فرهیختگان: خودش را فرزند حوزه هنری می داند، برای همین هر چه از دوره حضور و فعالیتش در این مجموعه هنری و فرهنگی می گوید با عشق و علاقه است.
آقای مومنیشریف، در ابتدای بحث کمی درباره مرحوم دریابندری بگویید.
به یاد دارم مرحوم دریابندری به همراه همسرش پیش ما آمده بود، اما من با پسرش آرش رفیقتر هستم. باورتان نمیشود که پسر مرحوم دریابندری مترجم آثار آیتالله جوادیآملی است. یک آدم کاملا متفاوت که از همسر ارمنی آقای دریابندری بودند که در کودکی با خواهرش در انگلیس زندگی میکرده و بعد به آمریکا رفته و در آنجا خدا برایش مساله میشود. قبل از آن مسیحی بودند در آنجا با پروفسور حامد الگار مرتبط میشود و ایشان توصیه میکند شهرشناسی و مطالعات شیعی را بخواند و الان سالها در ایران است.
طنز خیلی خاصی داشت، به نظرم قلمش زنده است.
دریابندری صاحب سبک بود و چنین ویژگیای دارد. فقط مترجم نبود، متفکر و خلاق بود، یک طنز پنهان داشت. مقدماتی که برای برخی کتابها نوشته مثل پیرمرد و دریا یا آثار همینگوی را اگر کسی بخواند نثر کتاب را متوجه میشود و اطلاعات بسیار خوبی به خواننده میدهد.
آن زمان کارهای آقای حکیمی فراگیر بود؟
آقای حکیمی حق عظیمی بر ادبیات کودک و نوجوان و دینی ما دارند اما حقش را ادعا نکردند ولی حق بزرگی بر گردن ادبیات دینی پیش از انقلاب و اوایل انقلاب و ادبیات کودک و نوجوان با نگاه دینی دارند.
معلم چه پایهای بودید؟
معلم تربیتی بودم. در مدارس ابتدایی و کلاس چهارم و پنجم کار میکردم. کمکم فکر کردم خودم هم مواردی را اضافه کنم به کتابها. آنجا بود که کمکم شروع به نوشتن خاطرات روزانه کردم. در زمان موشکباران تهران بود که برق قطع میشد. اسفند 65. آنجا اتفاقات داخل خانه را به طنز بیان کردم. اینها یادداشتهای روزانه من را تشکیل دادند. این دفتر را هنوز هم دارم، زمستان سال 66 بود. تا اینکه به جبهه رفتم و بعد از آن با معلمان به جبهه رفتیم و در منطقه مرصاد بودیم و بعد از عملیات فرصتی داشتیم و بعضی از دوستان اصرار به خواندن داستانها داشتند. آن زمان تحتتاثیر جلال بودم و کتابهایش را مطالعه میکردم که طنز گزنده داشت. بسیاری به من توصیه میکردند که نویسندگی را شروع کنم. به یاد دارم داستانی را نوشتم اما کسی را پیدا نکردم، بخواند و نظر را بدهد. من شنیدم مسجدی در تهران به نام جوادالائمه است اما با مراجعه به آنجا هم کسی را پیدا نکردم. تا اینکه یکی از کتابهای آقای سرشار را نقد کردم، بعد از خواندن «بیایید ماهیگیری یاد بگیریم» که در حوزه نقد بود و به نشانی ناشر که حوزه هنری باشد ارسال کردم. آقای سرشار این را جدی گرفت و چهار صفحه نامه برایم نوشته بود. بسیار از من تشکر کرده بود.
مردم هم به نام رضا رهگذر او را میشناختند؟
بله. خب این برای من خیلی مهم بود که فردی مثل رضا رهگذر کارم را جدی بگیرد. واقعا در زندگی من، اتفاقی بود که کار من جدی گرفته شده بود و خب این راه را ادامه دادم. یک بار هم ایشان را ملاقات کردم. تا اینکه در سال 67 اطلاعیهای از حوزه هنری در روزنامه اطلاعات منتشر شد که دوره آموزش نویسندگی و داستاننویسی داشت و شرایطی داشت که باید آن را سپری میکردیم. نقد داستان باید میدادیم و در مصاحبه حضوری نیز شرکت میکردیم. من خیلی خوشحال شدم و این نقد را برای شرکت در کلاس ارسال کردم. خیالم راحت بود که نقدم پذیرفته میشود و همین هم شد. خود آقای سرشار مصاحبه میکرد و من جز 20 نفری بودم که پذیرفته شدم و این برایم از کنکور هم بالاتر بود.
چه کسانی جزء پذیرفتهشدگان بودند؟
کسانی که پذیرفته شده بودند مثلا شهرام شفیعی بود و در دوره دوم مشهورتر شدند. فردی بود به نام گیوی که خب کارگر بود و به دلیل سختگیری استاد که کسی دو بار غیبت میکرد دیگر راه نمیداد، نتوانست ادامه دهد ولی نویسنده خوبی بود. از این افراد 10 نفر به دوره دوم راه پیدا کردند که من یکی از آنها بودم. در دوره دوم جواد جزینی و محمدرضا محمدیپاشا بودند. در یک جلسه، قصه روزهای سهشنبه در حوزه داشتیم و خود سرشار اداره میکرد. اجازه پیدا کردیم شرکت داشته باشیم. در این جلسه افراد مشهور زیادی بودند.
چه کسانی جدا شدند؟
تقریبا در بخش فیلم آقای مخملباف و همه واحد ادبیات مرحوم سیدحسن حسینی، مرحوم قیصر امینپور و عموزاده خلیلی. بعد از مدتی عدهای از آنها سروش نوجوان را ایجاد کردند. مرحوم امینپور و عموزاده خلیلی و سیدحسن حسینی که باسوادترین ادبیات بود به حلقه کیان رفتند که مجله کیان ایجاد شد.
در جمع مخملباف بودند که جدا شدند یا اتفاق دیگری هم افتاد؟ چون گفتید آقای فردی هم جدا شدند.
آقای فردی از بنیانگذاران حوزه بود. جزء اولین مسئولان حوزه هنری بود، اگر از خانم طاهره صفارزاده بگذریم که اولین فکر برای ایشان بوده است. مدت کوتاهی بودند که حوزه هنر و اندیشه اسلامی بود، بعد خانم صفارزاده به انتشارات سمت میرود. بعد گروهی میشوند، آقای رخصفت شورایی بودند و حوزه را اداره میکردند اما در سال 61 حوزه زیر نظر سازمان تبلیغات میرود و عدهای آن زمان از حوزه میروند.
پس از آغاز از دل سازمان تبلیغات بیرون نیامده است؟
نه، سازمان تبلیغات ناپدری حوزه هنری است و سنش از فرزندش یعنی حوزه کمتر است. حوزه هنری در آستانه انقلاب اسلامی متولد میشود. زمانی که آنها میروند تا آقای زم را به سازمان تبلیغات معرفی کنند، مدتی طول کشید. در این زمان آقای فردی سرپرست حوزه بوده تا زمانی که آقای زم معرفی میشود. مخملباف شرایط را برای آقای فردی سخت میکند. او هم قهر میکند و به کیهان میرود تا اینکه به خواهش من به حوزه هنری آمد. زمانی که مسئول بخش آفرینشهای ادبی بودم به خواهش من و مجتبی رحماندوست به حوزه آمد و مسئول کارگاه قصه و رمان حوزه هنری شد. از بخش آفرینشهای ادبی بیرون آمدم و میخواستیم سوره نوجوانان را با بچههای شورای مسجد راهاندازی کنیم. آقای سرشار وقتی دید این گروه کند هستند خودش آمد و گفت سردبیر میشوم و آقای مومنی هم مدیرداخلی باشد که بعضیها ماندند، مثلا دو سالی آقای بایرامی مسئول داستان و خانم اصلانپور مسئول نقد سوره نوجوانان باقی ماندند. بعد از آن عذرخواهی کردیم و رفتیم. من نزد آقای سرهنگی به دفتر ادبیات مقاومت رفتم و شش ماهی هم به کانون پرورشی کمک کردم و دو کتاب نوشتم. یکی حکایت پایدار راجع به شیخ فضلالله نوری است. روایت است. دومی هم اشغال که راجع به تاریخ اشغال ایران است.
در حوزه هنری زمانی بوده که بخش نوجوان و شاید کودک جدی بوده باشد؟
جدی به صورتی که سازمانی وجود داشته باشد، نبود اما از این جهت که نویسندگان بهویژه و عموما افرادی که کار کودک کرده باشند، بودند و جدیترین کتابها در حوزه کودک را منتشر میکردند. آقای سرشار و عموزادهخلیلی از افراد برجسته این دوره بودند که الان در خاطرم نیست.
مرحوم ابراهیمی کارهایی مانند سه دیدار را داشت؟
بله، آقای ابراهیمی طرحهای زیادی در حوزه داستان ایرانی داشت اما عجل مهلت نداد. کارهایی که من در زمان مسئولیت روی آنها تاکید داشتم، الان که طرحها را میبینم جزء آرزوهایش بود اما خب زندگی همین است.
حوزه هنری جایی است که این ظرفیت را دارد که شکافها را پر و همافزایی ایجاد کند و از این محصول مردم بهرهمند شوند. یکی از نمودهای بیرونی حوزه هنری انتشارات سوره مهر است. در دوره شما این نگاه در سوره مهر جاری بود؟ از چه کسانی دعوت کردید؟
دوره من 18 سال است. من 8 سال در مرکز آفرینشهای ادبی و قائممقام دکتر رحماندوست بودم. آقای بنیانیان که رئیس آفرینشهای ادبی بود بعد از رفتن آقای زم به من پیشنهاد داد مسئول آفرینشهای ادبی حوزه هنری باشم. قبول نکردم. من دنبال مسئولیت نبودم. بعد از آن آقای رحماندوست قبول کرده بودند به این شرط پذیرفته بودند که قائممقامشان من باشم. من هم قبول کردم و عملا من بودم. آذر 1380 آقای بنیانیان آمدند.
حوزه هنری رویههای ممیزیهای ارشاد را طی نمیکند؟
آن زمان طی نمیکرد اما الان به این شکل نیست. زمانی که موسوی نخستوزیر بود مجوزی داده بود، کانون و حوزه هم جزء آن بودند که نیازی به مجوز برای کتاب نبود. البته ارشاد بعدا بررسی میکرد و اگر برخلاف سیاستهای نشر فعالیتی داشتیم، اصلاح میکردیم اما مجوزی برای این کارها نمیگرفتیم فلذا خلافی هم نداشتیم. در دوره 18 ساله من، مجوز نمیگرفتیم. اگر میخواستیم مجوز بگیریم بیچاره میشدیم و الحمدلله تخلفی هم نداشتیم. البته کتابی منتشر شده بود راجع به موسیقی در قرآن که بعضی از اساتید قرآن به آن ایراد گرفته بودند که البته ایرادشان هم وارد نبود. ارشاد هم سر این موضوع تذکر داده بود و کتاب متاسفانه منتشر نشد. در آن زمان که دوره درخشانی بود چه آثاری منتشر شدند.
آن دورهای که درخشان بود، چه آثاری منتشر میشد؟
ما زمانی کار را شروع کردیم و بهویژه سوره مهر شروع کرد که یک ادبیات ضدجنگ آرمانباختهای در همه کشور بهخصوص در میان نویسندگان ادبیات انقلاب اسلامی حاکم بود. تصور این بود که دوره این کارها تمام شده است. یعنی آقای زم این را به ما گفتند. ما چنین اعتقادی نداشتیم و فکر میکردیم مردم از کارها استقبال میکنند؛ چراکه آنچه بهعنوان دفاع مقدس میشناسیم با بهترین خاطرات مردم گره خورده است. در این دوره «دا» بیرون آمد و «من او» آقای امیرخانی منتشر شد. استقبالی شکل گرفت که گفتن ندارد. در نشر انقلاب اسلامی اتفاقهای خوبی افتاد، سلیقهها بالا رفت و بقیه سعی کردند خود را برسانند. سلیقهها بالا رفت، البته پشتیبانی رهبر را نباید فراموش کنیم.
شما را چه کسی به رهبر پیشنهاد کرده بود؟
آقای خاموشی.
کمک رهبر به حوزه هنری و سوره مهر را گفتید. منظور تقریظها هم هستند در این باره توضیح دهید؟
ایشان حوزه هنری را مال خودشان میدانند. واقعا هم از بنیانگذاران حوزه هستند. هر کاری توسط حوزه انجام شده، ایشان به حوزه امید داشتند. عالم هنر یکی از مواردی بود که من فکر میکردم بعد از انقلاب باید با آن چه کرد، لذا همیشه ایشان مشوق کارهای خوب بودند. از دوستانی که فیلم بازمانده را ساختند، بپرسید میگویند که اولین مشوقشان آقا بودند. کاملا تسلط داشتند و آنها را میشناختند و پیگیر بودند. هنرمندان را میشناختند و از این حیث بسیار بهرمند بودیم. یکبار با حبیب ساقی رفته بودیم پیش آقا. گفتند ایشان همان ساقی خودمان است، یعنی ارتباطشان به این شکل زیبا بود و به نظرم ایشان مهندس و معمار ادبیات و هنر انقلاب اسلامی هستند و اگر روزی بخواهیم مکتب ادبیات و هنر انقلاب اسلامی را تدوین کنیم باید به این مساله توجه ویژه داشته باشیم.
بیشتر به سمت خاطرهنویسی یا تاریخ شفاهی رفتید و ادبیات داستانی کمرنگ شد؟
کمرنگ نشد. ادبیات داستانی ما ضعیف بود. نمیتوانست نسبت به اتفاقات بزرگ تصمیم بگیرد. ما آمده بودیم با عینک نویسندگان در تبعید از اتفاقی روایت میکردیم که پایداری مردم از خودشان بوده و هیچوقت آن نگاه، نگاه پایداری رزمندگان را نداشت، ولو اینکه من نویسنده به جبهه هم رفته بودم. تاریخ شفاهی و خاطرات جبهه آبروی ادبیات داستانی ما را خرید. کمکمان کرد و جای خالی داستاننویسان را پر کرد و شرایط خوبی را فراهم کرد. من در کار اخیر از خیلی از تکنیکها استفاده کردم. به نظرم این حرفها بیمنطق است. مضاف بر این، افرادی که برخلاف این میگویند ادله خود را مطرح نکردند. همیشه بهویژه خاطرات اشخاص و شخصیتها خیلی پرفروش است منتها ما یک بده بستانی با هم داشتیم. من در جایی سخنرانی درباره خدمات متقابل ادبیات داستانی و ادبیات تاریخ شفاهی داشتم. این دو کمکهایی به هم کردهاند.
جهت خواندن متن کامل گفتوگو اینجا را بخوانید.