بیش از 200 سال است که ذهن پریشان منورالفکر ایرانی از خود میپرسد چگونه شد که اینگونه شد. پیش از آن، اگر هم اصفهان، تختگاه بیرقیب صفوی، اشغال میشد اما نادرقلیخان افشاری بود که فقط چند سال بعد امپراتوری را حتی گسترش بیشتری دهد. اما چگونه شد که اینگونه شد. اینگونه که ایران مدام به سوی نقصان فرود آید و هیچ فرازی در افق دید نباشد. از پس همین پرسش بود که پاسخ نمایان شد؛ تجدد. ما از تجدد شکست خوردیم و بیش از همه به آن نیاز داریم. به همین سبب، از دید من، هر فعالیت روشنفکری، مثلا همین داستاننویسی که خالی از جدال سنت و تجدد باشد غیراخلاقی است. از آنجا که سنت، گذشته دریافت شده و روستا و ایل و عشیره، بهترین نماد آن، در بسیاری از مواقع نویسنده ایرانی برای برشمردن وجوه این جدال، پا به روستا میگذارد. گرچه این سخن نباید ما را از خونهایی که در شهر (که فقط لعاب تجدد گرفته) بر سر این جدال ریخته شده، غافل کند. پس نویسنده ایرانی شهر را نیز کنکاش مناسبی کرده است. میتوان حداقل سه جریان را بر اینگونه برشمرد:
تحقیر
نویسندگان ابتدا به تحقیر سنت پرداختند. صادق هدایت در حاجآقا، توپ مروارید و بسیاری از آثار داستانی و غیرداستانی خود. بزرگ علوی، جلال آلاحمد بهویژه در آثار داستانیاش، آن زمان که هنوز داستاننویس بود و نه نظریهپرداز. مثلا در «سه تار»، «مدیر مدرسه» و «پنج داستان»، بهرام صادقی در تنها رمانش نیز کمابیش در همین مسیر گام برداشته است.
نمایش صرف سنت و محول کردن تحقیر به خواننده
برخی دیگر تنها با نمایش بدون تفسیر سنت، آن را نقد کردند. در واقع این گروه نقد و تنفر را به عهده خواننده گذاشتند. «عزاداران بیل» غلامحسین ساعدی شاخص این آثار است.
عشق و نفرت (نوستالژی ارتجاعی)
مواجهه نویسندگان با انقلاب (که از نظر آنان نماد تجدد بود اما روشن شد نماد سنت است) و تحت تاثیر رئالیسم جادویی (که سبک غالب هنری در جهان بود) به آفرینش آثاری منجر شد که گرچه گاه با تحقیر (نگاه دوره اول) و گاه با نمایش تحقیرآمیز (نگاه دوره دوم) سنت همراه بود اما در برخی موارد موضعی نوستالژیک در برابر این سنت گرفتند؛ بهخصوص بخشهای کمتر خطرناک برای تجدد و دور از لحاظ تاریخی تا سنت حاکم نتواند به زعم روشنفکران از آن سوءاستفاده کند. «اهل غرق» منیرو روانیپور، «طوبی و معنای شب» شهرنوش پارسیپور و «سمفونی مردگان» عباس معروفی شاخص این آثار است. این جریان البته تا دهه 80 نیز نمایندگان خود را نمایان کرده است. «رود راوی» ابوتراب خسروی و «نامها و سایهها» اخوت از همین دست آثار هستند. احمد حسنزاده در سه داستان «کودکان در خاک»، «دالو» و «قلعه» همچنان تلفیقی از سه نگاه فوق را در خود دارد؛ تحقیر و گاه خیرگی و حیرت و البته ترس. اما اوج کار او بهعنوان یک نویسنده آفرینش سه داستان «مستر جیکاک»، «طلوع» و «منتظران» است. اولی تز قاهریت تجدد است. حضور انگلیس، مهد تجدد، در میان ایل. ادامه راستین تجدد در میان ریشههای اصیل سنت، که چگونه ساختار قدرت را به شکل از ریخت افتادهای سعی در به هم ریختن دارد. وقتی زیرساختهای ذهنی فراهم نشده باشد، تجدد جز ویرانی حاصلی ندارد. جز مرگ. مرگی چنان تلخ که حتی میت نیز حاضر به باور آن نیست. تز بعدی داستان «منتظران» است. ماقبل ورود تجدد و در میان خانه. و زنان. چیزی که منورالفکرهای نسل اول ما کاملا آن را فراموش کرده بودند. زنان اگر حرکتی نکنند هیچ تجددی شکل نخواهد گرفت. در این داستان فشار و مسخشدگی زنان در خانه و همدلی پنهان آنها برای خیزش نهایی علیه شیرخان، شیرها و مستر سنت، به خوبی تصویر شده است. اما قدرت نویسندگی احمد حسنزاده در سنتز داستان «طلوع» بروز مییابد. آنجا که دو تز «مستر جیکاک» و «منتظران» به سختی با هم برخورد میکنند و به طلوعی چنین تمسخرآلود اما واقعی اما حقیقی اما استخوانسوز منجر میشود. پس اینجاست که نویسنده مجموعه داستان مستر جیکاک با در کنار هم قرار دادن این سه داستان، از رویکردهای سهگانه پیشین درمیگذرد و به جای صرفا گرفتن آینهای تخت در برابر سنت، آینههای محدب و مقعر پیش روی ما میگذارد تا پنهانکاری و لعاب نازک تجدد این روزهایمان را کنار زنیم و اندکی بیشتر واقف شویم. که چگونه شد که اینگونه شد.
شماره ۱۶۹۰ |
صفحه ۸ |
اقتصاد
دانلود این صفحه
نگاهی به مجموعه داستان «مستر جیکاک» نوشته احمد حسنزاده
مستر سنت، میس تجدد
محمدحسن شهسواری، داستاننویس











