تاریخ : Mon 06 May 2024 - 06:12
کد خبر : 190471
سرویس خبری : فرهنگ و هنر

به جام شوکران من! شراب من، سلام ای عشق!

زیباترین نوع انزوا؛

به جام شوکران من! شراب من، سلام ای عشق!

شعر حسین منزوی آبستن عشق بود. چنانچه او در جای جای اشعار و آثارش از این گوهر پاک وجود آدمی بسیار بهره می گرفت و زبانش را بدون گفتن از «عشق» در دهان نمی چرخاند.

ایمان‌ عظیمی، خبرنگار: اگر بپرسیم که منزوی عشق را از چه زاویه‌ای می‌دید و مورد ملاطفت خود قرار می‌داد چه در چنته داریم که آن را برای گفتن از منزوی خرج کنیم؟ منزوی از عواطفی همچون افسوس و حسرت ایام کام می‌گیرد تا به‌واسطه آنها زبان و بیان شاعرانه‌اش را بر قله شعر این ملک حک کند. «عشق» نقش‌مایه اصلی آثار منزوی را شکل می‌دهد و شاعر به این وسیله فردیت و احساسش را درون شعر می‌ریزد و ناملایمات و احساسات واقعی و پیدایش را در ارتباط با «من» واقعی‌اش به مخاطب انتقال می‌دهد. درحقیقت منزوی با کمک عناصر طبیعی، حسرت و دلتنگی را قاب می‌گیرد و زبان خیال‌انگیزش را به مرور در اندرون نگران عشاق دل‌خسته ته‌نشین می‌کند. اما چرا در همین ابتدا از اندرون نگران، دل‌خستگی و اندوه شخصی سخن به میان می‌آوریم؟ اندوه، حسرت یا هر چه شما می‌گویید از خصوصیات بارز و همین‌طور ثابت شعر منزوی ا‌ست که در اغلب اشعارش نمود پیدا می‌کند. او با بهره‌برداری از افعال، جملات صله و حتی صفت‌های بی‌شمار اندوه شاعری خود را به‌خوبی به دیگری انتقال می‌دهد و در این مسیر با دست بردن بر تکنیک‌های دستوری، عنصر خیال در شعر را به حاشیه می‌برد و اندوه درونش را بدین‌گونه توصیف می‌کند.
منزوی همانطور که بی‌وقفه از عشق لقمه می‌گیرد، نسبت به حسرت‌های آن نیز آگاه است و با محور قرار دادن خود و غم و اندوه زندگی شخصی‌اش، آرامش زوال‌پذیر روح ناآرامش را در قالب شعر به مردمی که حسرت‌ها و آشفتگی‌های مشترک با وی داشتند و همچنان دارند سرایت می‌دهد: «زمین سوخته‌ام، ناامید و بی‌برکت/ که جز مراتع نفرت نمی‌چرید از من». او حتی حسرت را دستاویز قرار می‌داد تا با همراهی آن، تصاویر خوب کودکی را به زمان حال بیاورد و با یاد کردن از زندگی خوش خود در گذشته شرایط نامطلوب اجتماعی در زمان حال را منکوب کند و به زندگی از دریچه دیگری بنگرد. هر چند این نوع از مواجهه چندان واقعی به‌نظر نمی‌رسد و آراستگی‌های موجود در آن به‌ظاهر پوشالی‌ است اما از نظر گذراندن و خواندن شعر منزوی در این گذرگاه غبارگرفته و سیمانی باعث می‌شود تا ما با منتزع شدن از واقعیت زمخت پیش‌رو، برای جرعه‌ای هم که شده نشئه مخدر گذشته شویم و زمانی را به فراغت و فراقت از این دنیا بگذرانیم: «چهارچوب هر دری اینجا به چشم من/ قاب تصویری از آن روی پری‌وار است». منزوی از ابعاد و زوایای مختلف به عشق می‌پرداخت و این مفهوم برای وی تک‌بعدی و تک‌ساحتی نیست که تنها از یک زاویه به آن بپردازد. منزوی هم عشق را زمینی می‌دید و هم در مرتبه بالاتر، عشق این ودیعه الهی را در قامت امانتی الهی محترم می‌شمارد و در زرورق غزل به مخاطب انتقال می‌داد: «چون تو موجی بیقرار، ای عشق! در عالم نبود/ هفت دریا پیش توفان تو جز شبنم نبود». منزوی حسرت و عشق را توام با هم در غزل‌هایش رواج می‌داد و همین مساله باعث شده بود با خوانندگانش هم‌سرنوشت شود و میان آنها بیش از سایر شعرای هم‌نسلش مورد محبوبیت قرار گیرد. او حسرت‌هایش را زندگی می‌کرد و با این سرمایه زبان شعری‌اش را شکل می‌داد، زبانی که با درد مردمش آشنا بود و قرابتی با بازی‌های فرمالیستی شاعران منتزع از اجتماع نداشت.