نمایشگاه خطنگارههای سولماز نراقی با عنوان «فالنَما»، جمعه، دوم مرداد در گالری شهرکتاب فرشته افتتاح شد. این نمایشگاه شامل تعدادی از آثار مجموعه شعر «شاخ نبات» است که پارسال توسط انتشارات دیبایه چاپ و منتشر شده بود. البته در کنار این آثار، آثار چاپنشدهای از همین مجموعه همراه با آثار جدیدی از این هنرمند به نمایش درآمده است. نراقی شاعر و خطاط این مجموعه، با استفاده از امکانات و ظرفیتهای موجود در خوشنویسی فارسی و همچنین با خروج از ترکیببندیهای نفیس و شستهرفته خطاطی سنتی، نوعی شعر تصویری ساخته که ضمن برخورداری از طنزی کنایی، برآمده از فرهنگ عامه نیز هست. با «سولماز نراقی» درباره این نمایشگاه گفتوگو کردهایم.
***
بازدیدکنندگان از نمایشگاه را چطور ارزیابی میکنید؛ با دیدن «فالنامه»هایتان دچار سردرگمی و تعجب میشوند یا اینکه بهراحتی با آنها ارتباط برقرار میکنند؟
این کارها تا حد زیادی تعجببرانگیزند شاید به این خاطر که از یک طرف خلاف انتظار مردم از تجربههای مدرنی مثل نقاشیخطاند و از طرفی به هیچ وجه سنتی نیستند. البته من اینطور به نظرم میآید که در روزگار ما آنقدر تجربههای عجیب و غریب در هنر شده است و میشود که قاعدتا نباید هیچ چیزی آنقدر شگفتآور باشد. مخاطبان من هم بالاخره لابد یک سابقه ذهنی دارند مثلا از نوگرایی در خط، در ادبیات که به مراتب بیشتر، چون سرعت تحولات ادبی در سده اخیر به مراتب بیشتر و بنیادیتر از بقیه حوزههاست. راستش را بخواهید من هم دیگر واقعا به این نتیجه رسیدهام که هنر کارش صرفا متعجب کردن نیست. در واقع «آشناییزدایی» تمهیدی است برای ایجاد تامل و درنگ. و شاید بهتر است بگویم نتیجه تامل و درنگ. نتیجه نگاه کردن به ماجرا از یک طرف دیگر. ولی غایت هنر نیست؛ یعنی درستتر است که بگویم غایت من نیست. به نظرم این مجموعه دستاورد اصلیاش نقب زدن بوده به یک منبع دمدستی و خیلی ریشهدار مثل فال که همه ما ایرانیها از عارف و عامی با آن آشنا هستیم. چه شما تفأل را یک باور خرافی بدانید، چه یکی از مظاهر فرهنگ عامه، بهعنوان یک هنرمند یا شاعر در معنای معاصر آن نمیتوانید بیاعتنا از کنارش بگذرید. کارهای من را گرچه ممکن است بتوان از حیث مراجعه به فرهنگ بصری عامیانه با جریانی مثل «سقاخانه» مقایسه کرد ولی خروجی کار شباهتی با آن آثار ندارد، نه از حیث متریال و نه از حیث فرم. در واقع من یک چیزی از خودم ساختهام که هم ملهم از پاکتهای کوچک فالنامه است که خیلی کجسلیقه، نازل و بیکیفیت طراحی شدهاند و هم متنهایی دارد که ترکیبی از شعر حافظ است با تفسیرهای مندرآوردی خودم که لحنشان لحن فال است، ولی در حقیقت یک جور شعرند با مایههای طنز. حالا این وسط لابد مخاطب با یک چیزهایی مثل نستعلیق، شعر حافظ، تصاویر روی پاکتهای فالنامه و اصلا خود فال روبهرو میشود که هزاربار دیده و خوانده ولی هیچوقت آنها را این شکلی کنار هم ندیده است. پس احتمالا سردرگم یا پا در هوا میشود؛ ولی هنوز یک بوتههایی برای چنگ زدن گیرش میآید.
آثار شما چه حرفی میتوانند برای مخاطبان خود داشته باشند؟
پاسخ دادن به این سوال برای من بهعنوان مولف این کارها کمی مشکل است. شاید من باید بهطور کامل از این آثار منفک شوم تا بتوانم جواب دقیقی برای این سوال داشته باشم. فقط میتوانم بگویم که خواستهام یک موقعیت طنزآمیز، چندپهلو و معلق بسازم که نظامهای زیباشناسانه مستقر را دست میاندازد. چه سنتی باشند آن نظامها و چه مدرن؛ به معنایی که در نقاشیخطهای نیمقرن اخیر اتفاق افتاده است.
اگر از من بپرسید اغلب این آثار با تمام دبدبه کبکبه و زرق و برقشان، در واقع همان هاله شکوهمند و موزون را که اطراف هنر والای خوشنویسی بوده، بازتولید میکنند و حتی به آن شکوه و عظمت بیشتری میدهند. خیلی از دفورماسیونهایی که ما میبینیم در نقاشیخط اتفاق میافتد، در نهایت به یک رفورم محتاطانه منجر میشود. فکر میکنید دلیلش چیست؟ دلیلش این است که تلقی ما از مدرن کردن خط، یکسری جابجاییهای هندسی، آگراندیسمان بعضی از اجزا یا تغییر در متریال است. اینها همه لازم هستند، ولی کافی نیستند. چون معمولا کسی به آن رئیس بزرگ نزدیک نمیشود. با آن هسته مرکزی در نمیافتد. همه چیز به ظاهر تغییر کرده است، ولی یک چیزی هنوز سرجایش هست و آن همان هاله شکوهمند و قدسی است که نمیشود دستش انداخت و سربه سرش گذاشت. به نظر من فقط یک نفر واقعا با این هاله درافتاده که زنده رودی است. آثارش درست مثل این است که شکلکی باشند از آن زیبایی زرکوب دفن شده در نسخههای خطی. مرعوبشان نیست. همینطور وقف شوخیکردن است با یک دوست کهنسال و با ارزش. جوری که خاطر بعضیها آزرده میشود؛ شباهت ضمنی حروف با همه چیزهای مربوط و نامربوط در کار او نهتنها اثرش را عاری از ارجاع به سوابق معنوی هنرِ خط که گاهی در ضدیت با آن معنی میکند.
برای من چیزی که بیشتر از همه بهعنوان یک تلنگر جذاب به نظر میآمد، شوخیای بود که در متن این آثار میدیدم...
خب این من را خوشحال میکند. متن در این کارها عنصر تعیین کنندهای است. همان شوخی که در متنها با خود فال و حتی با شعر حافظ شده در خطها هم آشکار است. اما کارهای من ضمنا یک شورشی هم هستند علیه استتیک مذکر خوشنویسی. به اصطلاح موزیسینها، خارج میزنند! اگر نگاه کنید به خوشنویسی ایرانی/اسلامی سلطة یک مَنش اِحلیلی یا نرینه را بر سنت خطنویسی فارسی میبینید که در قالبهای هندسی محصور و موازین معمارانه خودش را نشان میدهد. «هلن سیکسو» برای «نوشتار» زنانه ویژگیهایی قائل شده که به نظر من میتوان آنها را به شیوههای «خطنگاری» هم تعمیم داد. نشانه گذاری، نوشتن و خط زدن، خرچنگ قورباغه نوشتن، و یادداشتهای سردستی و خلاصه یک رودخانه مدام در حال تغییر. او میگوید مردان از بینظمی موجود در بیرون از نظم نمادین خود میترسند و برای همین همیشه با جوهر سیاه مینویسند و اندیشههای خود را در قالبی جا میدهند که ساختاری با مرزهای معین و تحمیل شده دارد. حالا شما نگاه کنید به استتیک حاکم بر خط و در اینجا بهطور خاص، خوشنویسی ایرانی/اسلامی با آن قواعد آهنینش که تغییرات مختصر و محتاطانهای کرده در طول تاریخ. من خودم را متعلق به این نظام نمیبینم. اصلا سهم خودم را در این زیباییهای فرموله شده پیدا نمیکنم. چون به صورت تاریخی هم سهمی نداشتهام در صورتبندی آن. برای همین با آن یک رابطه مهر و کین دارم. برآیند این تناقض را شما توی این آثار هم میبینید. کارها کوچک هستند. از یک طرف به نظر میرسد اصول خطاطی در آنها رعایت شده و از طرفی بیخیال قالبهای مرسوماند. خط خوردگی و کثیفی دارند. با همین قلم و مرکب خودمان نوشته شدهاند روی همین کاغذهای مخصوص خط. ضمنا تابع قواعد بازار هم نیستند. انگار دارند دهن کجی میکنند به شکوه هنر رسمی. به منزلت نظم و همینطور اقتدار یک ذوق کلاسه شده و تکجنسی. حتی گاهی شکلی کودکانه دارند.
کالاشدگی
در هر حال وقتی یک اثر هنری قاب میشود و میرود روی دیوار گالری، یعنی یک کالاست. اما درست مثل هر کالای دیگری ارزش «مادی» آن وابسته به متریالش هم هست. همانطور که میدانید در روزگاری که ما آن را پسامدرن اطلاق میکنیم، طیفی از هنرمندان روبهروی این کالاشدگی ایستادهاند. در کارهای شاخ نبات، این اتفاق به این صورت افتاده که من یک کالای ارزان و نازل مثل فالنامههای حافظ را هدف گرفتهام که اصلا تولید شدهاند تا به نیاز روانی شهروندان کمحوصله ایرانی برای گرفتن یک جواب تصادفی از یک سوال یا مشغله آنی پاسخ بدهند. پس، متریال این کار هم باید با ایده آن تناسب داشته باشد و الا نقض غرض است. نتیجهاش این است که مخاطبان من لابد با آثار تجربهورزانهای طرف هستند که راحتتر و با پول کمتری میتوانند بخرندشان.