارجی از 18 کشور جهان در تهران برگزار شد، رسانه‌ها خیلی سرسری از آن گذشتند و همین اندک اسباب بازخوانی اندیشه بیدل دهلوی هم نادیده گرفته شد. با این وجود، کنکاش در مضامین پیچیده، استعارات و کنایات به‌هم آمیخته و خیال‌پردازی و ابداع مضامین تازه سروده‌های این شاعر پارسی‌گوی، برای هر رسانه‌ای مغتنم است و همین مجالی شد تا درخصوص اندیشه و سروده‌های ابوالمعانی بیدل دهلوی، با محمد سهرابی شاعر معاصر که خود نیز در سبک هندی شعر می‌سراید به گفت‌وگو بنشینیم تا از بزرگِ این سبک این‌گونه یاد کند: «بیدل یک معلم حکیم است و چون طعم حکمت را چشیده، حیفش می‌آید بقیه از این اطعمه و اشربه الهی بی‌بهره بمانند.»


گاهی تصور می‌شود بیدل شاعری با شعرهای انتزاعی است، مذاقی فلسفی دارد و عموما با معانی و مضامین تجریدی کار می‌کند و به همین دلیل است که ما در درک معانی و مفاهیم اشعار او با مشکل مواجه هستیم. این تصور درخصوص بیدل تا چه حد درست است؟

بیدل به‌عنوان یک شاعر سبک هندی و به تعبیری طرز تازه شناخته می‌شود. یکی از ویژگی‌های این سبک جمع میان برون‌گرایی‌ سبک خراسانی و درون‌گرایی سبک عراقی است. باید توجه داشته باشیم که در طرز تازه، شاعران به‌شدت متوجه عناصر و مولفه‌های بیرونی و پیرامونی و اجتماعی هستند و از دل آنها مضمون و حکمت بیرون می‌کشند و در قالب شعر ارائه می‌کنند. از این نظر بیدل نمی‌تواند یک شاعر انتزاعی و به دور از عناصر عینی و بیرونی و اجتماعی باشد. البته همان‌طور که گفتم وجه درون‌گرایی در این شاعران هم پررنگ بوده و شدیدا باطن‌اندیش و اهل فکر و مراقبه و درون‌نگری هم بوده‌اند. اما این شاعران به دلیل داشتن نگاه بیرونی و عینی و اجتماعی‌شان حتی نقدهای جدی هم به مسائل اجتماعی جامعه خودشان داشته‌اند، بیدل حتی در نقد اجتماعی پا را فراتر از دنیا می‌گذارد و حتی به عقبی هم کار دارد و بهشتی را که زاهد آرزوی آن را دارد به‌شدت مورد انتقاد قرار می‌دهد؛ مثلا در بیتی که نمی‌توان شکل کامل آن را در قالب یک مصاحبه انتشار داد و با این مصراع شروع می‌شود که «قلندرانه حدیثی است زاهدا معذور... ». او اظهار می‌کند که من برای بهشتی که زاهدان برای تصاحب آن غره و مغرور هستند، کمترین اهمیت و ارزشی قائل نیستم. یعنی او در کنار نقد دنیا که به وفور در اشعارش یافت می‌شود، بهشتی را هم که زاهد از ناحیه نفس خودش ساخته و به آن امید بسته است، نقد می‌کند و می‌گوید: من آن بهشت را اصلا قبول ندارم.

بنابراین همه شاعران سبک هندی یا طرز تازه و جناب بیدل شاعرانی برون‌گرا و اجتماعی هستند، از این حیث که هم خودشان و هم شعرشان در جامعه حضور دارد؛ اما درون‌گرا هم هستند از این حیث که هم به خودشان می‌پردازند، هم به باطن مردم کار دارند و به آنها حکمت می‌آموزانند. حتی شعرهای عاشقانه این شاعران هم خالی از حکمت نیست یعنی در اشعارشان حکمت زندگی یافت می‌شود، نه یک حکمت انتزاعی و درون‌گرایانه صرف که عده‌ای تصور می‌کنند.

پس کاربرد او از اندیشه و حکمت که می‌فرمایید وجه برون‌گرایی بارزی دارد چگونه است و چه کیفیتی دارد؟

بیدل یک معلم حکیم است و چون طعم حکمت را چشیده، حیفش می‌آید بقیه از این اطعمه و اشربه الهی بی‌بهره بمانند. اما او این حکمت را در امور انتزاعی جست‌وجو نمی‌کند و اتفاقا حتی به سر و وضع مردم هم کار دارد و درخصوص آن به دیگران حکمت می‌آموزد. مثلا می‌گوید:

یک نخود کله و ده من دستار

این کم‌ و بیش چه معنی دارد؟

می‌بینید که او حتی با ظاهر مردم هم کار دارد و درباره آن نقش تعلیمی و تربیتی و حکمی خود را فراموش نمی‌کند. او هیچ‌گاه حتی تا آخر عمر از تعلیم دست برنمی‌دارد و از کوچک‌ترین عینیات استفاده می‌کند تا به مخاطبش تعلیم دهد. بعد از وفات جناب بیدل از زیر بالش و بستر او یک رباعی پیدا کرده‌ بودند که می‌شود گفت این آخرین شعری بوده که سروده است و ما می‌بینیم در این شعر هم دست از تعلیم برنداشته است و می‌فرماید:

بیدل کلف* سیاه‌پوشی نشوی
تشویش گلوی نوحه‌جوشی نشوی
بر خاک بمیر و همچنان رو بر باد
مرگت سبک است بار دوشی نوشی

بنابراین او در لحظه مرگ هم به ما تعلیم می‌دهد که باعث آزار مردم نباش، حتی با مرگت! اما نکته اینجا است که در عین حال این شاعری که حکیم و معلم است می‌فرماید: من تعلیم می‌دهم و مردم و جامعه می‌توانند اکتساب کنند، می‌توانند اکتساب نکنند؛ یعنی ممکن است تعلیم من در آنها کارساز باشد، ممکن است کارساز نباشد و این به خودشان بستگی دارد:

عبث تعلیم آگاهی مکن افسرده طبعان را
که بینایی چو چشم از سرمه ممکن نیست مژگان را
یا در جای دیگر می‌فرماید:
دور انسان به میان دو قدح مشترک است
تا چه اقبال کند جام لدن یا دنیا

یعنی ما از تعلیم دست برنمی‌داریم، دیگر خود مردم می‌دانند جام لدن را انتخاب کنند، یا دنیا را.

اما نکته‌ای که باید روی آن دست بگذارم این است که بیدل خلاف آن تعلیمی که ما در سبک عراقی داریم، تعلیمش واقعا منحصربه‌فرد است؛ مثلا جناب سعدی را در نظر بگیرید، وقتی می‌خواهند تعلیم دهند، می‌فرمایند:

پادشاهی پسر به مکتب داد
لوح سیمینش در کنار نهاد
بر سر لوح او نبشته به زر
جور استاد، به ز مهر پدر

این نمونه‌ای از تعلیم در سبک عراقی و متعلق به جناب سعدی است. «جور استاد، به ز مهر پدر» از نظر انتقال و تاثیرگذاری تعلیم خشکی است؛ یعنی شما باید به‌طور دستوری این را قبول کنید، نه اینکه پیش خودتان بگویید: «به‌به، جور استاد چه خوب است!»، نهایتا می‌گوید: «باشد، چون من می‌خواهم درس بخوانم و کاره‌ای شوم، جور استاد را تحمل می‌کنم.» این تعلیم، از نظر من یک تعلیم خشک است، انگار جناب سعدی چوبی به دست گرفته‌اند و بر سر ما می‌زنند تا این موارد را به ما آموزش دهند. حتی وقتی «مثنوی کبیر» را می‌خوانیم، می‌بینیم جناب مولوی هم چوب به دست گرفته‌اند و در مقام استاد ما را تعلیم می‌دهند.

جناب بیدل هم استاد است، ولی چوب دستش نیست؛ هرچند ممکن است گاهی چوب به دست بگیرد ولی منش کلی او در تعلیم چنین نیست. یعنی وقتی او می‌خواهد به تو آموزش بدهد از عاقبت کار خبر می‌دهد، ولی نمی‌گوید این کار را بکن. او نتیجه را جلوی تو می‌گذارد و تو می‌توانی راه درست را انتخاب کنی. وقتی می‌خواهد درباره بندگی خداوند و خضوع و فروتنی به ما تعلیم دهد، می‌فرماید:

این موج‌ها که گردن دعوی کشیده‌اند
بهر حقیقت‌اند اگر سر فرو کنند

او به ما یادآور می‌شود که این موج‌ها که گردن‌کشی و ادعا می‌کنند و بالا می‌آیند، کسی نمی‌گوید دریا بالا آمده است ‌اما وقتی پایین می‌روند دریا هستند و به تعبیر جناب بیدل، بحر حقیقت هستند. این درنهایت یعنی: «دریا باش! نه موج سرکش.» که بیدل این را به نحو دستوری و خشک به ما تعلیم نمی‌دهد بلکه با هنرمندی و ارائه تصویری عینی نتیجه فروتنی و خضوع در برابر خدا یا حقیقت را جلوی ما می‌گذارد تا ما خودمان با رضایت انتخابش کنیم. این نوع نگرش در تعلیم که نتیجه را به مخاطب اعلام می‌کند باعث می‌شود انسان مشتاق ‌شود و آن پند را بهتر بپذیرد.

یا در مثال دیگری وقتی می‌خواهد درباره ذلت و خواری سوال و درخواست کردن تعلیم دهد می‌فرماید:
تا تقاضا به میان آمده مطلب رفته است
نیست غیر از کف افسوس طلب‌ها لب‌ها

او می‌گوید حتی لب گشودن به سوال، یعنی از دست رفتن آنچه حقیقتا در پی آن بودی. می‌گوید این لب باز کردن و بستن و گفتن تقاضا و درخواست، مانند همان زدن دست‌ها به هم به خاطر افسوس است و این اظهار درخواست به معنای غفلت تو از امر مورد طلب است. بیدل از این موارد و تعالیم که نتیجه را به تو اعلام می‌کند تا خودت درک کنی و انتخاب کنی زیاد دارد و این به نظر من یک ویژگی شعر حکمی و تعلیمی جناب بیدل است.

همیشه گفته می‌شود محور سبک هندی «حکمت» است ولی درباره اینکه این حکمت چه جنسی دارد توضیح کافی داده نمی‌شود. بسیاری این حکمت را به معنای فلسفه‌ای خاص یا دستگاه فکری ویژه‌ای در نظر می‌آورند که ما با شکل نظری‌اش در رشته فلسفه و حکمت که در آکادمی‌ها تعلیم داده می‌شود مواجهیم. حتی عده‌ای از اهل ادبیات اظهاراتی مبنی‌بر این دارند که اگر بخواهید بیدل را بشناسید باید فلسفه یونان را بدانید و با آرای حکیمان و فیلسوفان مسلمان ایرانی آشنا باشید؛ این اظهارنظرها تا چه حد درست است و آیا حکمت نهفته در شعر و اندیشه بیدل حکمت و فلسفه‌ای نظری است؟

جناب صائب می‌گوید:
چون مسیحا پای همت بر سر گردن گذار
خویش را در خم حصاری همچو افلاطون مکن

من به شخصه معتقدم اگر بنای ما این است که صاحب سخن‌های پرمحتوا، موشکافانه، عمیق و باریک را فیلسوف یا حکیم بدانیم، چه کسی فیلسوف‌تر و حکیم‌تر از بچه‌ها و کودکان؟ شما ببینید یک طفل هیچ‌گاه «مرگ پدر» را نمی‌پذیرد ولی افراد بزرگسال به راحتی می‌پذیرند! کودک می‌گوید: «بابا هیچ‌وقت نمی‌میرد!»، این خیلی حرف عمیقی است؛ پدر در فرهنگ طفل، نامیرا است و این بسیار حکیمانه است. اشخاص می‌میرند، ولی «پدر» هرگز نمی‌میرد. بنابراین چه کسی فیلسوف‌تر از کودکان؟ به نظر من کودکان فیلسوفانی هستند که از گردن به بالا در ملکوت زندگی می‌کنند.

با توجه به این موضوع، اینکه بگوییم در سبک هندی کسانی مثل جناب صائب، جناب بیدل رحمت ا... علیهما، دلباخته فلسفه‌ای بودند که از افلاطون یا ارسطو یا از ابن‌سینا و سهروردی و ملاصدرا و... نشأت می‌گرفته، برای من قابل پذیرش نیست. به نظر من این شاعران خودشان صاحب اندیشه مختص به خود هستند و شخصیتی مثل صائب به راحتی زیر بار هر فکری، غیر از آنچه در قرآن و حدیث آمده نخواهد رفت. مگر‌اینکه آن حرف آنقدر با قرآن و حکمت دینی علقه داشته باشد که صائب نتواند زیر بار آن نرود.

اما اینکه بگوییم این‌‌ها پیرو مکتب مشاء یا اشراق یا حکمت متعالیه بوده‌اند، به نظر من خیر. حالا اینکه برخی به زعم خودشان از حیث تطبیق می‌آیند مضمونی از این شاعران را با آموزه‌ای از فیلسوفان تطبیق می‌دهند و می‌گویند این همان حرفی است که افلاطون زده است، ما نمی‌توانیم این را سندی بگیریم که صائب یا بیدل پیرو افلاطون یا هر فیلسوف دیگری بوده‌اند. ممکن است حرفی یکسان یا شبیه به هم در دو دوره مختلف به ذهن و قلب و قلم دو انسان، یکی فیلسوف و یکی شاعر جاری شده باشد. من به‌شخصه نمی‌توانم بپذیرم که صائب یا بیدل در حکمت و اندیشه، پیرو یا تحت تاثیر افلاطون و ابن‌سینا و... بوده‌اند. چون شعر خودش به تنهایی یک مکتب است. ما نمی‌توانیم بگوییم شاعران از فیلسوفان پیروی کرده‌اند و شعر را آفریده‌اند. حتی در بسیاری مواقع این فیلسوفان بوده‌اند که از شاعران مثال آورده‌اند؛ یعنی مواردی که شاعران به کمک اثبات نظریه‌های فیلسوفان می‌آیند بسیار بیشتر از مواردی است که فیلسوفان برای مطلبی به شاعران کمک کرده باشند. ما در متون و سخنان مختلف اندیشمندان می‌بینیم که در خیلی از جاها فلاسفه از مولوی شاهد مثال می‌آورند تا نظریات‌شان را ثابت کنند و ما می‌دانیم که مولوی اصلا فیلسوف نیست. بنابراین اگر برخی حرف‌های فیلسوفان و شاعران با هم تطبیق دارد، نمی‌توانیم بگوییم که این پیرو آن بوده یا آن پیرو این بوده است. هر کدام این‌ها ممکن است صاحب مکتب خاص خودشان باشند.

اما فارغ از این نوع نگاه و تاثیرپذیری‌هایی که گفتم نمی‌توانم آن را بپذیرم، باید بگویم که اگر از حیث اندیشه و عمق فکری بخواهیم درباره این شاعران قضاوت کنیم و صائب یا بیدل را موشکافی کنیم، می‌توانیم بگوییم که آن‌ها هر دو حکیم و فیلسوف هستند، ولی این لزوما به معنای پیروی یا علقه آنها نسبت به مکاتب و نظریات فلاسفه نیست. حتی در بیتی که در آغاز این بحث خواندم می‌بینیم که جناب صائب، افلاطون را نقد کرده و از پذیرش منش او سر باز زده است.

شاید عاملی که به‌طور غیرارادی و ناخودآگاه و حتی می‌توان گفت عوامانه باعث چنین برداشت‌هایی درباره بیدل می‌شود، به این واقعیت برمی‌گردد که معمولا مردم هر گزاره‌ای را که «دشوار‌فهم» است، «فلسفی» می‌دانند و می‌نامند؛ از آنجا که باید قبول کرد فهم اشعار بیدل در نسبت با اشعار دیگر شاعران از دشواری بیشتری برخوردار است، شاید این برداشت درخصوص او رایج شده است. اگر موافقید درباره این دشوار‌فهمی صحبت کنیم. چرا فهم اشعار بیدل تا این حد با صعوبت و دشواری همراه است؟

بیایید یک احتمال را در نظر بگیریم، به نظر من اگر فرضا و به‌طور احتمالی بیدل عرب‌زبان می‌بود، احتمالا اشعارش بسیار قابل فهم‌تر می‌شد. زیرا او نیاز به ساخت‌ ترکیب‌های دور از ذهن پیدا نمی‌کرد. بخشی از دشواری‌ها در فهم بیدل به ساخت این ترکیب‌‌ها برمی‌گردد؛ مثلا در همان شعری که پیشتر خواندم، او ترکیب «حرص غنا دشمن» را ساخته است، یعنی حرصی که غنا با آن دشمن است یا حرصی که با غنا و استغنا دشمن است. بگذارید چند ترکیب دیگر مثال بزنم: «پر بی‌کس» یعنی کسی که خیلی بی‌کس است. یا «مو کمر» یعنی کسی که میان باریکی دارد؛ یا «ادب‌سنج»، «حیرت‌سجود» و... .

بنابراین اگر بیدل می‌خواست به زبان عربی شعر بگوید، شاید نیاز به ساخت چنین ترکیب‌هایی پیدا نمی‌کرد و شعرش روان‌تر از اینها می‌شد. ما در زبان عربی اسم‌هایی متفاوت با کاربردهای مختلف از یک چیز داریم.  یک عرب، شتر را با کاربردها و جثه‌های مختلفش با اسم‌های گوناگون نامگذاری کرده است؛ مثلا «جمل»، «ابل»، «ناقه» و... همه انواع شتر است. حتی عرب برای نگاهی که شتر در هنگام راه‌رفتن به عقب خود می‌اندازد اسم دارد؛ وقتی شتر برمی‌گردد و پشت سرش را نگاه می‌کند، عرب به آن حالت می‌گوید «ارخ» که واژه تاریخ هم از همین واژه می‌آید. بنابراین عرب با جزء جزء پیرامونش کار دارد و برای هر جزئی از این پیرامون اسم مناسبی انتخاب کرده است و چون بیدل هم به جزء جزء عناصر پیرامون خود کار دارد و می‌خواهد آن جزئیات را در شعر بیاورد و از سویی امکانات زبان عربی را هم در اختیار ندارد، مجبور است ترکیب و اصطلاح بسازد و این ترکیب‌سازی‌ها و اصطلاح‌سازی‌ها، شعر او را تا حدی دشوارفهم کرده است.

به عبارت دیگر، گویا قواعد و واژگان زبان فارسی برای بیدل تنگی می‌کند و او مجبور است اصطلاح بسازد. مثلا در فارسی «غنا دشمن» نداریم و نبوده است و بیدل خودش آن را ساخته است. از این حیث وقتی نگاه می‌کنیم می‌بینیم که احتمالا زبان فارسی برای او تنگی می‌کرده اما از جهتی شیرینی به او اجازه نمی‌داده که از این زبان بیرون برود. یعنی تعلق‌خاطری که او به شعر سعدی، خاقانی و حافظ داشته، به او اجازه نمی‌داد به شاعران عرب و زبان عربی توجه کند.

دومین عامل این دشوارفهمی شاید فارس‌زبان نبودن اوست؛ چون بالاخره بیدل در شبه‌قاره هند به دنیا آمد و زندگی می‌کرد و اجدادش هم مغول بودند و طبیعی است آن تسلطی که مثلا جناب سعدی می‌توانست بر زبان فارسی رایج، فارسی‌ای که در کوی و برزن با آن سخن گفته می‌شد و در متن و کتاب می‌آمد، نداشته باشد. شما ببینید «خبرت خراب‌تر کرد جراحت جدایی» این از جناب سعدی است، چقدر روان است! یا «اگر به دست من افتد فراق را بکشم» و این برای جناب خواجه است و درنهایت روانی است. این ابیات و مصرع‌های روان را کمی سخت، در بیدل پیدا می‌کنید. البته ما این‌گونه اشعار هم در بیدل داریم، ولی به هر حال شاید کمتر از دیگر شاعران است.

از سوی دیگر من می‌خواهم به عامل دیگری اشاره کنم که شاید ادبا آن را از من نپسندند، ولی طبع و خوی بیدل، طبع و خویی است که آن را از همان نسل مغول به ارث برده و لااقل بی‌تاثیر از آن نیست و او را به شعری کشانده است که بسیار تازنده و سرکش است. این خوی «یکجا بند نشو» بیدل که به نظر من متاثر از نسلی است که از مغول ادامه پیدا کرده، در شعر بیدل قابل درک است؛ خوی حمله‌ور و توفنده او که ما می‌بینیم حتی بر دستور زبان و سخن رایج می‌تازد و از آن تن می‌زند. در بسیاری از جاها ما در شعر بیدل می‌بینیم که گویا او به جنگ دستور زبان رفته است و من این را بی‌تاثیر از نسلش نمی‌دانم.

البته اینکه می‌گویم او به دستور زبان می‌تازد را باید دقیق فهم کرد؛ این به آن معنا است که انگار بیدل یک دستورالعمل خاصی برای خودش تراشیده و به نوعی ما را به آن فرا می‌خواند و اعلام می‌کند که این دستور زبان من است! این ترکیب‌های من است! و ما واقعا معنای واقعی خلق ترکیب و اصطلاح را در شعر او می‌بینیم. به عبارت دیگر گویی بدیل یک حیطه‌ای از زبان را برای خود مشخص و تعیین کرده و می‌گوید اینجا کشور من است! و زبانی که با آن شعر می‌گویم زبان کشور من است! اگر می‌خواهید وارد کشور من شوید، باید این زبان را یاد بگیرید؛ منظورم این بود. به همین دلیل هم وقتی می‌گویم آن تسلطی که جناب سعدی دارد، بیدل ندارد، به این معنا نیست که تسلط بیدل بر زبان فارسی اندک است، اتفاقا برعکس! یعنی او آن‌قدر این زبان را خوب می‌شناسدکه می‌تواند به سطحی بالاتر از امکانات رایج این زبان صعود کند و ما می‌بینیم که او واقعا در قله ایستاده است. بنابراین او یک بیان و ادبیات منحصربه‌فردی برای خود ساخته است و گویی مرزهای زبان فارسی را در شعر گسترده‌تر کرده است و این تسلط او بر این زبان را نشان می‌دهد.

این جملات آخر شما درباره بیدل من را یاد فرآیندی می‌اندازد که در غرب به ظهور و تسلط «هنر مدرن» انجامید؛ هنرمندان مدرن از وجوهی، همین کار را با قواعد و ساختارهای هنر سنتی انجام دادند که منجر به ظهور و بروز سبکی جدید در هنر شد که به‌عنوان «مدرنیسم» شناخته می‌شود. قصدم اصلا یکسان تلقی‌کردن کار بیدل با کاری که در هنر مدرن غرب انجام شده‌است، نیست؛ اما تا چه حد می‌توانیم رویکرد بیدل را در زمان خودش نوعی مدرنیسم ادبی و فراتر رفتن از شعر کلاسیک به نفع جریانی نو در ادبیات فارسی تلقی کنیم و او را یک چهره بدعت‌گذار بدانیم؟

وقتی بسامد عناصر را در شعر کم و زیاد کنید، می‌توانید سبک بسازید؛ ولی مساله، ماندگاری و عمومیت‌یافتن یک سبک است. خیلی مهم است که ببینیم یک سبک چقدر ماندگار است؛ یعنی باید ببینیم چه‌قدر می‌توانیم به یک سبک بقا ببخشیم و آیا پیروانی خواهد داشت یا خیر! در بیدل «عنصر خیال» در شعر به‌شدت بالا رفته و بسامدش زیاد شده است. این فرضیه مطرح است که بیدل خواسته یا ناخواسته سبک هندی را از آن پله اوجی که متعلق به جناب صائب علیه‌الرحمه بوده، ارتقایی چندین برابر بخشیده است. یعنی صرفا یک ارتقای یک‌پله‌ای یا دو‌پله‌ای شعر با بالا بردن بسامد عنصر خیال در حد همان یکی- دو پله نیست، بلکه عنصر خیال در شعر بیدل بسیار بالاتر از سطحی است که در دیگر شعرای سبک هندی شاهد هستیم. اتفاقا یکی از عوامل دشوارفهمی شعر او به همین‌جا برمی‌گردد؛ زیرا هر کسی توان رسیدن به سطح خیالی که بیدل مطرح کرده است، ندارد و باعث می‌شود مخاطبان نتوانند به راحتی با این شعر انس بگیرند.

عنصر خیال در جناب صائب هم بسیار بالا است، ولی خیالی که در ایشان می‌بینیم یک خیال معقول و عادی و راحت‌فهم است، مثلا جناب صائب می‌فرماید:

نزاکت آنقدر دارد که در وقت خرامیدن
توان از پشت پایش دید نقش روی قالی را

یعنی مشخص است که ایشان می‌خواهند بگویند معشوق من بسیار نازک است. همه این‌ را می‌فهمند و معمولا مشکلی ندارند؛ ولی در شعر بیدل ما با تخیلی روبه‌رو هستیم که واقعا وحشتناک است و خیال همه به‌جایی‌که او راه یافته است، راه پیدا نمی‌کند. اگر شعر بیدل را نمی‌فهمیم یکی از دلایلش این است که قوه تخیل همه، برابر او نیست. قدرت تخیل او خیلی بالا است:

ز تاثیر شکستن غنچه آغوش چمن دارد
تو هم مگذار دامان شکست شیشه دل را
یا:
شررهای زمین‌گیر است هر سنگی که می‌بینی
تن‌آسانی فسردن می‌کند آتش عنانی را
و باز:
تا کنم تمهید آغوشی، دل از جا رفته است
در گشودن شه‌پر پرواز بود این خانه را

اینها را باید برای مخاطب عادی کلی توضیح بدهید تا متوجه تخیل و اشارات ظریف او بشوند. خودش گفته است، شعرهای مرا کسی جز صائب نمی‌فهمد و اگر قرار بر فهمیدن تمامی آنها باشد، باید صائب دوباره زنده شود!

حالا حرفم این است که بیدل خواست سبک هندی را اعتلایی چندین برابر ببخشد و این‌گونه شد که ما می‌توانیم بگوییم خودش یک سبک ساخت که امروز با عنوان «سبک بیدل» هم نام می‌برند. چون ما نقطه اوج سبک هندی یا طرز تازه را «صائب تبریزی» می‌دانیم، ولی بیدل نه یک یا دو‌پله، بلکه چنان این سبک را ارتقا بخشید که می‌توانیم از «سبک بیدل» نام ببریم. پس از او بسیاری از شاعران پیرو او به دنبال این سبک رفتند، ولی باز خود بیدل سرآمد این سبک است. یعنی مثلا بعد از صائب کسانی را داریم که توانستند مانند صائب شعر بگویند ولی مثل بیدل شعرگفتن غیرممکن یا به‌شدت دشوار است و می‌توانیم بگوییم هنوز کسی موفق به این کار نشده است.

بنابراین بیدل با زبان خودش شعرگفته و با ما صحبت کرده است، نه اینکه او بخواهد چیزی را دشوار بگوید. او نمی‌خواهد اصطلاحا ما را «بپیچاند» یا معما بسازد. آن چیزی که از سینه‌اش جوشیده و از باطنش تراویده روی کاغذ آورده است. ذات و کنه شعر بیدل و سبک او همین است و دشواری همراه با آن هم از همین ذات و مختصات شعری ناشی می‌شود که بخشی از آن همان‌طور که گفتم با به هم ریختن خیلی از ارکان و قواعد پیشین در شعر ارتباط دارد. در بسیاری از موارد قواعد فعل، فاعل، مفعول و قیدها، از این نظر که همه چیز سر جایش باشد، در شعر بیدل واقعا به هم ریخته است و اینها باعث شده که ما ایرانی‌ها شاید نتوانیم با آن ارتباط برقرارکنیم. بر این اساس به نظر من آن مدرنیسم که اشاره کردید، در شعر بیدل تا حدودی اتفاق افتاده است و هنوز هم می‌توان‌گفت شعر بیدل یک شعر فوق مدرن است، نه حتی مدرن.

در شعر بیدل ما با مقوله‌هایی مواجه هستیم که بر مبنای آنها حتی می‌توانیم شعرش را با این تکنیک‌های مدرن نقاشی از جمله کوبیسم و اکسپرسیونیسم و... مقایسه کنیم. در این سبک‌ها انگار ما با یک پراکندگی و پاشیدگی رنگی مواجه‌ایم که خودمان باید از درون آنها عناصری قابل فهم را بیرون بکشیم. شما در مواجهه با این نقاشی‌ها یک به هم ریختگی و نوعی پاشیدگی می‌بینید که باید تلاش کنید از دل آن، تصویر مفهومی را بیرون بیاورید. شما در آن رنگ‌ها به درستی نمی‌توانید صورت یک انسان را ببینید، چون اساسا نقاش آن را به‌طور منسجم و دقیق نکشیده است یا ترکیب رنگ‌ها را به شکل عجیبی استفاده کرده است و... اما شما به‌عنوان مخاطب، به هر حال نظمی را از دل آن بیرون می‌کشید و هنر مفهومی چنین چیزی است. البته شعر بیدل به‌هیچ‌وجه پراکنده نیست اما گویا شما در آن با یک «توحش کلام» مواجه هستید که در دل خودش هم ساختارها و قواعد را به هم می‌ریزد و هم عناصر و مضامین هماهنگ و منسجم و معناداری را ارائه می‌کند. از نظر من حرف و بیان و کلام بیدل، وحشی و ساختارشکن است و اگر آن را یک ویژگی مدرن بدانیم، می‌توان پذیرفت که شعر بیدل، شعری واقعا مدرن و چه بسا فوق مدرن است. از این حیث می‌گویم وحشی که شعر او به آسانی رام و مطیع هر ذهنی نخواهد شد.

به‌عنوان سوال آخر، اگر بیدل تا این حد شاعر مدرن و نویی است و امکانات زبانی ما را هم بسط داده، چرا سبک یا راه و روش شعری او که اتفاقا اجتماعی و عینیت‌گرا است توسط شاعران امروز که به نوعی سعی می‌کنند مدرن باشند، دنبال نمی‌شود و لااقل در قدرت اندیشه و باریک‌بینی در لفظ و معنا به بیدل تاسی نمی‌کنند؟ به عبارتی چرا شعر امروز ما شباهت چندانی به آن شعرهای قدرتمند حِکمی و اجتماعی و در عین حال مدرن ندارد؟

این سوال را در بسیاری از عرصه‌های دیگر غیر از شعر هم به نوع دیگری می‌توان مطرح کرد و به آن اندیشید. اما شما ببینید امروزه فرهنگ‌های لغت مختلفی در دسترس همگان است، هم عوام، هم شعرا و نخبگان. حتی سابق بر این اگر کسی می‌خواست مثلا فرهنگ لغت مرحوم دهخدا را داشته باشد، باید یک دیوار کامل از اتاقش را به چیدن این فرهنگ لغت اختصاص می‌داد؛ آن‌‌قدر حجمش زیاد بود، اما الان تبدیل به لوح فشرده و نرم‌افزارهای متعدد آنلاین و غیرآنلاین شده و کار جست‌وجو و تحقیق در لغت و لفظ بسیار آسان شده است. با این وضعیت بسیار مناسب دسترسی، ما هنوز به‌شدت در لفظ می‌لنگیم و کسی هم خودش را ملزم نمی‌داند، در این زمینه ارتقا دهد.

شما این وضعیت را با وضعیت دسترسی جناب بیدل به کتاب و لغت مقایسه کنید تا متوجه شوید چرا او، بیدل می‌شود و ما در چنین شرایط ادبی و شعری‌ای قرار می‌گیریم. جناب بیدل در آن زمان که کتاب چندان در اختیار نبوده، مثلا به کتابخانه «شاه قاسم هواللهی» می‌رفته و کتاب‌ها را در آنجا می‌خوانده است. یعنی آن زمان با کمترین امکانات دسترسی به اطلاعات و معارف، خودشان را به این سطوحی رسانده‌اند که می‌بینیم. حتی آنها گاهی برای خواندن یک کتاب مجبور می‌شدند به خطه دیگری مسافرت کنند. ایشان این تسلط را با آن تنگی و محدودیت امکانات کسب کرده اند؛ اما متاسفانه امروز با این وسعت و زیادی امکانات، ما کمبود شناخت و دانش داریم. چون از یک حیث دیگرهم، ما دچار رگبار اطلاعات فضای مجازی هستیم و واقعا در حال تیرباران شدنیم. یعنی حتی اطلاعاتی را که دوست نداریم بشنویم و بخوانیم و کسب کنیم هم اجبارا به ما می‌رسانند و تحمیل می‌کنند و این باعث می‌شود نتوانیم چیزی را که لازم داریم یا مطلوب است، کسب کنیم.

به عبارت دیگر شاعر امروز با توجه به اینکه این‌همه امکانات دارد اما آن‌ها را در جهت دستیابی به هدف توسعه کلمات و الفاظ خودش به کار نمی‌گیرد؛ مثلا داشتن مطالعه و تفحص در فرهنگ‌های لغت را برای خودش الزام نمی‌داند و این خیلی بد است. ما بیدل را در چند صد سال گذشته که نگاه می‌کنیم، می‌بینیم به کنه الفاظ و لغات آگاه بوده و این خیلی برای ما عجیب است که او تا این حد دقت‌نظر داشته تا لفظ را در جای اصیل و دقیق خود به‌کار ببرد. بگذارید کلمه «طنین» را مثال بزنم تا بدانید بیدل چه استفاده‌ای از آن کرده و ما در کجا به‌کار می‌بریم. کلمه «طنین» را همه شنیده‌اند، این کلمه به معنای «ویز ویز بال پشه» است و بیدل آن را در شعرش در جای اصیل و حقیقی خودش به کار برده است. می‌گوید:

بدین گوشی که معنی از تمیزش ننگ می‌دارد
طنین پشه‌ای گر بشنوم الهام می‌گیرم
یا مثلا می‌گوید:
بر سور مناز از دهل و کوس تجمل
ای پشه، بم و زیر کمال تو طنین است

اما حالا ما در کجا استفاده می‌کنیم؟ ما الان این کلمه را به‌عنوان اسم روی مغازه‌های صوت و تصویر و باند و اکو می‌گذاریم! آیا این کلمه خوبی برای چنین مراکزی است؟ حتی من دیدم که برخی شاعران ما شعرهایی دارند که در آنها از طنین گام‌های دلبر و معشوق سخن گفته‌اند! آیا این‌ها مناسب است؟ وقتی به بیدل رجوع می‌کنیم، می‌بینیم آن جناب لفظ را در جای حقیقی خودش به کار ‌برده است و این نشان‌دهنده احاطه و تسلط او به ادبیات فارسی و شناخت بسیار زیاد او از لغات در این زبان است که متاسفانه شعر امروز ما فاقد آن است.

*کلف: باعث سختی

 

* نویسنده : علیرضا جباری‌دارستانی روزنامه‌نگار