
(آمریکا، بودریار، ص 76)
«آمریکای بودریار» فقط کتابی درباره آمریکا نیست. این کتاب، جمعبندی کل دیدگاههای قبلی بودریار است. بودریار، آمریکا را جایی میبیند که هم میتواند در آن جامعه مصرفی را نشان دهد و هم نشانههای برتر از واقعیت رسانهها را معرفی کند. آمریکا از نظر او، اتوپیای محقق شده مدرن است و بودریار گمان میکرد همه آنچه را عمری درباره آن قلم زده است، در آمریکا میتواند ببیند؛ بنابراین باید آمریکا را بنویسد.
دقت در زندگی آمریکایی –که معالاسف برای نسل جوان امروز، تفکیک آن از سایر صور زندگی کمی دشوار شده است- برآمده از یک سنت تاریخی مشخصی نیست. قلب عالم مدرن، یعنی کشورهای اروپایی، مدرنیته را از دل سنن تاریخی خود تجربه و طرح کردند. به همین خاطر است که برای بسیاری از مجذوبان حاشیه عالم مدرن، تفکیک مدرن بودن از مثلا آلمانی یا فرانسوی بودن، دشوار است. اما مدرن بودن در آمریکا، با مدرن بودن در اروپا متفاوت است. مدرن بودن در آمریکا متکی بر هیچ سنت تاریخیای نیست. سنت تاریخی آمریکا، هیچ سنت فرهنگی متشخصی نیست. فرهنگ آمریکا، درواقع یک فرهنگ انتزاعی و درآمیخته با رسانه است. آمریکا تنها جایی بود که هویت رسانهای آن، عیانتر از هر جای دیگری، بازنمایی نیست؛ بلکه تولیدی است. تولید معنا و فرهنگ، در خود رسانه انجام میشود و سپس آنچه از رسانه بهطور کلی و سینما بهطور خاص به دست میآید، در زندگی انسانها متبلور میشود. «در آمریکا سینما حقیقی است، زیرا کل فضا و کل شیوه زندگی سینمایی است. میان آن دو هیچ شکافی، همان جداسازی مورد تقبیح ما، وجود ندارد: زندگی سینماست.» (بودریار، 132)
اساسا هویت انسان آمریکایی تا حد قابلتوجهی، مرتبط است با فیلمهای سینمایی وسترن و بیش از همه با سینمای جان فورد. فهم انسان آمریکایی بیش از آنکه از هر فلسفهای یا هر نوع بستر سنتی فرهنگی دیگری برآمده باشد از سینمای فورد آمده است. سینمای هالیوود، سینمایی است که معنای دوست و دشمن، آمریکایی و غیرآمریکایی، زن و مرد، دین و دنیا و... در آن مشخص میشود. سینمای هالیوود است که آمریکا را ساخته است و میسازد. هر چند ادبیات داستانی آمریکا هم مهم است اما در این کشور بین ادبیات داستانی و سینما ارتباط تنگاتنگی وجود دارد. نیاز سینما به داستانهای نو و مسائل اقتصادی فیمابین و حمایت از حقوق نویسندگان باعث میشود که بسیاری از داستانها از قبل با توجه به امکان اقتباس در سینما نوشته شوند.
منظور بودریار را نباید اینطور بفهمیم که سینما مثلا نهادی است که به صورت سیستماتیک و برنامهریزی شده، جزئیات زندگی انسان آمریکایی را مشخص میکند؛ منظور این است که چارچوب کلی فرهنگ آمریکایی، راجعبه یک سنت تاریخی نیست، بلکه وابسته است به یک نوع فرآیند انتزاعی-رسانهای. زندگی آمریکایی، از دل سنتهای تاریخی حتی سنتهای کلاسیک مدرن سیراب نمیشود؛ بلکه سرچشمههای اصلی خود را از نتایج فرهنگ مدرن به دست میآورد و مهمترین آن نتایج یا مهمترین آن سرچشمهها، که هنوز آنچنان که باید و شاید جایی توضیح داده نشده، رسانه است که میتواند منبعی انتزاعی برای تولید فرهنگ باشد. به این معناست که بودریار میگوید سینما در آمریکا حقیقی است. سینما در آمریکا بر اساس فرهنگی از قبل شکل گرفته، ساخته نمیشود. سینما در آمریکا، یک جایگاه انتزاعی یا حتی شاید با تسامح بتوان گفت، استعلایی مییابد و دیگر چشم به فرهنگ دیگری نمیدوزد؛ بلکه فرهنگ آمریکاست که چشم میدوزد به سینما.
به همین خاطر است که بودریار میگوید: «یکی از بزرگترین جذابیتهای آمریکا این است که حتی بیرون از سینما هم کل کشور سینمایی است. بیابانی که از آن عبور میکنید شبیه صحنه فیلمی وسترن و خود شهر شبیه سینمای نشانه ها و فرمولهاست.» (بودریار، 77) درواقع از نظر بودریار، نهتنها ساختههای انسان برآمده از سینما و به نوعی سینمایی است، بلکه حتی فهمی که انسان امروز از طبیعت دارد، سینمایی است. انسان است که طبیعت را با نشانهها تعریف میکند و هماوست که معنای طبیعت را روشن میکند. معنای زمین و آسمان و طبیعت برای انسان آمریکایی، با آثار فورد بود که شکل گرفت و بعد با سینمای هالیوود بود که تقابل انسان و طبیعت استحکام یافت.
نشانههای رسانهای و به ویژه نشانههای سینمای هالیوود، نشانههایی هستند که کل زندگی انسان آمریکایی را تحدید کردهاند. به همین خاطر است که به تعبیری میتوان گفت هر جا سینما هست، آمریکا هم هست. آمریکا با سینما قدرت دارد و با سینما جهانی میشود و جهان با سینما، آمریکایی میشود.
* نویسنده : سیدمهدی ناظمیقرهباغ پژوهشگر فلسفه