سعید قاسمی، خبرنگار: جشنواره کن سالهاست چوب حراج به آبرویی که در قرن گذشته به دست آورده بود زده است؛ اما هرگز پیش از تماشای تحفه جدید جعفر پناهی تصور نمیشد فستیوالی که روزگاری معتبر بود تا این حد در ورطه سیاستزدگی غرق شده باشد که به چنین ابتذالی برسد.
اثر جدید پناهی را بهسختی میتوان سینما نامید؛ شبهفیلمی که بیش از آنکه سینما باشد، شهوت جایزه گرفتن به هر قیمتی است. در این متن قرار نیست اصلاً به محتوای فیلم بپردازیم، زیرا به اعتقاد نگارنده، پیش از شکلگیری فرم، محال است بتوان محتوایی خلق کرد. مشکل فیلم پناهی دقیقاً همینجاست: مجموعهای از سکانسهای پراکنده و ادعاهای روایی را در قالب فیلمنامه کنار هم میچیند و سپس از ساختن یک روایت منسجم، یک جهان کامل یا حتی یک منطق ساده سینمایی عاجز میماند.
نقلقولی از آندره بازن شاید معیار خوبی برای قضاوت «یک تصادف ساده» باشد: «این چه سینمایی است که ما با برسون به خدا ایمان میآوریم و با بونوئل ایمان خود را از دست میدهیم!» بازن از محتوا حرف نمیزند، از فرم حرف میزند؛ همان جایی که سینما به یک رسانه قدرتمند، پیچیده و مرموز تبدیل میشود. اما پناهی در فیلمش حتی از گذشته و زخمهای بهظاهر تراژیک کاراکترهایش نیز چیزی فراتر از یک نمایش سطحی و کمعمق نمیسازد؛ گویا آنچه برایش مهم است نه عمق تجربه انسانی، بلکه تولید موقعیتهایی است که بتوانند واکنش سیاسی مطلوبش را حمل کنند.
«یک تصادف ساده» در ظاهر درباره حادثهای کوچک است که انفجار بزرگی در وضع موجود را بشارت میدهد، و در زیرساخت خود میکوشد یک «جهان روایی» بنا کند که ادعا دارد به واقعیت نزدیک است؛ اما در عمل فقط بازتابی از نگاه یکسویه و بسته کارگردان است. فیلم نه توان فهم واقعیت پیچیده ایران را دارد و نه توانایی بازنمایی آن را. جهان فیلم بیشتر شبیه یک ساخت ذهنی است که از ابتدا برای اثبات یک موضع طراحی شده، نه برای کشف حقیقت یا خلق سینما.
این دقیقاً همان نقطه شکست فیلم است. نه به این دلیل که تروماها واقعی یا غیرواقعیاند، بلکه به این دلیل که فیلم اصلاً نمیتواند از سطح «بازنمایی میل کارگردان» فراتر رود. امر واقع در فیلم نه از دل وضعیت، نه از دل تضادها، نه از دل تجربه، بلکه صرفاً از خلال شکافهای ذهنی سوژه خیالین فیلمساز نمود پیدا میکند؛ شکافهایی که جهان را به ابزاری برای تکرار یک ادعای سیاسی تقلیل میدهند. هرچه فیلم بیشتر تلاش میکند خود را نزدیک به واقعیت نشان دهد، بیشتر از آن فاصله میگیرد.
در اینجا نکته دیگری نیز آشکار میشود: فیلم بهجای آنکه ساختاری خلق کند که حقیقت از درون فرم بجوشد، موضع سیاسی فیلمساز را بهعنوان فرم جا میزند. این دقیقاً همان چیزی است که دلوز نسبت به آن هشدار داده بود: «آثار هنری وقتی میمیرند که بهجای تولید «شدن» و «دگرگونی»، تبدیل به بازتولید یک گفتمان از پیش معلوم میشوند؛ یک تکرار، نه یک ابداع.»
پناهی در ظاهر با نشاندادن گسستها و تلخیها قصد دارد وضعیت سیاسی ایران را نقد کند؛ اما این نقد نه از تجربه میآید، نه از فرم؛ بلکه از پیشفرضهای ایدئولوژیک او ناشی میشود. نتیجه، جهانی است تکخطی، فاقد چندلایگی و کاملاً همسو با ذائقه سیاسی همان جشنوارههایی که سالهاست معیارهای زیباییشناختی را قربانی هیاهوی رسانهای کردهاند.
در چنین وضعیتی فیلم پناهی قادر به خلق «موقعیت» نمیشود؛ آنچه ایجاد میکند صرفاً «صحنه» است، نه موقعیت. صحنههایی که مثل قطعات پازل با اتوریته فیلمساز کنار هم قرار گرفتهاند، بدون آنکه جهان، زمان یا ضرورت درونی داشته باشند. این همان چیزی است که سینما را از فیلمبرداری روزمره جدا میکند و «یک تصادف ساده» دقیقاً این نقطه تمایز را نمیشناسد.
با حذف عمق و حذف جهانمندی، شخصیتها نیز بهجای اینکه حامل یک تجربه انسانی باشند، تبدیل به حاملان یک پیام میشوند؛ پیامهایی که بیشتر از آنکه با واقعیت زندگی مردم نسبت داشته باشند و آدرس صحیح را به مخاطب نشان دهند، با انتظارات مخاطبان خارجی هماهنگاند. این نگاه تقلیلگرایانه، ایران را نه با تنوع، پیچیدگی و زیستجهانهای متعددش، بلکه در قالب یک تصویر تکبعدی و سیاسی ارائه میکند؛ تصویری که ساده است، قابلفروش است و برای همان جشنوارههای سیاستزده خوشطعم.
در پایان، آنچه از فیلم باقی میماند نه تصویر است، نه اندیشه، نه تجربه. آنچه میماند صدای توخالی ادعایی است که پشت آن هیچ فرم و هیچ خلاقیتی وجود ندارد. «یک تصادف ساده» نه یک رویداد سینمایی است، نه یک مواجهه زیباییشناختی، نه حتی یک اعتراض صادقانه؛ بلکه صرفاً تکرار همان الگوی نخنمایی است که سالهاست جشنوارههای غربی از آن استقبال میکنند: بازنمایی ایران در قالب یک روایت تخت، قابلپیشبینی و کاملاً بیخطر.
پناهی برخلاف سنت غنی و پیچیده سینمای یار دیرینش عباس کیارستمی با همه نقدها، جهان را نه با عمق و تجربه، بلکه با کلیشههای سیاسی میفهمد و همین است که فیلمش را از هرگونه حیات هنری خالی میکند. نتیجه اثری است که نه میتواند جهان را بفهمد، نه میتواند جهان بسازد و نه میتواند جهان را تکان دهد. تنها چیزی که میخواهد این است که تأیید شود.
شماره ۴۵۶۹ |
صفحه ۵ |
فرهنگ و هنر
دانلود این صفحه
ناسینما، نافیلم و نافیلمساز














