محمدسجاد حمیدیه، خبرنگار: ابتداییترین چیزی که در «یک تصادف ساده»، برنده نخل طلای جشنواره کن توی ذوق میزند، بازیها و دیالوگهای شدیداً مصنوعی و مبتدیانه آن است. ما بهعنوان یک مخاطب فارسیزبان اصلاً نمیتوانیم فیلمی با این سطح از بازیها را که حتی از سطح فیلمهای کوتاه دانشجویی هم پایینتر هستند، جدی بگیریم. اما بیایید تمام اینها را فراموش کنیم. بیایید بپذیریم که پناهی به دلیل ممنوعالکار بودن دسترسی به بازیگران حرفهای نداشته. گذشته از این، ضعف در دیالوگگویی بیش از همه به چشم ما میآید که فارسی بلدیم؛ ولی مگر این فیلم اصلاً برای مخاطب فارسیزبان ساخته شده است؟! مخاطب خارجی هم که با زیرنویس فیلم را دنبال میکند و چندان در جریان تپقزدنهای مکرر بازیگران قرار نمیگیرد. با تمام این ارفاقها بیایید به سراغ اثر تحویلگرفتهشده جعفر پناهی برویم تا ببینیم چقدر شایسته این تقدیرها بوده است.
فیلم با نگاهی به نمایشنامه «مرگ و دوشیزه» و فیلمی که پولانسکی به همین نام از آن اقتباس کرده ساخته شده است. داستان درباره زندانیان سابقی است که با شکنجهگر خود مواجه میشوند. مقایسه فیلم پناهی با شاهکار پولانسکی تا حد زیادی عیار فیلم را مشخص میکند. اولین تفاوت اساسی که باعث موفقیت «مرگ و دوشیزه» و الکن ماندن «یک تصادف ساده» میشود، شخصیتپردازی زندانی سابق است. پولانسکی در حدود بیست دقیقه ابتدایی فیلمش، تقریباً بدون استفاده از دیالوگ، میتواند شخصیت زنی رنجور و رواننژند که قبلاً تحت شکنجه قرارگرفته را بسازد. آثار شکنجهها بر زن بهطور خاص مورد پرداخت قرار میگیرند و از حالت عام خارج میشوند. برای مثال میبینیم زن بر اثر آنچه در زندان بر او گذشته، گویی زنانگی خود را از دست داده است؛ اما در فیلم پناهی تمام پرداخت مربوط به زندانیان به مونولوگهای بیحسی از تجربههایشان از زندان محدود میشود که تأثیر خاص آنها بر کاراکترها را هم نمیبینیم. مونولوگها صرفاً یک واقعه هولناک را «به اطلاع» تماشاگر میرسانند، بدون آنکه حس آن وقایع از طریق یک پرداخت هنرمندانه به تماشاگر منتقل شود. بارها از شخصیتهای مختلف میشنویم که «من زندگیم رو از دست دادم»؛ اما اثری از آن دیده نمیشود. شاید تنها نمود تصویری شکنجهها، دست به پهلو بودن وحید است که بیشتر کمدی خلق میکند تا همدلیبرانگیز باشد. البته اینجا باید به تنها نکته مثبت فیلم اشاره کرد و آن هم پرداختی است که به صدای پای بازجو میشود؛ صدایی که شخصیت میگیرد و پایان فیلم را تا حدی تأثیرگذار میکند.
اگر به سمت شکنجهگر برویم اوضاع بدتر هم میشود. خندهدارترین کمدی ناخواسته فیلم برای من جایی بود که فیلمساز، خامدستانه تلاش میکند در دو جمله شخصیت شکنجهگر را بسازد: «منم مثل شماهام؛ بهخاطر یه لقمه نون این کارها رو کردم» و همچنین «وقتی اعتراف نمیکردید حس میکردم دارید تحقیرم میکنید؛ مثل بچگیهام.» همین دو جمله نشان میدهد چقدر پناهی در این فیلم با «هنر» بیگانه است. از این بگذریم که هیچچیز نشان داده نشده و سروته قضیه قرار است با چند جمله کلیشهای همبیاید. خندهدار است که پناهی حتی در انتخاب این بهانههای کلیشهای هم هیچ خساستی به خرج نداده و هر بهانهای را که به دستش رسیده در دهان کاراکتر چپانده است. تاریخ هنر و سینما که هیچ، این بهانهها را حتی در فیلمهای همین چند سال اخیر سینمای ایران نیز بهراحتی میتوان پیدا کرد. «یه لقمه نون» بهانه رایجی است که رسولاف در فیلمهای اخیرش برای مأموران میآورد و اثر تحقیرشدن در تبدیلشدن به شکنجهگر نیز در فیلم «تابستان همان سال» کلاری آمده است. چنین پرداختی بیشتر در سطح جشنواره نهال است که اخیراً برگزار شد، نه در سطح «معتبرترین» فستیوال سینمایی جهان! حالا این پرداخت مبتدیانه را با پرداختی که پولانسکی به کاراکتر دکتر میراندا با بازی عالی بن کینگزلی کرده است، مقایسه کنید. ایکاش میتوانستم نوشتن درباره فیلم پناهی را رها کنم و به توضیح این مسئله بپردازم که چطور پولانسکی توانسته با میزانسن دقیق خود و جملاتی که از نیچه نقل میشود، عقده دکتر میراندا نسبت به تصاحب زنان را بسازد؛ عقدهای که گویی بنیادیترین رانه دکتر برای تجاوز به زن زندانی است.
از این ضعفها که بگذریم با اذیتکنندهترین موضوع درباره این فیلم مواجه میشویم: «پیام»هایی که فیلمساز ادعا میکند با فیلمش رسانده است. پناهی در مصاحبهاش با اسکورسیزی میگوید فیلمش درباره شکستن چرخه خشونت است. در فیلم برخی کاراکترها مخالف رفتار خشونتآمیز با «پا قشنگه» هستند و حتی تصمیم میگیرند به همسر او کمک کنند؛ اما این ادعا و ظواهر در نظر تماشاگری که به میزانسنها دقت کند، دروغین مینماید. معروفترین سکانس فیلم - که پوستر فیلم هم از روی آن ساخته شده- را بهخاطر بیاورید: گروه در بیابان دور هم جمع شدهاند و سر اینکه با مأمور چه کنند، جدل میکنند. اگر به میزانسن دقت کنیم میبینیم حمید - که تنها موافق برخورد خشن است- قویترین عنصر در میزانسن است. محوریت صحنه با حمید است و دوربین با او حرکت میکند. در بسیاری از لحظات، دوربین به همراه حمید از روی کسی که در حال دفاع از برخورد مسالمتآمیز است عبور میکند و او را از قاب بیرون میاندازد. در لحظاتی، حمید تنها کاراکتر حاضر در قاب است که در مرکز قاب قرار میگیرد و صدای مخالفان او مثل صداهایی مزاحم از خارج قاب شنیده میشوند. این پرداخت از نظر سینمایی این را القا میکند که پناهی بیش از همه با حمید همراه است. با چنین فیلمی، ژست مخالفت با خشونت به جعفر پناهی نمیآید.
شماره ۴۵۶۹ |
صفحه ۵ |
فرهنگ و هنر
دانلود این صفحه
ژست مخالفت با خشونت به پناهی نمیآید!














