تاریخ : Tue 02 Jul 2024 - 12:52
کد خبر : 192636
سرویس خبری : فرهنگ و هنر

مراسم تکریم  و نکوداشت «حداد عادل» برگزار شد

در تالار وحدت؛

مراسم تکریم و نکوداشت «حداد عادل» برگزار شد

مراسم نکوداشت غلامعلی حدادعادل رئیس فرهنگستان زبان و ادب فارسی توسط انجمن آثار و مفاخر فرهنگی در مجموعه حداد عادل و در تالار وحدت برگزار شد.

حداد عادل در این مراسم گفت: در این مجلس محترم که با وجود استادان ارجمند و دوستان گرامی من زیب و زینت یافته است، به‌جز شکر خدای بزرگ و تشکر از همة حاضران گران‌قدر چه می‌توانم بگویم و چه باید بگویم؟ در مقام شکر پروردگار از «جامی» مدد می‌گیرم و می‌گویم:

ای فروزندة این چرخ بلند

وی نوازندة دل‌های نژند

کنم از جیب نظر تا دامن

چه عزیزی که نکردی با من

در دولت به رخم بگشادی

تاج عزّت به سرم بنهادی

حد من نیست ثنایت گفتن

گوهر شکر عطایت سفتن

و اما بعد...

بر من واجب است از استادان عزیز و دوستان گرامی که با حضور خود مرا سرافراز کرده‌اند سپاس‌گزاری کنم و به‌ویژه از همة آنان که با سخنرانی یا شعرخوانی خود مرا مرهون الطاف خود ساخته‌اند و آنان که با مقالات و مطالب سودمند خود در کتاب «زندگینامة» من بر بنده منت نهاده‌اندو از جناب آقای دکتر اسماعیلی، وزیر محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی، و همکاران ارجمندشان و نیز از جناب آقای دکتر صحرایی، وزیر محترم آموزش‌وپرورش، و آقای دکتر شالویی، رئیس ارجمند انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، که این مجلس به همت ایشان برپا شده و مسئولان محترم تالار وحدت که میزبان این جمع‌اند تشکر ‌کنم.

جا دارد در این محضر شریف به روان پاک پدرم که سرشتی فرهنگی داشت و به رادی و جوانمردی مشهور بود درود بفرستم و از مادر عزیزم که در این مجلس حضور دارد و از کودکی تا امروز دست مرا گرفته، به سبب همة جدّ و جهدی که در تربیت دینی و اخلاقی و علمی من داشته، سپاس‌گزاری کنم. باید از همسر دانشمند و ارجمندم، خانم دکتر طیبه ماهروزاده، که پنجاه‌و‌سه سال است شریک زندگانی من است و از فرزندان و نوه‌های عزیز و خواهران و برادران خوبم نیز تشکر کنم. همچنین سزاوار است که از همة معلمان و استادانم که از سال ۱۳۲۹ شمسی تا به امروز در مکتبخانه و دبستان و دبیرستان و دانشگاه و مدرسه‌های دینی به من دانش و بینش آموخته‌اند و مرا بندة خود ساخته‌اند سپاس‌گزاری کنم.

سپاس‌گزاری از همة بستگان و دوستانی که در مراحل گوناگون زندگی به من محبت کرده‌اند و همکارانی که در مؤسسات مختلف در کنار من بوده‌اند نیز بر من فرض است.

سروران گرامی، دوستان عزیز

فرصتی را که به دستم افتاده غنیمت می‌شمارم و با تقدیم چند نکته درس پس می‌دهم و از جسارتی که می‌ورزم پوزش می‌طلبم.

1 من در زمان و زمانه‌ای به دنیا آمده‌ام که در کشورم سه فرهنگ ایرانی و اسلامی و غربی در آن همزمان با یکدیگر در تعارض و تعامل بوده‌اند. بسیاری از تحولات اجتماعی و حوادث سیاسی صد سال اخیر را می‌توان برآیند تأثیر این سه فرهنگ دانست، و برحسب میزان تعارض و تعامل آنها و سهم کمتر یا برتر هر یک از این سه عامل، تبیین و تحلیل کرد. شخصیت افراد نیز، بسته به اینکه تا چه حد تحت تأثیر یک یا دو یا هر سه فرهنگ بوده‌اند، قابل توصیف و ارزیابی است. پرسش مهمی که می‌توان طرح کرد این است که نسبت این سه فرهنگ با یکدیگر چیست و آیا می‌توان میان آنها به‌نوعی تعادل و توازن منطقی و سازنده دست یافت؟ من می‌خواهم پاسخ خود را به این سؤال بیان کنم.

از نظر من، می‌توان میان فرهنگ اسلامی و فرهنگ ایرانی آشتی و سازگاری پایداری ایجاد کرد. می‌توان به ایران «علاقه» و به اسلام «عقیده» داشت. نگاه من به اسلام نگاه عقلانی است. در اسلام عقل و معرفت محور است و عقلانیت حاکم است. این مهم‌ترین درسی است که از استاد شهیدم مطهری آموخته‌ام و بدان باور دارم. می‌توان به ایران عشق ورزید و مسلمان بود. همزیستی اسلام و ایران تجربة تاریخی ملت ماست. ما، هزار و چهارصد و اندی سال پیش، اسلام را پذیرفتیم، اما ایرانی ماندیم؛ زبان عربی آموختیم، اما زبان فارسی را حفظ کردیم؛ و نوروز را که رسمی کهن بود حفظ کردیم و قرآن را در سفرة هفت‌سین در کنار سبزه‌ای روییده از خاک وطن نهادیم. با اعتقاد ما به خدا و عشق به میهن عزیزمان ایران، در دل و جانمان، آرامش و اطمینان پدید می‌آید و با هم‌افزایی انگیزه‌های دینی و ملی بر ثبات و قدرت و شوکت ملتمان افزوده می‌شود. در طول تاریخ، هرگاه فرهنگ اسلامی و فرهنگ ایرانی هم‌افزایی داشته‌اند، کشور ما پیشرفت و پایداری داشته و هرگاه این دو از هم جدا شده‌اند، به تفرقه و ضعف گرفتار شده‌ایم. من عشق و علاقه به زبان و ادبیات فارسی را از بارزترین نشانه‌های ایران‌دوستی می‌دانم و پاسداری از این زبان را پاسداری از هویت ایرانی می‌شناسم. در هوای پاک و دلپذیر زبان فارسی نفس می‌کشم و زندگی می‌کنم. با این زبان زنده مانده‌ام و زنده می‌مانم.

اما ایران اسلامی، علاوه بر زبان و ادبیات فارسی، مظاهر و نشانه‌های دیگری نیز دارد که می‌باید از همة آنها پاسداری کرد. ایران هنر و حکمت و علم و عرفان دارد و سنت‌های دوست‌داشتنی بسیار و جغرافیایی دلپذیر و تاریخی درس‌آموز و مردمی مهربان و نجیب و شریف که می‌باید همه را دوست داشت. من مسلمانی ایرانی هستم. سال‌ها پیش عشق و علاقة خود را به وطنم در این تک‌بیت سرودة خود خلاصه کرده و آن را نصب‌العین خود ساخته‌ام و گفته‌ام:

به هر کجا که روم، با توام؛ به یاد توام

دلم برای تو در سینه می‌تپد، ایران!

همین جا و به بانگ بلند، به روان پاک صدها هزار شهید انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی که جان بر سر ایمان و ایران نهاده‌اند و به روان پاک برادرم و همة برادران دیگرم درود می‌فرستم و سر تعظیم فرود می‌آورم.

دربارة فرهنگ غربی معتقدم که باید آن را بشناسیم و آن را نقد کنیم. فرهنگ جدید غرب، بدان‌صورت که در پنج قرن اخیر در اروپا شکل گرفته، ظاهری دارد و باطنی؛ روحی دارد و جسمی. باید بکوشیم باطن و روح و جوهر فرهنگ غربی را بشناسیم. تقلید کورکورانه و غرب‌زدگی ما را به جایی نمی‌رساند. باز هم از تاریخ، به‌ویژه تاریخ دویست سال اخیر ایران، مدد می‌گیرم و می‌گویم به گواهی تاریخ که آکنده از دخالت‌های ناروا و ظلم‌ها و خیانت‌ها و کودتاهای قدرت‌های غربی در ایران ماست، ایران‌دوستی و عشق و علاقه به استقلال و آزادی ایران با غرب‌پرستی و غرب‌ستایی سازگار نیست. ما از تمدن و فرهنگ غربی چیزهای مفید فراوانی می‌توانیم بیاموزیم و بپذیریم، اما آنچه از آن فرهنگ نباید بپذیریم مهم‌تر از آن چیزهایی است که می‌باید بپذیریم.

از نظر من، عیب بزرگ فرهنگ غربی حضور نداشتن خدا در زندگی سیاسی و اجتماعی غرب است و همین امر سبب شده است تا ارزش‌های اخلاقی، فاقد پشتوانة هستی‌شناختی و معرفت‌شناختی شوند. اگر هفتادوپنج سال است که جهان غرب به مشتی مردم بی‌گناه و بی‌پناه عرب مسلمان فلسطینی آشکارا ظلم می‌کند و اگر امروزه بیش از هشت ماه است که صدها هزار نفر از زن و کودک و پیر و جوان این مردم، به جرم دفاع از وطن و استقلال خویش، به دست و دستور غربیان کشته و مجروح می‌شوند، این همه ناشی از آن است که غرب ارزش‌های اخلاقی، و از جمله مهم‌ترین آنها یعنی عدالت را مطلق نمی‌داند، زیرا به حقیقت متعالی و مطلقی که همانا خداست قائل نیست.

بنده سال‌ها در دانشگاه تهران دانشجوی دانش‌هایی مانند ریاضیات و فیزیک بوده‌ام که از غرب آمده بوده و بیش از پنجاه‌وپنج سال در این دانشگاه فلسفة غرب آموخته‌ام و این فلسفه را تدریس کرده‌‌ام، اما همواره در ارزیابی فرهنگ غربی از دو معیار و دو ترازو استفاده کرده‌ام: اسلام و ایران؛ و هرجا التزام به فرهنگ غربی را متضاد با منافع و مصالح میهن عزیزم ایران یا مغایر با اصول دینم اسلام دیده‌ام، به منافع و مصالح ملی و عقاید دینی خود ملتزم مانده‌ام.

•••

2 اینجا می‌خواهم به سؤال دیگری که در سال‌های اخیر دوستانم مکرر از من پرسیده‌اند نیز پاسخ دهم و آن این است که چرا وارد عالم سیاست شده‌ام. مگر بهشت پُرگل و ریحان پژوهش در فلسفه و هنر و ادبیات و عالم ایران‌دوستی و ایران‌شناسی چه عیبی داشت تا من از آن به دنیای پرغوغای سیاست هبوط کنم تا مانند مولانا بگویم:

زاهد بودم ترانه‌گویم کردی

سرحلقة بزم و باده‌‌جویم کردی

سجاده‌نشین باوقاری بودم

بازیچة کودکان کویم کردی

پاسخ من به این دوستان این است که: عزیزان من! اگر در کشور ما سیاست بر پایة درستی استوار نباشد، دین و دنیای مردم نیز استوار نخواهد ماند. سیاست مانند داربستی است که اهل فرهنگ و هنر بر بالای آن ایستاده‌اند و به نقش ایوان مشغول‌اند. اگر این داربست از پای‌بست ویران شود، همه‌چیز و همه‌کس فرو می‌ریزد.

من هرگاه در استواری پایه‌های داربست سیاست احساس تزلزل کرده‌ام، ترجیح داده‌ام از بالای آن داربست یعنی از جمع اهل درس و بحث و فرهنگ و هنر به پایین آیم و در مغاک تیره و تاریک سیاست به تحکیم آن پایه‌ها بپردازم.

البته ورود به عالم سیاست، هزینه دارد، تاوان دارد و من با علم به این معنی، آگاهانه پای بدین عرصه نهاده‌ام و هزینۀ آن را هم پرداخته‌ام و به قول حافظ:

درین وادی به بانگ سیل بشنو

که صد من خون مظلومان به یک جو

پر جبریل را اینجا بسوزند

بدان تاکودکان آتش فروزند

تعالی‌الله چه استغناست اینجا

سخن گفتن که را یاراست اینجا

و باز هم به قول حافظ:

وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم

که در طریقتِ ما کافریست رنجیدن

باری، اگر سیاست‌مداران بلغزند، همه می‌لغزند و اگر در دفاع از مردم و میهن ثبات قدم و بصیرت داشته باشند، کشور پیشرفت خواهد کرد. اهل فرهنگ به‌جای آنکه از سیاست دوری کنند، باید با ورود به عرصة سیاست آن را فرهنگی کنند و از خشونت و بی‌اخلاقی آن بکاهند و تلطیفش کنند. من اطمینان دارم اگر سیاست‌مداران ما بیشتر کتاب بخوانند و اهل قلم باشند و دستی در ترجمه داشته باشند و از تاریخ و فرهنگ و هنر ایران و جهان آگاهی بیشتری داشته باشند، فضای سیاسی کشور ما سامان بهتری پیدا خواهد کرد.

•••

3 قریب به شصت سال است که من در دانشگاه و وزارت‌خانه‌ها و فرهنگستان و جاهای دیگر کار می‌کنم. یکی از تجربه‌هایی که در این سال‌های طولانی آموخته و اندوخته‌ام این است که کشور ما بیش از هر چیز به مدیران توانا نیازمند است. مشکل اصلی کشور ما کمبود منابع نیست، کمبود مدیر است. اگر همه‌چیز در اختیار داشته باشیم، اما مدیریت نداشته باشیم، انگار که هیچ‌چیز نداریم؛ اما اگر مدیریت داشته باشیم و هیچ‌چیز نداشته باشیم، می‌توانیم به همه‌چیز دست پیدا کنیم.

اگر می‌خواهیم در آمال نمانیم و فقط به ذکر آمال اکتفا نکنیم و «آمال» را به «اعمال» مبدل کنیم باید مدیریت کنیم. مدیریت پلی است که آمال را به اعمال متصل می‌کند.

کمبود مدیر در همة بخش‌های کشور ما محسوس است، اما کمبود مدیر فرهنگی از همه محسوس‌تر است. ما در آموزش‌و‌پرورش و دانشگاه و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و فرهنگستان‌ها و نهادهای مشابه دیگر، بیش از هر چیز، از کمبود مدیر فرهنگی رنج می‌بریم. بسیار دیده‌ام دانشمندانی را که علاقه دارند سال‌های سال به‌دور از هرگونه مسئولیت و مدیریتی در دفتر کار خود تنها بمانند و بخوانند و بنویسند، اما مدیریت نکنند. من ترجیح می‌دهم ده تن از این‌گونه دانشمندان را با یک مدیر لایق علمی و فرهنگی معاوضه کنم و مطمئن هستم که ضرر نخواهم کرد.

توصیة من به معلمان و مدیران مدارس این است که دانش‌آموزان را چنان تربیت کنند که آنها بتوانند در آینده مدیران لایق کشور شوند.

4 سخن دیگر من درباب آموزش‌وپرورش است. آموزش‌وپرورش را مهم‌ترین نهاد اجتماعی در قوام و دوام یک ملت می‌دانم. هیچ کشور و هیچ ملتی سراغ نداریم که بدون پیشرفت در آموزش‌وپرورش پیشرفت واقعی کرده باشد. بهترین خدمتی که هر حکومتی می‌تواند به ملت خود بکند این است که با آموزش‌وپرورش به فرزندان آن ملت فرصت برابر برای ترقی و رشد عطا کند. مفیدترین آموزشی که معلمان می‌توانند به دانش‌آموزان هدیه کنند آموختن تفکر است. اگر ما فکرکردن را به آنها بیاموزیم و لذت تفکر را به آنها بچشانیم، بزرگ‌ترین خدمت را به آنها و به ملت خود کرده‌ایم. سرمایه‌گذاری در آموزش‌وپرورش دیربازده است، اما پرسود است. بزرگ‌ترین و بهترین سرمایة ملی ما نیروی انسانی است. علت خرابی بسیاری از کارها این است که آن کارها را به‌دست کسانی سپرده‌ایم که کفایت ندارند. هروقت و هرجا که فرد لایقی داشته‌ایم و کاری بدو سپرده‌ایم، موفق شده‌ایم و هرجا موفق نشده‌ایم علتش آن بوده که یا فرد لایقی برای آن کار تربیت نکرده‌ بوده‌ایم و یا از او استفاده نکرده‌ایم. آموزش‌وپرورش کارخانة تولید شهروندان شایسته و کارآمد است.

بر پایة چنین اعتقادی، من همیشه معلم بوده‌ام و امروز هم که پای به هشتادسالگی نهاده‌ام افتخارم این است که معلم هستم و در مدرسه‌های فرهنگ درس می‌دهم. خدا را شکر می‌کنم که به ما توفیق عنایت کرده تا علاوه بر چند مدرسه‌ای که در تهران داریم بیست‌وچهار مدرسه هم در محروم‌ترین نقاط بلوچستان داشته باشیم. خدمت‌گزاری به فرزندان این آب‌وخاک را موهبت و نعمت می‌دانیم و قدردان این نعمت هستیم. احساس من این است که همة فرزندان ایران‌زمین فرزند من هستند. اعضای خانوادة ما، از پیر و جوان، یا معلم‌اند یا محصل؛ و ما بنا داریم مال و جان و عمر خود را صرف تربیت مردان و زنانی شایسته برای ایران آینده کنیم.

در پایان، مایل‌ام فروتنانه توصیه‌ای به جوانان کشورم داشته باشم.

5 من مخصوصاً از جوانان کشورم تقاضا می‌کنم درس بخوانند و عالِم شوند. کشور ما به افراد دانشمند و صاحب‌نظر در انواع موضوعات احتیاج دارد. به دانش‌آموزان و دانشجویان عزیز توصیه می‌کنم «درس خواندن» را جدی بگیرند و به معلمان و استادان توصیه می‌کنم «درس دادن» را. از آنان می‌خواهم که کتاب بخوانند و با خواندن کتاب به ذهن و ذوق خود قوت و نشاط بخشند. از جوانان می‌خواهم به خواندن پیامک‌های دوسطری در فضای مجازی اکتفا نکنند و مخصوصاً از خواندن کتاب‌های تاریخ و بالاخص کتاب‌های تاریخ معاصر ایران غفلت نورزند. هر ایرانی‌ای که تاریخ معاصر ایران را بخواند و دریابد که نالایقیِ حاکمان و دشمنیِ بیگانگان چه بر سر این ملت آورده است، عزم و اراده‌اش برای خدمت به کشورش بیشتر و دلبستگی‌اش افزون‌ترخواهد شد. بیگانگان می‌خواهند ما از تاریخ معاصر ایران بی‌خبر باشیم تا آنها بتوانند دوباره تاریخ را تکرار کنند. به جوانان عزیز میهنم عرض می‌کنم تاریخ بخوانید تا در درس تاریخ تجدید نشوید.

سرانجام بار دیگر از همگان، یعنی همة دعوت‌کنندگان و دعوت‌شدگان سپاس‌گزاری می‌کنم. هر دو گروه بر بنده منت نهاده‌اند.

احساسم را نسبت به ایران عزیز از زبان حافظ عرض می‌کنم که:

من جرعه‌نوش بزم تو بودم هزار سال

کی ترک آبخورد کند طبع خوگرم

ور باورت نمی‌شود از بنده این حدیث

از گفتة کمال دلیلی بیاورم

گر بر کنم دل از تو و بردارم از تو مهر

آن مهر بر که افکنم؟ آن دل کجا برم؟

و نهایتاً اینکه:

چگونه سر ز خجالت برآورم بَرِ دوست

که طاعتی به‌سزا برنیامد از دستم

از خداوند کریم عاجزانه می‌خواهم که از قصور و تقصیر من در مسئولیت‌هایی که برعهده داشته‌ و دارم درگذرد و توفیق ادامة خدمت به مردم عزیز، به‌ویژه به جوانان کشورم را از من سلب نکند.