هومن جعفری، خبرنگار:شاید بهتر باشد برای شروع این مطلب، اول این مصاحبه کوتاه را بخوانید. مدیرعامل دیزنی گفت قصد کاهش تعداد فیلمهای مارول را دارد و آن را به حداکثر ۳ فیلم در سال میرساند. وی عنوان کرد که این بخشی از استراتژی کلی دیزنی است تا با کاهش خروجی بتواند بر کیفیت تمرکز کند. باب ایگر با تاکید بر اینکه کاهش حجم تولید بهآرامی صورت میگیرد، گفت: «احتمالا به جای تولید چهار سریال در سال، به سمت تولید دو سریال تلویزیونی در سال برویم و خروجی فیلمهایمان را هم از چهار فیلم در سال شاید به دو یا حداکثر سه فیلم کاهش دهیم.» وی تاکید کرد: «برای این تولید همه تلاش خود را خرج میکنند.» وی افزود: «در حال حاضر، چهار فیلم از کمپانی مارول در نوبت اکران برای سال ۲۰۲۵ است که شامل «کاپیتان آمریکا: دنیای جدید شجاع»، «رعد و برق»، «چهار شگفتانگیز» و «بلید» میشود. به این ترتیب شاید اکران بلید آخرین فیلمی است که در نوبت تولید قرار دارد احتمالا به سال ۲۰۲۶ برسد. مارول چند فیلم خوب برای سال ۲۰۲۵ دارد و پس از آن ما به سراغ انتقامجویان بیشتری میرویم. ایگر همچنین بیان کرد که دیزنی بیشتر بر دنبالهها تمرکز خواهد کرد تا نسخههای اصلی و به برنامههای دیزنی برای فیلم بعدی «داستان اسباببازی» و اکران تابستانی امسال «درون بیرون ۲» اشاره کرد و گفت که این فیلمها ارزش بیشتری دارند زیرا شناختهشده هستند و برای ورود به بازار هزینه کمتری دارند. چندی پیش ایگر گفته بود باور نمیکند که «خستگی ابرقهرمانی» رخ داده باشد و تاکید کرده بود که موفقیت ۳۳ فیلم اول مارول که حدود ۳۰ میلیارد دلار در گیشه به دست آورد، تصادفی نبود. «ددپول و ولورین» تابستان امسال اکران می شود و انتظار میرود از فیلمهای موفق سال باشد. کاپیتان آمریکا: دنیای شجاع جدید، رعد و برق و چهار شگفتانگیز هم دیگر فیلمهای ابرقهرمانی مارول در سینماهای امسال هستند. درحالیکه «محافظان کهکشان ۳» محصول ۲۰۲۳ نزدیک به ۸۵۰ میلیون دلار در جهان فروخت، اما دیگر فیلمهای اخیر مارول شامل «مرد مورچهای ۳»، «ثور: عشق و تندر» و «مارولها» در گیشه موفق نبودند. شرکت والت دیزنی دسامبر ۲۰۰۹ مارول انترتینمنت را به قیمت چهار میلیارد دلار خرید. هرچند ایگر تاکید میکند که با پدیدهای به نام «خستگی ابرقهرمانی» سرو کار نداریم اما حقیقت اینجاست که این اتفاق رخ داده، حتی جیمز گان چندی پیش در مصاحبهای تاکید کرد که دیگر با فیلم های ابرقهرمانی موجود در بازار ارتباط نمیگیرد! این فیلمساز و مدیر اجرایی استودیوی دیسی در گفتوگویی با رولینگ استون تاکید کرد: «ما عاشق سوپرمن هستیم. ما عاشق بتمن هستیم. ما عاشق مرد آهنی هستیم. به این خاطر که این کاراکترهای شگفتانگیز در قلب ما جای دارند و اگر به یک مشت چیز بهدردنخور سینمایی تبدیل شوند، حوصله ما را سر خواهند برد. اما خود من از دست فیلمهای خیلی تماشایی هم خسته میشوم آن هم به خاطر جانکندن برای دیدن داستانی که از نظر احساسی معقول نیست. هیچ ربطی به این ندارد که فیلم ابرقهرمانی است یا نه. اگر شما داستانی در شالوده کار نداشته باشید و فقط تماشاگر این باشید که چیزهای مختلف به هم حمله میکنند فارغ از اینکه این لحظات تهاجمی و اکشن تا چه اندازه هوشمندانه طراحی شده است یا نه، یا جلوههای ویژه بصری آن تا چه اندازه جذاب است، شما را صرفا خسته میکند و این به نظرم خیلی خیلی واقعی است.» بنابراین باید پذیرفت که بحران سینمای ابرقهرمانی جدی است و میشود بهراحتی دلایلش را حدس زد. صادقانه باید گفت که تماشای این فیلمها حتی برای من که یک طرفدار پروپاقرص هستم لذتی ندارد. دلایلش را در زیر نوشتهام.
دنیای تکراری تکراری تکراری
بزرگترین ضعف امروز سینمای ابرقهرمانی این است که دیگر حرف تازهای برای گفتن ندارد. تنها چیزی که تغییر کرده این است که آنها در هر فیلم این کار را در چند بعد مختلف و دنیای موازی انجام میدهند که این هم تکراری شده! حتی متاسفانه انیمیشنهای تولیدی ابرقهرمانی هم به بنبست رسیده. هرچیزی که مهر ابرقهرمانی دارد را تماشا کنی تهش داستانش این است که دکتر استرنج یا بتمن یا سوپرمن یا اسپایدرمن یا واندرومن یا فلش یا عموجغدشاخدار باید به یک دنیای موازی دیگر بروند چون آنجا یک بحرانی پیش آمده که دکتر استرنج یا بتمن یا سوپرمن یا اسپایدرمن یا واندرومن یا فلش یا عموجغدشاخدار آن بعد یا آن سیاره یا آن دنیای موازی از پس مدیریت کردنش برنمیآید! بعد دکتر استرنج یا بتمن یا سوپرمن یا اسپایدرمن یا واندرومن یا فلش یا عموجغدشاخدار این بُعد با دکتر استرنج یا بتمن یا سوپرمن یا اسپایدرمن یا واندرومن یا فلش یا عموجغدشاخدار آن بُعد، با هم متحد میشوند و دخل آدمبدها را میآورند و در نهایت درحالیکه سرود ملی آمریکا در حال پخش شدن است و چند تکاور آمریکایی هم آن پشت برای خودشان یکدستی شنای سوئدی میروند، دکتر استرنج یا بتمن یا سوپرمن یا اسپایدرمن یا واندرومن یا فلش یا عموجغدشاخدار بُعد اول، با دکتر استرنج یا بتمن یا سوپرمن یا اسپایدرمن یا واندرومن یا فلش یا عموجغدشاخدار بُعد دوم خداحافظی میکنند و به سیاره یا بعد یا دنیای موازی خودشان برمیگردند! اغراق میکنم؟ واقعا نه! عین این میماند که عاشق فیلمهای دزدی از بانک باشی و بعد ببینی همه دزدها یکجور به بانک حمله میکنند، یک چیز را میدزدند و در نهایت یک جور دستگیر میشوند یا فلنگ را میبندند! مهم هم نیست فیلمش درمورد دزدی بانک از میلان باشد یا شانگهای یا نیویورک یا بانک کارگشایی میدان محسنی در دهه 40 یا 50 هجری آفتابی! فرض کن قرار باشد اکشن تماشا کنی. اگر در همه فیلم های اکشن اول و آخر فیلم و محلی که در آن آدمبدها و آدمخوب ها با هم میجنگند و سلاحشان و نحوه جنگیدنشان شبیه هم باشد، دیگر چطور میشود از آن لذت برد؟
سینمای ابرقهرمانی به انتهای خود نرسیده اما قطعا این شیوه مشترک داستانگویی به آخرش رسیده! دیگر تماشا کردن ابرقهرمانهایی که قرار است به 40 سال قبل برگردند یا بروند به یک بعد کشفنشده در فضا یا به یک دنیای موازی دیگر منتقل شوند، لذتی ندارد! آنقدر تکرار شده که انگار داری سریال های تلویزیونی خودمان را میبینی!
یک پیچش داستانی دیگر که این هم در حقیقت به مرگ رسیده، بحث پس و پیش کردن زمان وقوع داستانهاست. در حقیقت داستانهای ابرقهرمانی و مجموعهها یا فرانچایزهای داستانی در دو قصه به تکرار و ابتذال کشیده شدهاند. یکی بحث سفر در دنیاهای موازی یا حتی زمان و دومی پس و پیش کردن ترتیب وقوع اتفاقات است. مثلا بردن داستان به 40 سال قبل از رخ دادن داستان اصلی به نیت خلق یک چیز جدید که خب به علت تکرار بیش از حد عملا نمیشود از آن لذت برد. اگر همه شعبدهبازها یک کلک بزنند، مثلا همه شعبدهبازها از کلاهشان خرگوش در بیاورند که دیگر تماشا کردنش لذتی ندارد!
مرگ قصه مولف
داستانهای ابرقهرمانی دیگر لذتی ندارد. دلیل؟ چیزهای خوبی که باید روایت میشده روایت شده و حالا به ورطه تکرار افتادهاند. قصهها نخنما شدهاند ضمن اینکه تمهیدات مزخرف بازاریابی مدرن سیاسی نیز ترتیب برخی از شخصیتها را بدطوری داده! به عنوان یک نمونه، واندروومن این روزها تبدیل شده به یک شخصیت فمینیستی درجه سه که فقط کارش کتک زدن مردهاست! داستان دیگر در خط داستانی واندرومن ارزش خاصی ندارد. فقط بانو از اول فیلم تا آخر فیلم به زنها لبخند بزند و مردها را زمینگیر کنند تا میلیونها فمینیست در دنیا فکر کنند که دیگر عدالت انجام شده و به خواستههای خود رسیدهاند! تلفیق این دو بحران یعنی فرار از داستانگویی و از آن تلختر همین ایدههای مثلا مدرن ایدئولوژیک که به توصیه واحد بازاریابی به داستانها اضافه شده، ارزش و اهمیت ژانر را کاهش داده!
شاید جوکر تاد فیلیپس یا بتمن مت ریوز، نشاندهنده این باشد که دنیای سینمای ابرقهرمانی بیشتر از هر زمانی به قصه خوب و پیرنگهای داستانی قدرتمند نیاز دارد. پیرنگهایی که کمک کند تا مخاطب نهفقط از دیدن جلوههای ویژه بیسر و ته که از جان گرفتن ایدههای داستانی لذت ببرد. یک نمونه بارز مرگ یک فرنچایز بدون داستان مشخص، شاید مجموعه تبدیلشوندگان باشد که واقعا دیگر تماشا کردنش اتلاف وقت است چون داستانش مدتهاست که تمام شده و دیگر چیزی برای روایت نمانده. یک داستان مدام و مدام تکرار میشود. رباتهای خوب و رباتهای بد با هم در کره زمین می جنگند و آدمخوبها هم این وسط برای خودشان یک بوقی میزنند! بیشتر از این دیگر چیزی از داستان تبدیلشوندگان باقی نمانده! اگر دقت کنید با همین فرمان چیز دیگری هم برای روایت کردن در نیمی از ابرقهرمان ها موجود نیست! مثلا من واقعا فاز سری نگهبانان کهکشان را نمیفهمم. دیگر چیز جدیدی ندارد. آکوامن واقعا جذاب نیست. بسیاری دیگر از این ابرقهرمانها هم قدرت لازم برای تکرار شدن در چندین فیلم را ندارند.
سریالها هم تمامشدنی نیستند!
یکی دیگر از دلایلی که باعث افت فروش فاحش ژانر ابرقهرمانی شده این است که تماشا کردن این فیلمها در سینما کافی نیست، شما باید سریالهایش را هم ببینی! شاید فکر کنید که این قضیه ایرادی ندارد اما دارد؛ بهخاطر اینکه مگر آدم چقدر نیاز دارد در طول روز یا هفته یا ماه، محتوای ابرقهرمانی ببیند؟ بیکار هم که باشی حوصلهات از این همه محتوای تکراری سر میرود! برخی از سریالها و فیلمهای ابرقهرمانی واقعا خوبند و همین الان هم جزء نمونههای موفق و پرمخاطب هستند اما تولید بیش از حد باعث اشباع شدن بازار و همهگیر شدن پاندمی «خستگی ابرقهرمانی» شده! ژانر ابرقهرمانی تا یک اندازه کشش توجه و وقت و هزینه مخاطب را دارد. از جایی به بعد پروژهها کنسل میشوند یا به تعویق میافتند! اقدام دیزنی برای کاهش تولید سریال و فیلم به زودی همهگیرتر خواهد شد و شاید دیسی هم سوار این اتوبوس شود! هیچ کس برای تماشای درآوردن خرگوش از کلاه شعبدهباز، بلیت سیرک نمیخرد! چه برسد به اینکه خرگوش مرده هم باشد!