مریم فضائلی،خبرنگار گروه فرهنگ:گفتوگو همیشه قبل از آنکه «یک مهارت» باشد، یک غریزه انسانبودن بوده؛ از همان لحظهای که نخستین انسانها فهمیدند صدا فقط برای ترساندن حیوانات نیست، برای نزدیکشدن است. برای ساختن پلی میان «من» و «تو». بعدها این صداها تبدیل شد به واژه، واژهها به جمله و جملهها به همان چیزی که امروز ما در ستایشش مینویسیم گفتوگو. اگر کمی در تاریخ مکث کنیم، میبینیم هرجا تمدنی قد علم کرده، ردّ پای گفتوگو پیش از آن بوده؛ درست همانطور که هرجا بنبستی ساخته شده، پیش از آن گفتوگو حذف شده است. فردوسی، این پیر خرد و روایت، انگار از همان سدههای چهارم و پنجم هجری فهمیده بود که گفتوگو نه یک ابزار، که «راه عبور» است. برای همین وقتی در شاهنامه به دروازه خرد میرسد، گفتن را نه یک عمل، بلکه یک ضرورت میداند و میگوید: «کُنون اِی خِرَدمَند وَصفِ خِرَد// بِدین جایگَه گفتن اَندر خُورَد».
فردوسی در این بیت ساده یک نکته عمیق را یادآوری میکند: برای فهمیدن، باید گفت؛ برای روشنکردن، باید شنید؛ و برای رسیدن به خرد، باید دیالوگ کرد. خردِ بیگفتوگو، چیزی شبیه نوری است که روشن است؛ اما از اتاق خارج نمیشود. حالا چند قرن بعد، در زمانی که هر ثانیه میتواند صحنه سوءتفاهمی تازه باشد، ما دوباره به همان اصل نخستین برمیگردیم؛ انسان بدون گفتوگو کامل نمیشود. اینبار البته صدا نه در غارها و اشعار، بلکه در استودیو، پادکستها و برنامههایی جریان پیدا کرده است که میخواهند در گفتوگو نقشی پیدا کنند.
و درست در همین نقطه است که «فریمولوژی» وارد صحنه میشود؛ جایی که گفتوگو نه بهعنوان یک تشریفات یا پرسشوپاسخ ساده، بلکه بهمثابه ابزار فهمیدن جهان جدی گرفته میشود. جایی که قرار نیست فقط بشنویم «چه گفته میشود»، بلکه فرصتی است برای اینکه کمی، حتی کمی، ببینیم «خودمان چه فکر میکنیم.» تا به امروز، دو قسمت از برنامه گفتوگو محور فریمولوژی، با همکاری «مجله تصویری فرهیختگان» منتشر شده. برنامهای که به میزبانی محمود گبرلو انجام میشود و به سراغ کارگردانان، بازیگران، نویسندهها و عوامل اصلی سینما، نمایش خانگی و تلویزیون میرود.
گفتوگو بهشکل مهران احمدی
اولین جمعهای که «فریمولوژی» روی آنتن رفت، مهران احمدی نخستین مهمانی بود که روی صندلیهای چرم مشکی برنامه نشست. در این گفتوگوی صمیمی با مهران احمدی، مخاطب با مسیری روبهرو میشود که از پشتصحنه ورود او به فیلمسازی آغاز میشود و تا لایههای پنهان «آقای زالو» ادامه مییابد؛ روایتی که او در آن از دغدغههای اجتماعی، خاطرات نسل جنگ، چالشهای ساخت فیلم مستقل، پیچیدگیهای ژانر کمدی- تراژدی، فراز و فرودهای گرفتن مجوز، سختیهای جذب سرمایه، نگاهش به دهه شصت، استفاده از واقعیتهای تلخ جامعه در دل طنز و تأثیر فیلم بر نسل امروز میگوید؛ برای دیدن کامل این گفتوگوی جذاب میتوانید به سراغ کانال فریمولوژی در یوتیوب بروید.
احمدی را عموم بیشتر با عنوان «بازیگر» میشناسند؛ اما در کارنامهاش چند تجربه کارگردانی هم دیده میشود. گبرلو همین موضوع را پیش کشید و پرسید: «شما بازیگری هستید که تمام آثارتان درخشان و دیدنی است؛ اما ناگهان مسیرتان را به سمت فیلمسازی تغییر دادید؛ از فیلم کوتاه گرفته تا «مصادره»، «سگبند» و حالا «آقای زالو». چه شد که فیلمسازی را انتخاب کردید؟»
احمدی با تأکید بر اینکه «چه سؤال بهجا و درستی» مطرح شده، پاسخ داد: «شاید بتوان گفت نوعی دیوانگی است (با خنده). بهنظرم وقتی انسان در عرصه بازیگری حضور دارد و میتواند نهایتاً مرز مشخصی داشته باشد، چرا باید وارد این حیطه شود؟ من همیشه با خود میاندیشم که بازیگری برایم یک شغل یا حرفه است؛ اما کارگردانی چالشی است که به اعتقاد من، نیازمند یک رخداد درونی است. باید جایی از ذهن و روح انسان دچار خدشه یا تغییری شود تا فیلمی ساخته شود. برای من، کارگردانی همواره بدینگونه بوده است.»
اما نقطه جالب گفتوگو وقتی بود که از او پرسیدند: «اگر قرار باشد فقط بازیگری کنید یا فقط کارگردانی، کدام را انتخاب میکنید؟» و او بدون مکث گفت: «قطعاً بازیگری.»
دلیلش را هم اینگونه توضیح داد: «من در طول هشت یا نه سال، تنها سه فیلم ساختهام. فکر میکنید نمیتوانستم 10 یا حداقل هشت فیلم بسازم؟ قطعاً میتوانستم سالی یک فیلم بسازم؛ هم پیشنهاد بود، هم پول خوبی میدادند؛ اما نخواستم هر فیلمی را به هر بهانهای بسازم. دلم میخواست کاری را انجام دهم که خودم دوست دارم و فکر میکنم درست است. همانطور که گفتم، بازیگری بسیار راحتتر از کارگردانی است. کارگردانی واقعاً کار دشواری است. دوستانی که کارگردانی میکنند، بهنظرم ابرقهرمان هستند. من همیشه میگویم تنهاترین آدم در سینما، کارگردان است؛ مخصوصاً اگر تهیهکنندگی هم بر عهدهاش باشد. در این پروژه، من از بد حادثه هم تهیهکننده بودم و هم کارگردان؛ این وضعیت خیلی باب میل من نبود؛ اما کار اینگونه پیش رفت.»
گبرلو که دوست داشت از ظرفیت فیلمسازی احمدی بیشتر استفاده شود، از تلویزیون نام برد و گفت: «شما میتوانید در تلویزیون پیشرو باشید.»
احمدی اما با تعجب واکنش نشان داد: «تلویزیون؟ از نظر من کار تلویزیون تمام شده است. مگر اکنون مخاطبی دارد؟ خودشان اعلام کردند که برای یک قشر 10 تا 20 درصدی برنامه میسازند و همانها برایشان کافی است. اصلاً برایشان مهم نیست که بقیه مردم تماشا کنند یا نه. چگونه میتوان با یک رسانه ملی چنین برخوردی کرد؟ دقیقاً شبیه سخن آن خانمی که گفت «هرکس دوست ندارد، برود.» گویی آنجا ملک پدریشان است. زمانی را به یاد دارم که خیابانها برای پخش یک سریال خلوت میشد؛ اما اکنون تلویزیون برای دیدهشدن سریالهایش دست به دامن بیلبوردهای شهری شده است؛ سریالهایی که به قول شما نه ارزش هنری و دراماتیک دارند و نه مخاطبی جذب میکنند. تا زمانی که وضعیت اینگونه است، من بهعنوان فیلمساز نمیتوانم در تلویزیون کاری از پیش ببرم. اما در سینما، اگر هر سه چهار سال یکبار قصهای به دستم برسد که بتوانم حرفم را در ژانر مورد علاقهام بزنم، آن را میسازم. اتفاقاً در همین مسیر بازیگر هم معرفی میکنم؛ نمونهاش آقای سامان مهکویه در همین فیلم ماست که بسیار درخشان بازی میکند و نقش را از پانزدهسالگی تا پنجاهسالگی ایفا کرده است. من رسالتم را در این بخش انجام دادهام.»
احمدی از شرایط فعلی چندان راضی نبود و حرفهایش رنگ و بوی تلخ واقعیت داشت. در پاسخ به اینکه چرا مانند برخی همکارانش مهاجرت نکرده، گفت: «نمیخواهم شعار بدهم که «هویت ما در اینجا تعریف میشود»؛ اما کجا بروم؟ من تا پایان همینجا خواهم ماند. البته این تصمیم صرفاً شخصی و مربوط به خود من است و حتی شامل اعضای خانوادهام هم نمیشود. امیدوارم خداوند متعال نگاهی به این سرزمین بیندازد و همگان سر عقل بیایند؛ زیرا حیف است که این سرزمین در چنین وضعیتی باشد.»
یکی از تفاوتهای حرفزدن با غرغرکردن، ارائه راهکار است و احمدی هم دقیقاً با نیت گفتوگو آمده بود، نه گلایه صرف. وقتی گبرلو از او راهکار خواست، گفت: «تنها کاری که میتوانم انجام دهم، فیلمسازی است. سینما تنها سلاحی است که در اختیار دارم تا دغدغههای جامعهام را بازگو کنم. من سیاستمدار نیستم؛ فقط شرایط را میبینم و با گوشت و پوست خود لمس میکنم. امیدوارم بالاخره معجزهای رخ دهد؛ اما معتقدم خودمان باید کاری انجام دهیم. بهنظرم همهچیز از خودِ ما آغاز میشود و ما باید شروعکننده تغییر باشیم. اتحاد ملی، مهمترین بخش ماجراست. ما باید سرانجام در نقطهای به اشتراکنظر و نتیجه برسیم و اوضاع را سامان دهیم. هیچکس جز خودمان قرار نیست به ما کمک کند.»
گفتوگو به شکل سیاوش اسعدی
در دومین قسمت از برنامه «فریمولوژی»، سیاوش اسعدی مهمان برنامه بود تا درباره مسیر هنری و نگاه خود به سینما و جامعه صحبت کند. او از پشتپرده ساخت فیلم «غریزه» پس از چهار سال توقیف میگوید و بزرگترین بدشانسی پروژه را نام فیلم میداند، همان چیزی که باعث برداشتهای متفاوت از محتوای آن شد. اسعدی همچنین درباره ریشه علاقهاش به سینما در کودکی و تأثیر پدرش، نگاه نقادانه به تماشاگر ایرانی، وضعیت فعلی سینمای ایران و مشکلات صنعت و اقتصاد سینما سخن میگوید. در این گفتوگو، او از تجربههایش با منتقدان، حس بیمهری در جشنوارهها و نقش سینما در شناساندن ایران به جهان نیز یاد میکند و تأکید دارد که سینما ذاتاً هم هنر است و هم صنعت و تنها ابزارش برای بیان دغدغههای جامعه، فیلمسازی است. این مصاحبه نگاهی جامع و شخصی به زندگی حرفهای و فلسفه سینمایی سیاوش اسعدی ارائه میدهد و مخاطب را با چالشها و دیدگاههای او نسبت به سینما آشنا میکند.
اولین نکتهای که سیاوش اسعدی درباره فیلم «غریزه» مطرح میکند، نام فیلم است؛ چیزی که به باور او، بزرگترین بدشانسی پروژه بود. اسعدی میگوید: «اگر اسم این فیلم مثلاً «به شکل یک عشق» بود، اصلاً این فیلم دچار مشکلاتی نمیشد. وقتی اعضای هیئت پروانه نمایش میآمدند و میخواستند فیلم را ببینند، از ابتدای تیتراژ تا انتها دنبال «غریزه» میگشتند. حتی از هر نگاه عاشقانه هم برداشت جنسی میکردند.»
با این حال، او معتقد است که فیلم «غریزه» بیش از هر چیز ستایشی است به پدر. اسعدی توضیح میدهد: «من در سینما هیچوقت دنبال پیام نیستم، چون کارکرد سینما پیام نیست؛ ذات آن سرگرمی است. اگر پیامی هم وجود دارد، در زیرمتن فیلم قرار دارد. اما فیلم «غریزه» کاملاً اخلاقگراست. برای من، زمانی که این فیلم را میبینم، احساسم نسبت به آن، فیلمی است در ستایش پدر.»
محمود گبرلو از علاقه اسعدی به سینما میپرسد و او نقش پدرش را در این علاقه بسیار پررنگ میداند: «از کودکی با سینما آشنا شدم و این علاقه از پدرم شروع شد. پدرم یک سینهفیل جدی بود و فیلمهای مهمی را دنبال میکرد. او در یک اتاق، فیلمها را بهصورت ویاچاس نگاه میکرد و من از پشت در اتاق همیشه نظارهگر بودم. لحظاتی بود که دیالوگها را زودتر حدس میزد و جاهایی هم گریه میکرد. او در زندگی بسیار خشک است؛ اما وقتی فیلم میبیند، تبدیل به کودکی میشود با احساسات خالص. مثلاً نسبت به بازیگران خارجی حس میکند آنها اقوامش هستند و از پیر شدنشان غصه میخورد. با چنین حالتی، ناخودآگاه به سینما علاقهمند شدم. جالب است که بیشتر افراد با بازیگری وارد سینما میشوند؛ اما من هیچ علاقهای به بازیگری نداشتم، همیشه میخواستم از زاویهای دیگر ببینم. یک دوربین پولاروید قدیمی داشتم که شکسته بود و با آن از کودکی قاب میبستم و زوایای مختلف را میدیدم. علاقهام به سمت کارگردانی شکل گرفت.»
اسعدی درباره حال و هوای تماشاگر ایرانی نیز نگاه تیزبینی دارد: «سینماگر درست و حسابی با سینمای ایران قهر کرده است؛ یا در پلتفرمها یا در اینترنت و نتفلیکس، فیلمهای درست و حسابی را میبیند. آن قشری که به سینما میرود، معمولاً دنبال فیلمهای کمدی است و توقعش این است که بخندد. وقتی از او میپرسی چرا میخواهد بخندد، میگوید: «اینقدر غم و غصه دارم که میخواهم دو ساعت بخندم.» این خطرناک است. مردم ما دنبال خندهاند، یعنی از وضعیت اجتماعیشان ناراضیاند و میخواهند غم و غصههایشان را فراموش کنند. درحالیکه در جامعهای که همه چیزش روی اصول باشد، چرا باید بخواهند بخندند؟ بعد همین افراد میروند فیلمهایی میبینند که همان طبقه اجتماعی را مسخره میکند و باز هم میخندند!»
نگرش اسعدی به سینمای ایران نیز نگاهی انتقادی و واقعبینانه است: «سینمای ایران مثل اقیانوسی است به عمق بیست سانتیمتر. هرچقدر شنا میکنی، عمقش بیشتر نمیشود. گسترده است، اما عمق ندارد. چون عمق کم است، همه دنبال این هستند که دیگری را له کنند تا خودشان رشد کنند. من این بیمهری را نسبت به خودم هم دیدهام. یادم است روزی در جشنواره فجر، فیلم تمام شد، دوستان و همکاران به من تبریک میگفتند و با زبان دلنشین تعریف میکردند؛ اما در چشمهایشان فحش و تنفر میدیدم. واقعاً صحنهای عجیب بود، انگار میخواستند سر من را ببرند؛ اما کلامشان تعریف بود.»
اسعدی درباره وضعیت امروز سینمای ایران میگوید: «سالهاست گفته میشود سینمای ایران ورشکسته است و ما این موضوع را زیاد شنیدهایم؛ اما تا زمانی که تهیهکننده نشده بودم، واقعاً عمق آن را درک نکرده بودم. با ساخت فیلم «غریزه» به این موضوع پی بردم. سینما ذاتاً هم هنر است و هم صنعت؛ این دو به هم وصل هستند. بخش صنعتی سینما باید قویتر باشد تا هنرمند بتواند در فضای راحتتری کار کند؛ اما سینمای امروز حتی از کنار این بخش هم عبور نکرده است. با این حال، سینمای ایران سالیان سال است که شریف و هنرمندانه باقی مانده و فیلمسازان متفکر، فیلمهای درجه یک تولید کردهاند؛ فیلمهایی که در شرایط سخت ساخته شدهاند و قابل دفاع هستند، در شرایطی که سانسور وجود داشت و نمیشد هر موضوعی را کار کرد. بههرحال، در فضای ایزوله و بسته، فیلمهای مهم و هنری در این کشور تولید شده است. بیش از هر چیز، کشور ما توسط سینما شناخته شده است. ما این همه برای فوتبال هزینه میکنیم؛ اما هیچگاه مثل سینما برای ما آبرو نیاورده است. بله، سینما بسیار برای کشور آبرو آورده است.»














