کارل ریموند پوپر در 28 جولای 1902 در شهر وین کشور اتریش به دنیا آمد. مادرش هنرمند و پدرش حقوقدانی بود که در اصلاحات اجتماعی نیز اهتمام میورزید. در 1918 تحصیل در مدرسه را رها کرد و مطالعه شخصی را در پیش گرفت و در دروس مختلفی همچون تاریخ، ادبیات، فلسفه، ریاضیات، فیزیک و طب حضور مییافت. در 1919 در اثر تبلیغات کمونیستها، مارکسیست شد ولی چند ماهی نگذشت که بیپایگی وعدههای بزرگ این نظام را دریافت و روی از آن برتافت. ضعف علمی روانکاوی فرویدی و روانشناسی فردی آدلر نیز در همان سال بر او آشکار شد و در مقابل علاقهاش به تئوری نسبیت اینشتین جلب شد که به تازگی از بوته آزمونی خطیر سرفراز برآمده بود. در 1922 در آزمون ورودی دانشگاه وین پذیرفته شد. در 1928 پایاننامه دکترایش را با عنوان «درباره مساله روش در روانشناسی تفکر» ارائه و در دو امتحان شفاهی «فلسفه و روانشناسی» و «تاریخ موسیقی» شرکت کرد و با احراز رتبه ممتاز، به اخذ درجه دکتری نائل شد. پوپر حین تحصیل کار هم میکرد. زمانی شاگرد قفسهسازی و مدتی مددکار اجتماعی کودکان بیسرپرست بود. در 1929 رسالهای دربارة مسائل مربوط به اصل موضوعی در هندسه نگاشت و مجاز به تدریس ریاضیات و فیزیک در دبیرستان شد. نخستین کتاب او به نام «منطق پژوهش» در 1934 انتشار یافت و در پی آن برای تدریس به انگلستان فراخوانده شد. در اواخر 1936 دانشکده علوم اخلاقی دانشگاه کمبریج و دانشگاه کنتربوری کرایسچرچ زلاندنو از او برای تدریس دعوت کردند. از 1937 تا 1945 به تنهایی عهدهدار تدریس فلسفه در دانشگاه کنتربوری بود. در طول جنگ جهانی دوم دو کتاب «فقر تاریخیگری» و «جامعه باز و دشمنانش» را در حمله به شالودههای فلسفی فاشیسم و مارکسیسم به رشته تحریر درآورد. پوپر، سال 1946 دعوت دانشگاه لندن را برای تدریس پذیرفت و رهسپار انگلستان شد. او طی این مدت آثار فلسفی دیگر خود را نوشت که مهمترین آنها عبارتند از «حدسها و ابطالها»، «شناخت عینی»، «فلسفه فیزیک»، «آینده باز است»، «در جستوجوی دنیایی بهتر» و «همه زندگی حل مساله است». در 1950 به دعوت دانشگاه هاروارد برای نخستین بار به آمریکا رفت تا سلسله سخنرانیهایی تحت عنوان «دروس ویلیام جیمز درباره مطالعه طبیعت و جامعه» عرضه کند. در 1969 از شغل دانشگاهیاش بازنشسته شد. کارل ریموند پوپر، 17 سپتامبر سال 1994 در لندن چشم از جهان فرو بست. شمار تالیفات پوپر در موضوعات گوناگون از صد بیشتر است. «فقر تاریخیگری» ترجمه احمد آرام، «جامعه باز و دشمنان آن» با دو ترجمه از علیاصغر مهاجر و عزتالله فولادوند، «منطق اکتشاف علمی» ترجمه سیدحسین کمالی و «حدسها و ابطالها» ترجمه احمد آرام مهمترین کتابهای پوپر است که به زبان فارسی ترجمه شدهاند.
شماره ۱۴۳۶ |
صفحه ۷ |
جهان شهر
دانلود این صفحه
کاوشی در آرا و اندیشههای کارل پوپر در گفتوگو با حسین شیخرضایی
پوپر علم را پشت فلسفه میبیند
کارل پوپر ازجمله فیلسوفانی است که در ایران بیشتر او را به واسطه کتابش با عنوان «جامعه باز و دشمنان آن» میشناسند. کتابی که در دهههای گذشته در ایران در «جامعه سیاسی و قشر اندیشمند» با گفتمان و بحث و حتی گاهی با جدل همراه بود. با گذشت آن سالها فضای آکادمیک و فلسفهپژوهان با مطالعه نظرات و اندیشه پو
پیش از دوره پوپر تلاش فلاسفه نزدیک کردن فلسفه و علم به یکدیگر بوده است. حتی فیلسوفانی نظیر هوسرل تلاش کردهاند تا فلسفهای بهمثابه علم پایهگذاری کنند. اما چه فضایی در نیمه ابتدایی قرن بیستم پیش آمد که فیلسوفی مانند پوپر نوک تیز پیکان انتقاداتش را به سمت علم میگیرد؟
پوپر جزء فیلسوفان ضدعلم نیست و قصد ندارد شأن علم را کم کند یا بخواهد علم را زیر سوال ببرد. دو نکته در کار پوپر وجود دارد که جایگاه او را روشن میکند. پوپر در جبهه مقابل خودش پوزیتیویستهای منطقی یا تحصلگرایان منطقی را میبیند. این دسته از فیلسوفان نگاه مثبت و بسیار خوشبینانه و احیانا همراه با شیفتگی نسبت به علم داشتند و فکر میکردند برای اینکه هر رشته دیگر و هر دیسیپلین دیگری بخواهد معنادار و مشروع باشد، باید از الگوی علم تبعیت کند و به نوعی درنهایت باید با معیارهای علم همخوان باشد. بنابراین هر چیزی که قابل آزمون، تجربه، تایید یا اثبات و تحقیق نباشد بهکل بیمعنا میشود. یعنی به مرحلهای که بخواهیم بفهمیم صادق یا کاذب است، نمیرسد و اصلا معنا ندارد. مثلا از نظر آنها چیزهایی مثل مابعدالطبیعه، اخلاق یا زیباشناسی بهکل بیمعنا بهحساب میآمدند. نگاه پوپر مقابل این گروه، نگاه متعادلتری است. او اینگونه فکر نمیکند که هر چیزی که تن به تجربه شدن ندهد بیمعناست. ممکن است چیزهایی باشند که علمی نیستند، اما با معنا هستند و اتفاقا در کار ساخت و پرداخت نظریههای علمی هم به کار میآیند. مثلا پوپر فکر میکند متافیزیک یا مابعدالطبیعه مثل رشته فیزیک و شیمی، علمی نیست و شما نمیتوانید بروید آن را مستقیما تجربه و آزمایش یا تایید و ابطال کنید؛ اما در ساخت نظریههای علمی از آن استفاده میکنید. بنابراین متافیزیک مفید میتواند باشد گرچه ممکن است علمی نباشد. یعنی ممکن است چیزهایی باشند که معنادار باشند اما علمی نباشند. پس نقطه مقابل پوپر پوزیتیویستها هستند. تفاوت دیگری هم که پوپر با پوزیتیویستهای منطقی دارد این است که آنها فکر میکنند ما نظریههای علمی را تایید میکنیم؛ یعنی هرچه شواهد بیشتری میبینیم، درجه درستی و اعتبار نظریه بالاتر میرود. اما چنانچه شما هم گفتید پوپر مخالف استقرا است و میگوید علم از راه استقرا کار نمیکند بلکه از راه ابطال نظریهها کار میکند. اما نکته دوم پوپر نسبت فلسفه علم و علم و مساله تعیین هنجار و تعیین روش درست است. از نظر پوپر فیلسوفِ علم است که تعیین میکند کار دانشمندان چگونه باید باشد و این تعیین، جنبه دستوری دارد. یعنی فیلسوف علم میگوید دانشمند باید چگونه رفتار کند. از اینرو دانشمند باید طبق الگوی پوپر رفتار کند تا رفتار معقولی داشته باشد و اگر بهگونهای غیر از این عمل کند، دانشمند است که دارد کار نادرست و غیرعقلانی انجام میدهد. در حالی که بسیاری از فلاسفه دیگر که در دوره پوپر وجود داشتند، اینگونه به فلسفه علم نگاه نمیکردند که فلسفه علم است که جلو حرکت میکند و قواعد درست عقلانیت را بیان میکند و علم باید خودش را با آن تطبیق دهد. آنها فکر میکردند کاری که دانشمندان دارند بهعنوان کار علمی انجام میدهند، مبناست و فیلسوف علم باید مدلها و الگوهایی را طراحی کند که با آنها تطبیق داشته باشد، نه اینکه اول فیلسوف علم بگوید که چه کاری عقلانی است تا دانشمند آن کار را انجام دهد. به این معنا پوپر علم را پشت فلسفه میبیند، یعنی فیلسوف است که قواعد عقلانیت را تعیین میکند و وقتی ما به تاریخ علم نگاه میکنیم، اگر دانشمندی طبق این قواعد عمل کرده بود، کارش قابل دفاع و موجه است و اگر نه، دانشمند غیرعقلانی عمل کرده است. بحث پوپر این نیست که در علم خللی وجود دارد، بلکه نقد او این است که استقرا فرآیندی است که یقینآور نیست و ما هیچ وقت نمیتوانیم نسبت به آن مطمئن باشیم؛ پس طبیعی است در مباحث علمی از طریق استقرا پیش نرویم، چون علم با روشی پیش میرود که قابلیت اعتمادش بیش از استقراء است.
اما وقتی پوپر مشاهده و تجربه را که نقش مهمی در علوم تجربی دارند زیر سوال میبرد، از عدم اعتماد به مشاهدات و تجربه میگوید که بهنوعی پایههای علم تجربی را متزلزل کرده است.
تفاوت پوپر با پوزیتیویستهای منطقی این بوده که آنها فکر میکردند مشاهدهها و تجربهها خنثی هستند و ما بدون اینکه نظریهای در ذهن داشته باشیم میتوانیم دست به مشاهده بزنیم و از دل آنها نکات مشترکی را بیرون بکشیم، یعنی استقرا بکنیم و به نظریههای کلی علمی برسیم. بنابراین اولا مشاهدات ما خنثی هستند و ربطی به چیزهایی که قبول داریم، ندارند. پس ما همه فارغ از اینکه نظراتمان چیست، میتوانیم مشاهده کنیم و این مشاهدهها را کنار هم بگذاریم و تعمیم و بسط بدهیم تا به نظریه یا فرضیهای علمی برسیم. پوپر با هر دو قسمت این مساله مشکل دارد، اما نمیخواهد بگوید مشاهده به هیچ دردی نمیخورد. نکته اول این است که مشاهده هیچ وقت خنثی نیست یعنی مشاهده انباشته از نظریه است. اینکه شما چه چیز را قبول داشته باشید؛ بر اینکه چه چیز را ببینید، تاثیر میگذارد. پس اولین اختلاف وی با پوزیتیویستها این است که اگر من به نظریهای باور داشته باشم ممکن است چیزهایی ببینم که شمایی که به نظریه دیگر اعتقاد دارید، در مشاهده خود آن را نبینید. پس مشاهده خنثی نیست. نکته دوم این است که وقتی ما مشاهده میکنیم، از کنار هم گذاشتن مشاهداتمان یک نظریه را به دست نمیآوریم بلکه کار علم از نظر پوپر، همانطور که عنوان کتابش میگوید «حدسها و ابطالها»ی برعکس است. ما اول حرفهایی میزنیم و فرضیههایی میسازیم و بعد مشاهده میکنیم و دنبال مشاهدههایی هستیم که فرضیه و حدسهای ما را ابطال کند. اگر ابطال کرد، باید آن فرضیه را کنار بگذاریم. اما اگر ابطال نکرد، به این معنا نیست که آن فرضیه درست است. فرضیههایی که تا الان ابطال نشدهاند، ممکن است فردا باطل شوند. پس ما به طور موقت این فرضیه را بهعنوان فرضیهای که تا الان توانسته از آزمونهای سخت سربلند بیرون بیاید، نگه میداریم و همیشه هم دنبال این هستیم که آن را ابطال کنیم. از سوی دیگر از نظر پوپر ما هیچ وقت در علم به یقین نمیرسیم حتی اگر نظریه ما درست باشد، هم ما نمیتوانیم مطمئن باشیم که درست است. درواقع دانشمند همیشه در پی این است که نظریههایش را ابطال کند به جای اینکه تایید کند.
درواقع شما دارید به نظریه معروف و مهم پوپر یعنی نظریه «ابطال گرایی» اشاره میکنید. درباره این نظریه و کارکرد آن در مشاهده و تجربه توضیح دهید؟
پوپر نمیخواهد بگوید مشاهده در علم کارایی ندارد. از نظر پوپر روش کار علم، حدس و ابطال است و دانشمند حدسهای جسورانهای میزند و بلافاصله دنبال شواهد و مشاهداتی میرود که بتواند این نظریه را رد یا ابطال کند. اگر ابطال شد آن نظریه از صحنه علم کنار میرود، اما اگر نشد فعلا تبرئه میشود اما این تبرئه به معنای اثبات شدن این نظریه نیست، بلکه تنها در یک مورد تبرئه شده است و شاید در موارد دیگر ابطال شود. نکته دیگر این است که پوپر حرف جالب و ظریفی درباره مشاهده در علم زده است که این هم ممکن است با حرفهای دیگران متفاوت باشد. ازنظر پوپر حتی سادهترین چیزهایی که ما مشاهده میکنیم، مصون از تجدید نظر نیستند، مثل مشاهده رنگ یک صندلی، چون این مشاهدات هم یقینآور نیستند و ممکن است روزی بفهمیم همین مشاهدات ساده هم اشتباه بودهاند. در نظر پوپر، ما در مورد مشاهدهها توافق دستهجمعی میکنیم. یعنی در جامعه علمی توافق میشود که ما فعلا این مشاهده را بهعنوان مشاهده پایه قبول کنیم ولی اینکه فعلا چیزی را بهعنوان مشاهده پایه و درست قبول کنیم، به این معنا نیست که این مشاهده هیچوقت ابطال نمیشود. شاید با ورود نظریه یا مشاهدات جدید، مشاهدات پایه هم زیر سوال بروند. این نکتهای است که بهخصوص در مقابل پوزیتیویستها که مشاهده را نقطه شروع یقینی علم میگرفتند، کمی عجیب بوده است. پوپر در مقابل، یک قراردادگراست چون میگوید ما در جامعه علمی قرارداد میکنیم که فعلا چیزی را مشاهده کنیم و نقطه شروع بگیریم و با کمک آن برویم و نظریههایمان را ابطال کنیم. ولی مواقعی هم ممکن است تشخیص دهیم که باید در مشاهده تجدید نظر کنیم.
نکتههایی را که شما مطرح کردید این سوال را پیش میآورد که چگونه ممکن است ما در علم نظریاتی را به صورت موقت (تا وقتی ابطال شود) بپذیریم اما با این حال پیشرفت داشته باشیم. چون پیشرفت علم به صورت یک نردبان میماند که یک نظریه پله زیرین نظریهای دیگر است. یعنی وقتی ما به یک نظریه میرسیم از آن برای رسیدن به نظریه دیگر استفاده میکنیم و آن میشود پایه علم بعدی و این سیستم به همین شکل ادامه پیدا میکند. اما بحث پوپر در غیر ثابت بودن نظریه و شواهد بهنوعی سدی در برابر رشد و پیشرفت علم است و اینکه ممکن است با ابطال کوچکترین نظریهای بساط علوم بسیاری به هم بریزد.
پوپر میگوید وقتی به تاریخ علم نگاه میکنیم، میبینیم که تاریخ علم، تاریخ انقلابهای متوالی است. انقلاب زمانی است که ما بفهمیم نظریهای غلط بوده و آن نظریه و تمام آن چیزهایی که روی دوش آن سوار بودهاند، فرو میریزند. دانشمندان دوباره شروع میکنند به طرح حدسهای جسورانه جدید و سعی میکنند آن چیزهایی را که میتوانستند با نظریههای قبلی توضیح بدهند به کمک نظریههای جدید توضیح دهند. برای مدتی این نظریهها ممکن است در مقابل ابطال سرسختی نشان دهند و ابطال نشوند. آن وقت ما آنها را بهعنوان نظریههای موقتا درست فرض میکنیم. اما با آزمایشهای جدیدتر و مواجهه با مسائل مفهومی جدیدتر و مشاهدات بیشتر ممکن است به ابطال این نظریهها هم برسیم. ازنظر پوپر هیچ یقینی در علم وجود ندارد و شما هیچگاه نمیتوانید مطمئن شوید که به حقیقت، صدق و واقعیت میرسید.
واکنش مجامع علمی و فلسفی و البته دانشمندان به این نظریه پوپر چه بود؟ چون درواقع پوپر بهنوعی به کار آنها قیدی اضافه کرده بود.
فلسفه علم پوپر یک فلسفه علم نسبتا ساده است، یعنی مدلی که برای پیشرفت علم و عملکرد نظریهها ارائه میکند- ما حدس میزنیم و سپس سعی میکنیم ابطالش کنیم- مدل سادهای است. این مدل ساده از طرف دانشمندان بسیار مورد استقبال قرار گرفت و دانشمندان بسیاری حس کردند حرفی که پوپر میزند با کاری که آنها میکنند به خوبی همخوانی دارد. بنابراین پوپر بین دانشمندان تراز اول علوم تجربی مثل زیستشناسی، فیزیک و شیمی مدافعان بسیاری داشت و با آنها مکاتبات متعددی انجام میداد. ولی بین فلاسفه علم اینگونه نبود چون نظریه پوپر مشکلاتی دارد که پیچیدگیهای یک مدل خوب را برای تبیین اینکه در تاریخ علم چه اتفاقی میافتد، ندارد.
ازجمله مهمترین نقدهایی که به نظریههای وی در این باره وارد شد، چه بود؟
مثلا پوپر میگوید من کاری به تاریخ علم ندارم. دانشمند برای آنکه کار عقلانی انجام داده باشد، هر زمانی که نظریهاش دچار مثال نقضی شد و در نتیجه ابطال شد باید آن را کنار بگذارد. ولی در تاریخ علم مثالهای متعددی وجود دارد که دانشمندان فهمیدهاند نظریهشان مشکل دارد، اما آن را کنار نگذاشتهاند و به دنبال حل مشکل، رفع و رجوع و وصل و پینهزدن نظریه رفتند چون نظریهای بهتر یا حدسی بهتر نداشتهاند. اما پوپر میگوید تمام این موارد غیرعقلانی است، در صورتی که فیلسوفان علم میگویند ما بهراحتی نمیتوانیم قسمت زیادی از تاریخ علم را غیرعقلانی تلقی کنیم. چنانچه پافشاری روی یک نظریه و وقت صرف کردن، انرژی گذاشتن و بودجه علمی صرف کردن برای اصلاح آن نظریه، منجر به پیشرفتهای خوبی بشود، باید چنین کاری کرد. منتقدان پوپر میگویند نظریه وی با تاریخ علم سازگاری ندارد و ما به راحتی نمیتوانیم بخشهای بزرگ و مهمی از تاریخ علم را غیرعقلانی به حساب آوریم. نقد مهم و جالب دیگر این است که پوپر میگوید اگر ما یک نظریه داشتیم و یک مثال نقض برای آن پیدا شد که آن را ابطال کرد، باید آن نظریه را کنار بگذاریم. عدهای از فیلسوفان علم که به اصطلاح به آنها فیلسوفان علم کلگرا میگویند گفتهاند که ما همیشه وقتی میخواهیم از دل یک نظریه، نتایجی به دست آوریم و پیشبینیهایی کنیم که با آزمایش، درستی آنها را بررسی کنیم، از تک نظریه استفاده نمیکنیم، بلکه مجموعهای از نظریهها باید دست به دست هم بدهند تا ما پیشبینی سادهای انجام دهیم. مثلا وقتی ما میخواهیم زمان یک خورشیدگرفتگی را پیشبینی کنیم، هم باید ازنظریه نیوتن استفاده کنیم تا چگونگی مسیر گردش سیارات و نیرویی را که به آنها وارد میشود به ما بدهد و هم باید از نظریه نورشناسی یا اپتیک استفاده کنیم، به این خاطر که میخواهیم برای رصد از تلسکوپ استفاده کنیم. به همین صورت ممکن است از نظریات دیگری هم استفاده کنیم. پس یک نظریه به تنهایی پیشبینی نمیکند بلکه مجموعهای از نظریات باید دست به دست هم بدهند تا ما بتوانیم مثلا تعیین کنیم که کسوف بعدی چه زمانی است. اما پوپر میگوید اگر پیشبینی شما غلط درآمد، یعنی نظریه شما اشتباه بوده و باید آن را کنار گذاشت. بنابراین منطق این قضیه که ما روی یک نظریه انگشت بگذاریم و بگوییم این باعث شد که پیشبینی اشتباه از آب درآید، منطق موجهی نخواهد بود و این عمل چیزی فراتر از ابطالپذیری نیاز دارد چیزی مثل شم علمی که به دانشمند بگوید در موقع عدم تطبیق نظریه با پیشبینی به کدام قسمت نظریهاش دست بزند.
***
نگاهی به زندگی کارل پوپر
فیلسوف جامعهی باز
زهرا سلیمانب اقدم











