حمیدرضا رنجبرزاده، خبرنگار: اگر جای جریان اپوزیسیون بودم، از هر روش اقناعی ممکن استفاده میکردم تا جعفر پناهی را از ساختن فیلم برای این جریان منصرف کنم! جدیدترین ساخته این نویسنده و کارگردانِ پرسروصدا، نهتنها به لحاظ سینمایی فاقد ارزش است، بلکه در خدمت قصد و نیت سازنده خود هم نیست و عملاً خودزنی تمامعیاری را رقم زده است. برای هر دو گزاره دلایلی دارم و در ادامه به آنها میپردازم.
سینما بهعنوان دربرگیرندهترین و جلوهمندترین شعبه هنر، در قلمرو «داستان» نفس میکشد؛ تنفسی که علاوه بر سایر امکانات مهم سینمایی، اساساً از طریق تصویر و دوربین محقق میشود؛ همان نکتهای که الکساندر آستروک، منتقد و نظریهپرداز فرانسوی، آن را در مقاله مهم خود با عنوان نظریه «دوربین-قلم» مطرح میکند. از سوی دیگر، وقتی از داستان سخن میگوییم، باید در میان عناصر داستانی نیز بهدنبال یک بنیان باشیم و آن چیزی نیست جز شخصیت. شخصیت است که امکان ایجاد حس خاص و ارتباط شخصی نزد مخاطب را فراهم میکند و روند پیرنگ را شایسته همراهی میسازد. با این شاخص و معیارها، واکاوی «یک تصادف ساده» به چه نتایجی میانجامد؟
دریای تناقضات خندهآور شخصیتهای این اثر، ساحل ندارد و همین نکته نشان میدهد که دغدغه جعفر پناهی، هنر و داستان نیست؛ بلکه فیلم جدیدش را صرفاً بهعنوان بلندگویی پرهیاهو برای بیانیهخوانیهای ابتر و مملو از نفرتش بهکار میگیرد! از آنتاگونیست ماجرا شروع کنیم. اقبال طبق ادعای متن، سوریه رفته و در جنگ، یک پای خود را از دست داده است. حضور در جنگ یعنی مشارکت در رخدادی که زندهماندن در آن، احتمال اندکی دارد؛ اما همین فرد در پایانبندی، با یک تهدید ساده و چند کشیده، چنان به غلطکردن میافتد که این فینال مثلاً ملتهب را تبدیل به کمدی ناخواسته میکند! مثال دیگر، تلاش گروه برای بهجانگذاشتن سرنخ است که بعداً برایشان شر نشود. موبایلها را جمع و خاموش میکنند و حواسشان هست که آهسته با یکدیگر صحبت کنند؛ اما در همین گروه گُلی را داریم که با نشانه و سرنخ بسیار واضحِ «لباس عروس» در تمام شهر میچرخد و حتی ون را وسط اتوبان هل میدهد! در همین گروه شیوا را داریم که مدام دم از اخلاق و عدالت میزند و وقتی حمید اصرار میکند که «بذار از اقبال اعتراف بگیرم»، سرزنشش میکند که «لابد با همون شیوه خودشون!» ولی خودش در سکانس نهایی با همان شیوه اعتراف میگیرد! در همین گروه وحیدی را داریم که با کوبیدن در ون به اقبال، او را تقریباً بیهوش میکند! وحیدی که موبایل اقبال را علیرغم خطر ردیابی، نه یکبار که چندین بار جواب میدهد. این نکات از این گروه آدمهای معمولی نمیسازد؛ تبدیلشان میکند به مترسکهایی احمق که هر چه سرشان بیاید، حقشان است! روند پیرنگ خندهآور و دیالوگنویسی خامدستانه است؛ اما از این دو مورد بدتر، بازی بازیگران است. بله، پناهی به هر دلیلی، نتوانسته یا نخواسته از بازیگران کاربلد و حرفهای بهره بگیرد و سراغ چند جوانک تازهکار رفته است؛ پس چرا مدام برداشت بلند میگیرد و نابلدی تیم بازیگری خود را بیشازپیش نمایان میکند؟! «یک تصادف ساده» بهخوبی مشخص میکند که مشکل سینمای ایران، محدودیتهای فرامتنی نیست. در این فیلم پوشش و ارتباط بازیگران همان است که میخواهند. مثل نقلونبات فحشهای کافدار و کشدار بیان میشود؛ اما خروجی، این خزعبل تصویری است. محدودیتها آدرس غلط است. نابلدی و ناتوانی خودتان در روایت سینمایی را فرافکنی نکنید!
سؤال مهم دیگر، این است که پناهی، این فاجعه را دقیقاً برای چه کسی ساخته است؟ برای همین گروه بهاصطلاح معترض؟ که مدام با یکدیگر درگیرند و پیوسته همدیگر را متهم میکنند؟ گروهی اخته که عرضه بهسرانجام رساندن یک کار ساده را هم ندارند و در پلان پایانی، شکستشان روایت میشود؟ بدین ترتیب، فیلمساز ناخواسته تغییر وضع موجود را ناممکن جلوه نمیدهد و علیه قصدمندی خودش گام برنمیدارد؟ یا برای مردم ایران است؟ مردمی که در فیلم، از نگهبان و کارگرِ پمپبنزین بگیرید تا پرستار بیمارستانش، همهوهمه گداصفت و به دنبال اخاذی از وحید و همگروهیهایش هستند؟ پاسخ را باید در ذوقزدگی و سرخوشی پناهی، پس از اعلام نامش بهعنوان برنده نخل طلای کن 2025 جستوجو کرد. فیلم اساساً برای جایزه گرفتن ساخته شده و به همین دلیل، حسابوکتابش اصلاً جور درنمیآید و بهقولمعروف، دو دوتایش نمیشود چهارتا؛ اما بالاخره فیلم تماموکمال در خدمت سلیقه امروز کن است و این جشنواره سابقاً معتبرتر نیز در محتوازدهترین وضعیت خودش، هنر را علنی ذبح میکند و مقاصد سیاسی خودش را پی میگیرد. این دم خروس اولینبار نیست که بیرون میزند و آخرین بار هم نخواهد بود؛ ولی کسی که هنوز هم میخواهد از جشنوارههای بینالمللی بهعنوان معیار و شاخصی مهم برای اعتباربخشی به فیلمسازان استفاده کند، حالش را خریدارم!
شماره ۴۵۶۹ |
صفحه ۵ |
فرهنگ و هنر
دانلود این صفحه
دو دوتا، پنجتا!














