
چه حس خوبی است که رقیب دیرینهات بعد از چهار شکست متوالی، سرنوشتش در گروه با بازی رودررو مقابل تیم ملی کشورت گره خورده اما تو بیدغدغهتر از هر زمانی به میدان میروی. چه غرورآور است برای پیکار با یکی از غولهای آسیا که ترکیب اصلیاش را لژیونرهای معروفی از فوتبال اروپا تشکیل دادهاند، با خونسردی کامل، بازیکنی را فرا بخوانی که حدود دو سال دور از میادین بوده و تازه یک ماه است با پیراهن استقلال فوتبال خود را از سر گرفته است.
چه لذتبخش است که امید نورافکن یا سامان قدوس ناشناخته برای چنین دیداری دعوت شدهاند، انگار که مسابقهای تدارکاتی است و قرار است از محصولات جدید پردهبرداری شود. چقدر باعث افتخار است که به دیداری رسمی به چشم یک بازی دوستانه و تدارکاتی نگاه شود، آن هم در شرایطی که پیکار با تیمی مثل کره جنوبی همواره «حیثیتی» و نتیجه آن مهم بوده و هست.
تازه به اینها اضافه کنید که تیم ملی کشورمان برای حفظ جایگاه خود در رنکینگ فیفا و ارتقای آن تا زمان قرعهکشی و گروهبندی جام جهانی ۲۰۱۸، به امتیازات تک تک بازیهایش نیاز دارد و اینچنین نیست که قصد داشته باشد مثلا چوب حراج به ۶ امتیاز پیش رویش بزند. نه، کیروش و شاگردانش در عین خونسردی و با اعتماد بهنفس کامل، به دنبال پیروزی، حفظ اقتدار، دیکته کردن آقایی خود در فوتبال آسیا به حریفان و حفظ رکوردهایشان ازجمله گل نخوردن در این مرحله از مسابقات هستند. پس کرهایها بدانند(که احتمالا میدانند) یوزهای پارسی، آرام اما با توپ پُر به میدان میآیند و چه افتخاری برای ما از این بالاتر که کرهایهای مغرور و به ظاهر متمدن بهمنظور رهایی از کابوس و بحران چهار باخت متوالی، دست به کارهایی زدهاند که پیشتر عربها مشابهش را انجام میدادند.
انتقال بازی به ورزشگاهی خاص و اختصاص زمین تمرینی ناهموار به ملیپوشان ایرانی، نشان از قدرت ما و ضعف چشم بادامیها دارد، همانهایی را میگوییم که در بازی رفت هم به محض ورود به تهران، جنگ روانی راه انداختند تا به این وسیله به هدفشان برسند اما دست آخر چیزی نصیبشان شد که در سه بازی قبلی عایدشان شده بود! امروز در سئول غوغایی بهپا خواهد شد، چراکه کیروش بد داغی به دل کرهایها گذاشته و چهار سال قبل حتی تا آستانه ناکام گذاشتن آنها در راه رسیدن به جام جهانی پیش رفت. امروز همچنین سرنوشتی در انتظار چشم بادامیهای مربی عوض کرده است و... آیا پنجمین باخت متوالی غول سابق آسیا مقابل غیوران ایرانی رقم خواهد خورد... ؟
* نویسنده: حامد فرضعلیبیک روزنامه نگار