متن زیر سخنرانی حکمتالله ملاصالحی، استاد باستانشناسی دانشگاه تهران در آیین بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی است که 25 اردیبهشت ماه در پژوهشکده وزارت میراث فرهنگی، گردشگری و صنایعدستی تحت عنوان «ایران چگونه ایران مانده است؟» ایراد شد.
ذهنیت آن زمان ضرورت طرح چنین پرسشها و مسالهها و بحثهایی را احساس نکرده بود و اوضاع تاریخی آن زمان طرح چنین مسالهها و بحثها و گفتمانهایی را اقتضا نمیکرد. به هر روی هر روزگاری مقتضیات و ملزومات خاص خود را دارد. برای بسیاری از جامعهها و جمعیتهای سیاره زمین نیز مسالهها و بحثها و گفتمانهایی از این دست و از این جنس دستکم با زمینه ذهنی و فکری و تاریخی بیش و کم مشابه با ما ایرانیان آن زمان، درباره گذشته تاریخی و عقبه فرهنگی و پیشینه اجتماعی و هویت قومی و ملی خود، شناخته شده و مطرح نبود و موضوعیت نداشت. آنها هم، چونان ما ایرانیان آسودهخاطر از چنین ذهنیتی، فارغ از چنین گفتمانهایی که مدرن است و برآمده از تحولات دنیای مدرن، زندگی میکردند و بازیگران تاریخ خود بودند و آفرینندگان سرگذشت تاریخی و فرهنگی خود. اینک بازیگران و تماشاگران دیگری بر صحنهاند. بازیگران و تماشاگرانی متفاوت از گذشته. شمار تماشاگران بسیار است و بازیگران بر صحنه اندک و کارگردانان پشتصحنه اندکتر. کارگردانانی که با بازیگرانشان، تاریخ و فرهنگ و نحوه زندگی و ذهنیت جمعیتهای میلیاردی سیاره زمین را که تماشاگرانند و مصرفکنندگان فرآوردههای مرغوب و نامرغوبشان، رقم میزنند و به هر سوی که بخواهند و به هر جا و هر گاه و به هر میزان که بتوانند، ذهن و فکر و عقل و حس و هوش تماشاگرانشان را میکشانند و میرانند.
باری و بههرروی عالم جدید، عالم انسان و تاریخ و فرهنگ دیگری است. جامعه و جهانی بسیار متفاوت و به نحوی بیسابقه متمایز از همه روزگاران گذشته. متفاوت و متمایز اگر نگوییم از هر نظر بیهیچ تردید از جهات بسیار، متفاوت و متمایز از روزگاران گذشته. جامعه و جهانی که سنگ آسیابش بر مدار تاریخ و اندیشه تاریخی میگردد و میچرخد. انسانش به طرز اغراقآمیز تاریخی شده و تاریخاندیش است و زمینگیر و بیآسمان. سنگ آسیابی که آسیابانش هم تاریخ است و همه چیز شتابان بر مدار تاریخ در گردش و چرخش است. برای آغازین بار در مقیاسی سیارهای و انسانشمول جمعیتهای میلیاردی سیاره زمین -حتی منزویترین فرهنگها و جامعهها و جمعیتهای روزگار ما- وارد تاریخ شدهاند و حاشیهنشینان دیروز تاریخ اینک، در میانه آوردگاههای تاریخ ایستادهاند. هیچ فرهنگ و جامعه و جمعیتی، هیچ گروه و طبقه و نهاد اجتماعی، هیچ سنت اعتقادی و آموزهای، دیگر ایمن و آسودهخاطر از روند شتابناک و نفسگیر تاریخی شدن نبوده و نمانده و نیست. تمدن دوره جدید تاریخیترین و جهانیترین همه تمدنها در تاریخ بشر است که از سر میگذرانیم.
کمتر جامعهای را مییابید؛ پس از به پا خاستن طوفان تحولات عظیم تاریخی و فکری و فرهنگی و مدنی و معنوی و علمی و فنی سدههای اخیر در منطقههای غربی تاریخ، زیر آسمان سنتها و ارزشها و باورهای خود چونان گذشته زیسته و بر زمین تاریخ و فرهنگ خود کام و گام برگیرد. فاصله و فراق میان انسان روزگار ما و آن سنتها و باورها و نظامهای ارزشی و فکری و آن نحوه زندگی چنان ژرف است و آنچنان بازگشتناپذیر که هر تلاشی در هر جای سیاره زمین به سوی بازگشت به بهشت گمشده آن سنتهای اعتقادی و نظامهای ارزشی سرش به سنگ و صخره خورده و متلاشی شده است. دوره جدید، همه تاریخها را اعم از بومی و رومی، شرقی و غربی به چالش و بازخوانیهای گسترده و بیسابقه فراخوانده است.
پرسشهای ما ایرانیان نیز از ایرانی بودن خود از هویت ایرانی خود از جامعه و جهان ایرانی خود از عقبه تاریخی و فرهنگی و پیشینه مدنی و معنوی خود در همین چهارچوب و در بستر همین قیامت بازخوانیهای تاریخی و باستانشناختی و علمی و فلسفی دوره جدید مطرح و دامن زده شده است. آن تجربههای زیسته، زنده و گرم و بیواسطه و نسبت به حضور با آن سنتها و ارزشها و باورها و میراثها در دنیای مدرن جایشان را به موزههای دنیای مدرن دادهاند و بازار انواع بازخوانیها و هویتخواهیها و هویتسازیهای جعلی هم بسیار گرم است و خریداران فرآوردههای بنجل نیز بسیار. در گذشته هیچ جامعهای برای صیانت از مواریث تاریخ و فرهنگ و آثار باستانی خود موزه بنیاد نمینهاد. باستانشناسی و باستانشناسان به مفهوم مدرن در میان فرهنگها و جامعهها و جمعیتهای پیشامدرن شناختهشده نبود. کشف باستانشنان شناختی تاریخ از دستاوردهای تمدن مدرن است. تمدنی که فاصله و فراقش با مواریث تاریخ و فرهنگ بشری بس ژرف است و بس عظیم و بیسابقه. تاریخ، فرهنگ، جامعه و جهان ایرانی ما نیز شتابان و شتاب گرفته و نفسگیرتر از پیش همچنان در بستر خیزش طوفان رخدادها و تحولات تمدن دوره جدید بهطور مقدر و اجتنابناپذیر ره میسپارد و در حرکت است. جامعه و جهانی که هنوز آمادگی مواجهه جدی و اصیل و واقعی و خردمندانه و هوشمندانه با رخدادها و تحولاتش را نداریم. غفلتی که برایمان بسیار پرهزینه بوده است و پرخسارت.
وقتی از تاریخ، فرهنگ، جامعه و جهانی که در ذیل نام ایران و در ذیل صفت ایرانی سخن میگوییم؛ به دلیل غفلت تاریخی که گریبانمان را گرفته است به دلیل فقر و فقدان آشنایی و آگاهی از تحولات دنیای مدرن؛ نه میدانیم و نه میفهمیم درباره چگونه اقلیم و عالمی سخن میگوییم. چون تجربه طرح چنین پرسشهایی را نداشتهایم. چون برایمان در گذشته مساله نبوده است. نمیتوانیم با چنین نحوه نگاه و رویکرد یا رجوع به مواریث خود و بازخوانیشان نسبت برقرارکنیم؛ البته نسبتی واقعی و راستین. نه موهوم و هذیان باور. ایران که یک نام نیست. مفهوم ایران لقلقه زبان نیست. اسم و صفت ایران و ایرانی که در برهوت برساخته نشده است و مصادیقش هم در برهوت و در عدم پدید نیامدهاند. در عدم هم استمرار نیافتهاند. سخن در باب این اسم و آن صفت انتزاعی و بیمصداق هم در میان نیست و مناقشه هم بر سر این یا آن مفهوم نیست. سخن در باب یک جهان مصادیق و مدلولهای رنگارنگ است. سخن و بحث درباره و بر سر یک جهان تاریخ، یک جهان حیات مدنی و معنوی، یک جهان مواریث فرهنگی مشترک و دیرینه و دیرپای ملک و ملت و مردمی است که از هزارههای پیش از تاریخ تا اینک و اکنون و این زمان، در جغرافیای سرزمینی و تاریخی هرچند رنگارنگ، هرچند باز اما واحد و خاص کنار هم زیستهاند و دوران به دوران تاریخ و فرهنگ و زیست اقلیم و عالم و میراث مشترک خود را پدید آوردهاند. رنگارنگی و اشتراکات در وحدتی کمنظیر. پیوستگی و پیوندی ناگسستنی و دیرینه و دیرپا. اتفاقا معجزه ایرانیان چونان یونانیان در همین پیوستگی و مانایی دیرینه و دیرپا و درازآهنگشان در بستر خیزش طوفانهای سهمگین تاریخ بوده است.
ایرانی ماندن ایران، کاری است کارستان
اگر میپرسیدیم جامعه اینکاها و اولمکها و مایاها و آزتکها در قاره بومیان سرخپوست چگونه ماندند، پرسش ما بیموضوع بود و موضوعیت نداشت؛ چون جامعه مایاها و آزتکها و اینکاها و اولمکها دیگر وجود ندارند؛ مگر آثارشان زیر سقف و پشت شیشهنما جاها یا ویترینهای عالم مدرن. حتی اگر میپرسیدیم مصر چگونه مصر ماند، نیز طرح پرسش بلاموضوعی را درانداخته بودیم؛ چون مصریان دیروز عربان امروزند و مصر یکی از کشورهای مهم و به مفهوم دقیقتر، مهمترین و پرجمعیتترین کشور عربی مسلمان است، اما اگر پرسیده میشد یونان چگونه یونان مانده است؛ طرح پرسش و مساله تاریخی مهمی را درانداختهایم. یونانی ماندن یونان، معجزه یونانی است. ایرانی ماندن ایران نیز در یک جغرافیای باز و بیحصار و مهاجرپذیر و مهاجمریز و حادثهخیز یقینا کاری بوده است کارستان و اعجازی بس بزرگ.
تقدیر تاریخ مردمان سرزمینی که به یونانش میشناسیم نیز چونان تقدیرتاریخ ما ایرانیان در جغرافیای طبیعی و سرزمینی باز و بیحصار و مهاجرپذیر و حادثهخیز و مهاجمریز از هزارههای پیش از تاریخ، رقم خورده است. سرزمینی رنگارنگ از اقوام مختلف و متفاوت. شرقی و غربی، شمالی و جنوبی، بومی و رومی. بهرغم اینها همه یونان همچنان یونان است و یونانی مانده است. همانقدر که هومر طلوعگاه و نقطه حرکت و عزیمت و افقگاه جهان هلنی است و با دست و دامنی پر از اسطورهها و ایزدان و قهرمانان روزگار دیرینه و دیرپای میراث قهرمانی مردمی که از هزارههای پیش از تاریخ در آن جغرافیای خاص میزیستهاند؛ گام در آوردگاهی عظیم مینهد و حماسه مردمی را میآفریند و میسراید و کاخ پرشکوهی را با زبان هلنیاش بنیاد مینهد که تا امروز و اینک و این زمان یونانیان در فضای آن هر بار با زبانخوانی نو زندگی کرده و پیوستگی تاریخی خود را پاس داشته و حفظ کردهاند؛ جایگاه زرتشت پیامبر در تاریخ ما و متعاقبا فردوسی چنین است. بس عظیم و بس بیبدیل. زرتشت طلوعگاه تاریخ نبوی ما و نبویت فرهنگ و دیانت و معنویت ایرانیان است و فردوسی خیزشی بس عظیم در آگاهی ایرانیان و حساس و بیدار کردن و به حضور فراخواندن حس ایرانی بودن در آن چونان یک ملت به هر دو معنا هم نبوی هم ایرانی، در روزگاری که سنبه تحقیر و توهین و تحریف و تعرض و تخریب تاریخ و فرهنگ و زبان و مواریث مدنی و معنوی ایرانیان آن چنان پرزور و پرقوت بود که خطر محو و نابودی آن سخت و سهمگین و سنگین در کمین بود. ملتی در میانه گسل بود، با برآمدن فردوسی در کرانهگذار ایستاد. برآمدن و جنبش و خیزشی عظیم در روزگار عسرت و غربت و سرگشتگی غمانگیز ایرانیان و بیرنگ و رمق شدن حس ایرانی بودن و تاریخ و فرهنگ و فرزانگی و حکمت و خرد ایرانیان. خیزشی بینظیر و بیبدیل در روزگاری هولانگیز و غمانگیز برای ایرانیان که رشته اتصال و حلقه پیوند و پیوستگی ستبر میان میراث حکمت و خرد و فرهنگ و فرزانگی و نبویت عهد باستان ایرانی با ایران در عهد و عصراسلام و قرآن و نبویتی که فروغش از منطقههای جنوبی تاریخ بر سرزمین ایران میتابید.
برآمدن فردوسی در آن روزگار عسرت و غربت و گسلگاه ژرف تاریخی، برآمدن فروغ فرهنگ و فرزانگی ایرانیان بود و فراخواندن میراث اندیشه و حکمت و خرد غنی و پرمایه عهد باستانی که نقش و سهمی به غایت تعیینکننده و بیبدیل در فراهم آمدن و مستعد شدن زمینه و هموار شدن راه بهسوی ارتباط و نسبتی راستین و ژرف و اصیل با کلام و پیام قرآن و دیانت و معنویت و نبویت و اسلام داشت. اینچنین با فردوسی بزرگ ایرانیان با دست و دامنی پر و گشوده از میراث نبوی و حکمت و خرد و فکر و فرهنگ و فرزانگی عهد باستانی خود و پیشینهای غنی و پرمایه از علم تفسیر کلام مقدس و کلام و اصول و فقه و فقاهت عهد باستانی به دیانت اسلام و کتاب و کلام و پیام قرآن متشرف شدند. این چنین فردوسی و نامه شهریاری حکمت و خرد و هنر و هنرمندانگی و فرهنگ فره و فرزانگی عهد باستانی ایرانی او رشته اتصالی استوار و ستبر شد با نبویت و دیانت اسلام و قرآن. رشته اتصالی راستین و اصیل و واقعی و ستبر میان دو سنت و میراث نبوی. خویشاوندی میان دو سنتی که ریشهای و سرچشمهای بود. فردوسی شانهبهشانه خیزشی عظیم و ژرف در آگاهی ایرانیان، خیزش و رستاخیز عظیم و بیبدیل دیگری را نیز به پا کرد. خیزش و رستاخیزی عظیم و بینظیر و بیبدیل تا این زمان در زبان فارسی. آن سرودهها و نغمههای نرم و پرلطف و ملیح «بوی جوی مولیان و یاد یار مهربان» رودکیسمرقندی در کمتر از یکسده سر از سرودههای پرقوت و قیام و پرغیرت و سرور و پرشور و شورانگیز فردوسی بزرگ به زبان فارسی برکشید. چنان قوتی در جان زبان فارسی دمید و چنان چراغش را فروزان کرد که همچنان در فروغش پس از یکهزاره زندگی میکنیم. اینجا و در این آوردگاه سخت و سنگین و سهمگین تاریخی نیز فردوسی مسلطتر و مجهزتر و مهیاتر و دلاورانهتر از پیش با یک جهان میراث شهریاری و پهلوانی و پهلوانانش به میدان آمد. سرفراز و پیروزمند آوردگاه را پشت سرنهاد. کاری کرد کارستان. اثری آفرید بیبدیل. اکسیر و عصاره و باده برگرفته از یک جهان تاریخ و فرهنگ و میراث اندیشه و اندیشوری و حکمت و خرد و فرزانگی و هنر و هنرمندانگی و اسطوره و حماسه پهلوانی و آداب و ادب و اخلاق و میراث نبوی و آیین شهریاری عهد باستانی ایرانیان را در میخانه هنر و هنرمندانگی در کام و در جان 60 هزار بیت سرود و ریخت و کاری کرد کارستان و اثری آفرید مانا و پرمغز و نغز و زنده و گرم و جانبخش و توانبخش. پر از دانایی و توانایی. مانا و جاوید:
ز گیتی دو چیز است جاوید و بس/ دگر هرچه باشد نماند بهکس
سخن گفتن نغز و کردار نیک/ نگردد کهن، تا جهان است ریک
بهصراحت و بیاغراق عرض میشود، نقش و سهم آن میراث نبوی و نبویت و حکمت و خرد و دیانت و معنویت و فقه و فقاهت و سنت کلامی و تفسیری عهد باستان ایرانی نبود؛ تمدن عهد و عصری که در ذیل تمدن اسلامی میشناسیم و تعریفش میکنیم؛ چهبسا هیچ گاه این چنین فراخ در شرق وغرب جغرافیای تاریخ، فرهنگ، جامعه و جهان بشری ما پرمایه و غنی از حکمت و فکر و فلسفه و عرفان و اشراق و سنت و میراث فقه و فقاهت و کلام و تفسیر و هنر و هنرمندانگی، ذوق و زیبایی دامن نمیگشود و دامن نمیگسترد و شکوفان نمیشد و نمیبالید.
باری در هنر اصل و قاعدهای هست که در فلسفه هنر و زیباشناختی گفته میشود: اقتصاد یا قناعت هنری (Economy of art) یا اقتصاد و قناعت استحسانی یا زیباشناختی (Aesthetic economy)، یعنی هنرمند به مدد حداقل زمان یا مکان یا مادهای که در اختیار دارد، میناگری و کار کارستانی که هنرمندانه و کیفی، روی ماده و در زمان و مکان محدود و معینی که در کفش است میکند؛ سعی میورزد هنرمندانه حداکثر استفاده را ببرد و اثرش را در کمال مطلوب خلق کند، یعنی حداکثر استفاده و قناعت در ماده، مکان و زمان و البته در کلام.
ریختن یک جهان تاریخ و فرهنگ، حکمت و خرد هنر و هنرمندانگی. ذوق و ذائقه زیباشناختی، یک جهان تاکستانی رنگارنگ از اسطورهها و پهلوانیها و پهلوانان و تاریخ شهریاری و آداب و ادب و اخلاق شهریاران و شهریاری یک ملت در پیکر 60 هزار بیت، در پیکر چندده هزار واژه، آن هم با گزینش هوشمندانه و هنرمندانه خوشصوت و خوشآهنگ و موسیقاییترین واژهها به زبان فارسی که از موسیقاییترین زبانها در تاریخ، فرهنگ، جامعه و جهان بشری ماست در قامت یک اعجاز بوده است. هرچند نه از جنس و سنخ پیامبرانه اما بیتردید از جنس سنخ اعجاز شاعرانه. ارسطو در کتاب در باب شاعرانگیاش شعر را هم مهم، هم فلسفیتر از تاریخ دانسته و فهمیده و تفسیر کرده است. فهمی عمیق و تفسیری همچنان درخور تأمل و اعتنا. تاریخ تاکستانهای رنگارنگ از سرگذشت رخدادها و دگرگونیها و دگرگشتهای جامعه و جهان بشری ماست. مورخان به هر میزان در روایت و تحلیل روند رخدادها و وقایع اتفاقیه تاکستانهای رنگارنگ گذشته، ریزبینتر و تیزاندیشتر، مورختر. هنر به معنی الاعم و شعر به معنی الاخص، باده برکشیده و برگرفته از تاکستانهای رنگارنگ تجربههای زیسته جامعه و جهان بشری ما از هر جنس و سنخ و نوع و طور قسم است. از این منظر کلیت و جامعیتش بیش از تاریخ و مورخی است. فردوسی چونان دماوند ستبر و استوار با قامتی بلند بر فراز سنت و میراث شعر و شاعرانگی نهتنها ما ایرانیان که سنت و میراث شعر و شاعرانگی جهان ایستاده است.
باری و بههرروی منطقههای شرقی ایران بیش از آنکه شرق طبیعی و جغرافیایی تعریف شود؛ طلوعگاه تاریخ ما ایرانیان تعریف میشود. شرقی که خراسان هم گفته میشود، یعنی آنجا که خورشید سر برمیکشد. طلوعگاه تاریخ نبوی ما و افقگاه تاریخ اندیشه و خرد و حکمت و فلسفه و عرفان و شعر و ادب ما ایرانیان است. فردوسی چشم و چراغ فروزان چنین سنت و میراثی است، البته و صدالبته پیشگام و پیشتازتر از هر حکیم فرزانه و شاعر وعارف و فیلسوف و اندیشمند دیگری در یک هزاره و نیم اخیر تاریخ و فرهنگ ما ایرانیان. کوتاه سخن آنکه در دو سده اخیر ما در مواجهه با تحولات دنیای مدرن و چالشها و تنشهای تاریخی و سیاسی و فکری و فرهنگی و اجتماعی که از سرگذراندهایم همه گواهی میدهند که میراثداران و سنگربانان هوشمند مواریثی که بر آن تکیه زدهایم، نبودهایم.