تاریخ : Wed 16 Oct 2024 - 10:47
کد خبر : 196378
سرویس خبری : فرهنگ و هنر

با «زودپز» فیلم جا نمی‌افتد

نقد «فرهیخحتگان» بر اثر جدید رامبد جوان

با «زودپز» فیلم جا نمی‌افتد

نوستالژی یک مرهم یا مکانیسم دفاعی در برابر اختلالات روانی و مسکنی برای آرام شدن دل‌های نگران است. آنها که نمی‌توانند گره از مشکلات خود در دنیای کنونی باز کنند به حریم امن نوستالژی پناه می‌برند تا به خیال خویش از گزند حادثه دور بمانند و با دل دادن به لحظات خوش گذشته در خوابی عمیق و لذت‌بخش فرو بروند.

نوستالژی یک مرهم یا مکانیسم دفاعی در برابر اختلالات روانی و مسکنی برای آرام شدن دل‌های نگران است. آنها که نمی‌توانند گره از مشکلات خود در دنیای کنونی باز کنند به حریم امن نوستالژی پناه می‌برند تا به خیال خویش از گزند حادثه دور بمانند و با دل دادن به لحظات خوش گذشته در خوابی عمیق و لذت‌بخش فرو بروند. البته نوستالژی یا عشق و علاقه وافر به گذشته صرفا مخصوص آدم‌های عادی نیست و سینمای ایران نیز در سال‌های اخیر میل شدیدی به گذشته نشان داده و بارها از آن به‌عنوان دستاویزی برای ساخت فیلم‌ بهره برده است.

نمونه متأخر این میل را می‌توان در فیلم جدید «رامبد جوان» دنبال کرد. داستان «زودپز» در رجعت به گذشته و دهه مهم و بحرانی 60 و در دوران دفاع مقدس روایت می‌شود. قصه، ماجرای دو باجناق به نام‌های «سیروس» (محسن تنابنده) و «شاهین» (نوید محمدزاده) است که قصد دارند جنازه پدرزن نزول‌خور، محتکر و بدنام‌شان «قدرت» (محمود جعفری) را به‌جای شهید شهری که در پی موشک‌باران صدام از دنیا رفته جا بزنند. شاید ایده مرکزی فیلم برای شما بسیار جذاب به‌نظر برسد ولی رامبد جوان جز همین ایده به‌ظاهر جذاب تقریبا هیچ دستاوردی برای مخاطبانی که به تماشای این اثر نشستند ندارد. استفاده از ایده شوخی با مرگ اتفاق تازه‌ای در سینمای ایران و جهان نیست ولی همنشینی آن با روزهای موشک‌باران تهران شاخک‌های بسیاری را به کار می‌اندازد که رامبد جوان و رفقا چه آشی برایشان پخته‌اند!

تمام انرژی فیلم در همان ابتدا صرف حادثه محرک و کنش اصلی اثر، یعنی ترکیدن زودپز و درنتیجه آن مرگ قدرت می‌شود. بعد از این اتفاق سیروس و شاهین در تلاش‌هایی محتوم و شکست‌خورده گرد شهر می‌چرخند تا هر طوری شده پدرزن مربوطه را در پستویی پنهان کنند تا شاید بخت و اقبال به آنها رو کند و اوضاع با شهید اعلام شدن قدرت ختم به‌خیر شود، اما فیلم هیچ ادله مشخص و روشنی به مخاطبانش ارائه نمی‌دهد که این دو چرا علی‌رغم ترسی که از جنگ و موشک دارند مصرانه می‌خواهند وارد مهلکه شوند و از «قدرت» شهید بسازند؟ اصلا شهید شدن یا نشدن او به چه کار سیروس و شاهین می‌آید؟ آیا آنها می‌خواهند با این کار ارزش افزوده‌ای به خود و خانواده‌شان ببخشند یا اینکه تصمیم دارند هرچه زودتر از شر اتهام قتل مبرا شوند؟ مطلقا هیچ‌کدام!

اینها مفاهیمی‌اند که بیننده می‌تواند در پاسخ به سوال‌هایی که در طول مشاهده زودپز به سراغش می‌آید، مفروض بگیرد و به آنها ارجاع دهد. وگرنه ساختار روایی فیلم نه‌تنها پاسخی به سوال‌های ما نمی‌دهد، بلکه خود به علامت سوالی بزرگ‌تر بدل می‌شود. این‌طور به‌نظر می‌رسد که دست‌اندرکاران اصلی ساخت فیلم هدف اساسی‌شان را نه نوستالژی‌بازی و گرفتن خنده از تماشاگران در سالن‌های سینما، بلکه پرداختن به موقعیت‌هایی که از اساس راه را بر تحلیل‌های بجا و بی‌جای فرامتنی باز می‌کنند قرار داده‌اند و به همین دلیل است که به‌جز یک کارگردانی نسبتا شسته‌رفته و سر‌و‌شکل‌دار در صحنه‌های فرود موشک بر سر مردم تهران و طراحی صحنه و لباس خوب و بازی اندازه و به‌جای محسن تنابنده در اغلب دقایق نکته مثبت درون‌متنی دیگری ندارد که به آن ببالد؛ راستش قرار هم نیست که به چیزی ببالد چون نگاهی که فیلم به مسئله دارد را نمی‌توان حتی در قالب آثاری که فتیش دهه‌60 دارند و از این راه ارتزاق می‌کنند قرار داد.

فیلم‌هایی نظیر «نهنگ عنبر»، «فسیل» و «هزارپا» با تمام ساده‌نگاری‌ و دستی که بر دور گردن رویا حلقه می‌کردند، تصویر و تصور روشنی از روزگار خوش گذشته در ذهن مخاطب جا می‌انداختند که دور از کارکرد ظاهری‌شان برای فتح قله گیشه سینمای ایران نبود، ولی استفاده فیلمساز از گذشته در زودپز هیچ ارتباطی با فیلم‌های رویاپرداز و نوستالژی‌زده ندارد و بیشتر خود را به کرانه‌های یک اثر ضدنوستالژی نزدیک می‌کند. البته فیلم در لایه‌های زیرین نقشه‌ خاصی برای انتقال مفاهیم موردعلاقه‌اش به مخاطب ندارد و با محور قرار دادن رویکرد کلیشه‌ای «شوخی با همه‌چیز» صرفا ایده‌ای که فکر می‌کند به آن باور دارد را خرج اثر می‌کند.

باران موشک‌ها درحالی بی‌وقفه بر سر مردم تهران آوار می‌شود که هیچ مانعی برای روبه‌رویی با آنها وجود ندارد؛ در این شرایط است که فیلمساز نمایی از شهر ویران‌شده را در امتداد شعار «جنگ جنگ تا پیروزی» که طنینش از فضای خارج از قاب به گوش می‌رسد برای مخاطبش به نمایش می‌گذارد و کنه اثر و لایه‌های ضمنی‌تر آن را با تمام مخلفاتش در ضمن یک شوخی تلخ، اما به‌سرانجام‌نرسیده بیان می‌کند. بار اصلی زودپز را همین شوخی‌ها به دوش می‌کشند تا سوالی در ذهن بیننده نسبت به پایان باسمه‌ای فیلم یا به حال خود رها شدن ماجرای گلاره عباسی و شهید شدن پرستار بچه در بیمارستان و بی‌ارتباطی آن با ساختمان اثر شکل نگیرد. فیلم فروش خوبی خواهد کرد ولی احتمالا به علت آشنایی‌زدایی از المان‌های موجود در محصولات رویاپرداز سینمای ایران و مصرف‌کنندگان اصلی نوستالژی به حد محبوبیت آنها نمی‌رسد.

پرونده ویژه فرهیختگان در نقد و بررسی این فیلم سینمایی را اینجا بخوانید.