تاریخ : Sun 18 Aug 2024 - 11:37
کد خبر : 194212
سرویس خبری : فرهنگ و هنر

«قلب رقه» یک شابلون هالیوودی است

«یک جای کار می‌لنگد»؛

«قلب رقه» یک شابلون هالیوودی است

درباره‌ قلب رقه اتفاقی که افتاده این است که یک شهرام حقیقت‌دوست چشم‌رنگی و خوش‌سیما به عنوان قهرمان بزن‌بهادر اکشن داریم که دقیقا همان مختصاتی را برای ما تداعی می‌کند که در فیلم‌هایی که جیسون استاتهام یا مارک والبرگ بازی می‌کنند، می‌شناسیم.

مهران زارعیان، خبرنگار: پس از دیدن «قلب رقه» حتی اگر به مدد سرگرم‌کنندگی و ادویه‌جات سینمایی از فیلم لذت برده باشید، نمی‌توانید کتمان کنید که یک جای کار می‌لنگد و ابدا فیلم ماندگار و خاطره‌انگیزی ندیده‌اید. گمان می‌کنم محوری‌ترین دلیل این عدم توفیق، نگاه به سینما به چشم شابلون است؛ سینما به‌مثابه شابلون هالیوودی، یعنی آنچه فیلم‌های پاپ‌کورنی و بازاری هالیوودی دارند را الگو قرار بدهی و محتوای ارزشی و انقلابی را درون این شابلون بریزی و تصور کنی که فیلم خوبی از آب درمی‌آید.

چنین رویکردی البته اگر به‌خوبی و با بهره‌گیری درست از تکنیک‌ها و تجهیزات به‌روز سینمایی انجام شود نتیجه‌ کار سرگرم‌کننده و مهیج خواهد بود اما مثل سفارش دادن پیتزا در مراسم ختم یا پوشیدن کت‌وشلوار با کراوات در یک اجرای تواشیح زار می‌زند؛ مخاطب حس می‌کند که ظرف و مظروف با هم جور نیست و سنخیتی ندارد. درباره‌ قلب رقه اتفاقی که افتاده این است که یک شهرام حقیقت‌دوست چشم‌رنگی و خوش‌سیما به عنوان قهرمان بزن‌بهادر اکشن داریم که دقیقا همان مختصاتی را برای ما تداعی می‌کند که در فیلم‌هایی که جیسون استاتهام یا مارک والبرگ بازی می‌کنند، می‌شناسیم. همان نوع تیراندازی‌ها و درگیری‌های مبتنی بر زور بازوی تن‌به‌تن، ابتکارات استراتژیک هالیوودی و حتی عشق و عاشقی آمریکایی‌مآبانه.

بنابراین برای مخاطب که تصویر ذهنی مشخصی از یک نیروی عضو سپاه قدس دارد چنین شمایلی آشنا و دلچسب نیست. همان‌طور که تصویر کاریکاتوری از داعشی‌ها را نیز نمی‌تواند از یک فیلم جدی و سطح بالا انتظار داشته باشد. این نگاه و رویکرد فقط مختص قلب رقه نیست؛ به نظر می‌رسد استارت آن با «بادیگارد» و «به وقت شام» حاتمی‌کیا خورد و در ادامه فیلمسازان دیگر به‌صورت معیوب‌تری آن را دنبال کردند؛ لااقل حاتمی‌کیا قهرمان‌های آرمانگرا و ارزشی خود را به‌خوبی می‌شناسد و از دل یک تجربه‌ چند ده ساله، در شخصیت‌پردازی کاستی و خلل برجسته‌ای در آثارش حس نمی‌شود. اما فیلمسازانی که بعدتر به سراغ سوژه‌های اینچنینی رفتند تمام مناسبات زیربنایی و روبنایی فیلم‌هایشان را نعل‌به‌نعل از هالیوود وام گرفتند به طوری که در زمان مطرح شدن فیلم «روز صفر» نیز که از نظر تکنیکی و پیرنگ و ظواهر استاندارد بود، صدای وحید جلیلی درآمد و این نکته را مطرح کرد که کسانی که ریگی را گیر انداخته بودند، حزب‌اللهی‌ترین نیروهای امنیتی بودند.

مساله فقط ظاهر کاراکتر یا مثلا پایبندی به شعایر مذهبی نیست؛ اصولا کنه و ساختار این آثار، از سر تا پا از اکشن‌های مغرب‌زمین آمده و ماهیتی فست‌فودی دارد. قهرمان قلب رقه مثل امیر جدیدی در روز صفر و حمید فرخ‌نژاد در سریال «سقوط» ما را به یاد بزن‌بهادرهایی که مل گیبسون و بروس ویلیس نقش آن‌ها را بازی می‌کنند، می‌اندازند و صرفا نام و زبان ایرانی دارند. بنابراین درباره قلب رقه با فیلمی مواجه هستیم که از ریتم نمی‌افتد، کشمکش و غافلگیری خوبی دارد، حتی سکانس مهیج پایانی‌اش از فیلم‌های استاندارد اکشن آمریکایی چیزی کم ندارد اما به تن این سوژه و مناسباتی که از مدافعان حرم و نبردهای سوریه و عراق می‌شناسیم زار می‌زند و هیچ سنخیتی ندارد.

مشخص نیست خرده‌داستان مثلث عشقی چه ربطی به این فضا دارد و چرا ایدئولوژی و جهان‌بینی در فیلم آنقدر غایب است؟ فیلمساز تفاوتی بین این سوژه در کانسپت عربی-اسلامی با سوژه‌ سری فیلم‌های جیمز باند قائل نیست؟ آدم‌های فیلم مثل آدم‌های فیلم‌های اکشن و جنگی آمریکایی، در دو دسته‌ خوب‌ها و بدها قرار می‌گیرند بدون اینکه وجه افتراقی در شخصیت‌پردازی آنها باشد. یکی ریش بلند نامرتب بدون سبیل دارد، پس داعشی است و دیگری سیمای زیباتری دارد پس مدافع حرم است.

گویی سینما فقط با تعداد فشنگ بیشتر، انفجار بزرگ‌تر و صدای عظیم‌تر، سینما می‌شود و انگار به خلق زمینه و عمق بخشیدن بر شخصیت‌ها و مناسبات فکری حاکم بر فیلم نیازی وجود ندارد. با صرف بودجه‌ بالا و بهره‌گیری از متخصصان فناوری‌های مرتبط با سینما می‌توان وجوه سمعی و بصری چنین فیلم‌هایی را ارتقا داد و حتی در سطح استاندارد روز دنیا بالا برد اما مادامی که فیلمنامه و مهم‌تر از فیلمنامه شناخت و ذهنیت درست درباره‌ سوژه وجود نداشته باشد، حاصل کار فیلم درخشان و ماندگاری نخواهد شد.