محمدحسین سلطانی، خبرنگار گروه فرهنگ: باید اعترافی کنم. مخاطب این متن هیچگاه پای ثابت رپ نبوده و آن کلمات ردیف شده کنار هم هیچوقت نتوانسته او را آنقدری جذب کند که انگشتش را چندمرتبه روی دکمه پخش یک قطعه بکوباند. این اعتراف را گفتیم که اگر نام سینا ساعی به گوشتان نخورده تعجب نکنید و اگر هم پای ثابت رپ بودهاید ذیل قاعده «اُنظُر إلی ما قالَ و لاتَنظُر إلی مَن قالَ» قرارمان بدهید و به قول خانم کلاین باوم در کتاب انجمن شاعران مرده «فقط به این فکر نکنید که نویسنده چی میگه، بلکه زمانی رو صرف کنید و ببینید خودتون چی فکر میکنید.» پس بگذارید داستان را از همین جمله خانم کلاین باوم شروع کنیم. چند سال قبل وقتی برای اولینبار سر یک کلاس درس بهعنوان معلم حاضر شدم، علی، پسربچه نسبتاً قدکوتاه کلاس که نیمکت جلو مینشست، وقتی چند دقیقه مانده به زنگ به میزش نزدیک شدم، یک سؤال عمیقاً فلسفی، پیچیده و با نگاهِ مویرگی جامعهشناختی از من پرسید. «آقا رپ گوش میدید؟» برایآنکه نشان بدهم از مرحله پرت نیستم پاسخ دادم: «بله.» اما خب همانطور که حدس میزدیم این تازه اول ماجرا بود و غلتیدنِ من در دالان روانشناسی اجتماعی علی جوان کماکان ادامه داشت. علی پرسید: «چی گوش میدید» و با همین جمله میخواست نهتنها سنم، شخصیت اجتماعی و نوع روابطم، علایقم، تحصیلاتم، طبقه اجتماعی و سبک زندگیام را تشخیص بدهد، بلکه مهمتر از همه اینها میخواست بداند میتواند من را دوست بدارد یا نه. خدا کمک کرد که در آن دالان چند اسم به ذهنم رسید که درنهایت لبخند رضایت علی نشان داد از آزمون روانشناختی-عقیدتی علی سربلند بیرون آمدم. یکی از 5 نام گفته شده سینا ساعی بود. همین جوان مو بستهای که در کارناوال رامبد جوان تفسیرش را ذیل همان قاعده خانم باوم، یعنی «فقط به این فکر نکنید که نویسنده چی میگه، بلکه زمانی رو صرف کنید و ببینید خودتون چی فکر میکنید»، از تاریخ ارائه میکند.
این یک مدرسه متفاوت است!
پردههای نمایش همچنان پایین است. مردم نشستهاند و به ساعتهایشان نگاه میکنند. رامبد جوان میآید. میایستد. چند جمله را از روی کاغذ میخواند. جمله آخر این است: «این یک مدرسه متفاوت است!» حالا همان سینا ساعی که قرار بود فلان معلم در فلان شهرستان از استان تهران بابت اسمش محبوبیت کسب کند، خودش میخواهد معلم باشد. بیایید متن را کمی از حدیث نفس دور کنیم؛ رپِ فارسی بخش مهمی از مصرف نسل زد و آلفا در ایران بهحساب میآید و بهمرورزمان با بزرگشدن و تبدیلشدن نسل زد بهعنوان مهمترین مصرفکنندگان محتوای رسانهای، منطقاً آنها میتوانستند محتوای مطلوب خودشان را به مدیا و بسترهای رسانهای مختلف بچربانند. حاصل چنین اتفاقی شد رپ خواندن رضا عطاران در تیتراژ «متهم گریخت.» رپ آن سالها در ایران طفل بود. طفلی که سرعت رشدش تقریباً همپای بهروز شدن مدلهای مختلف تلفنهای هوشمند جلو میآمد. اما داستان بسترهای رسمی و رپ، یک قصه ثابت، یکنواخت و بدون پستیوبلندی نیست. رپ خیلی زود همانطور که داشت محبوب عدهای از جامعه میشد، بهموازات آن منفورشدگی را هم تجربه میکرد. نگاههای رسمی در نسبت با رپ سلیقهای بود و برخی رپ را حائز فرم و تصویری میدانستند که نمیشود با هیچ محتوایی پرش کرد. کمی که در ماجرا عمیقتر شویم، میبینیم مشکل اصلی با رپ نه در کلمات بلکه در تصویر است؛ هددنسها، چهرههای با خالکوبی، گردنبندهای بزرگ و ریتمهای تند که توسط دائمالمفسران بهعنوان اصوات شیطانپرستی شناخته میشدند. البته مشکلات تنها از این سمت هم نبود. با بروز تنشهای سیاسی در کشور، آن طرف میدان هم مخالفتها برای گرفتن مجوز آغاز شد و برای رپ، زیرزمینی بودن بدل به یک ارزش شد. البته ماهیت رپ (در همان مدل آمریکایی مرحوم توپاک و سایر دوستان) با ضدیت در برابر ساختار تعریف میشد و صدای اعتراض بود؛ اما واقعیت این است که در ابتدای امر، رپ فارس را نمیشود یک صدای اعتراضی دانست. با تمام این احوالات از جایی به بعد رپ شدن صدای اعتراض نسل جوان و کمی بعدتر خوراک ثابت نسل زد است. در ادبیات سازندگان موسیقی رپ، وصل بودن و نبودن به حاکمیت، پاپخوان بودن یا نبودن و درنهایت مجوز گرفتن یا نگرفتن، بدل به خودی و غیرخودی شدن میشد. رپ شاید یکی از اولین بسترهای هنری بود که شکاف میان خود را پذیرفت و آن را حداقل در عرصه کلان صورتبندی کرد. شکافی که از اساس آدمها و طرفدارانشان با همان تعریف میشدند و منطقاً اگر شما بین دعواهای ترند طرفدار یک خواننده بودید و به او دیسبکی از یک خواننده مطرح دیگری داده میشد، الزاماً باید طرفداری از خوانندهای را میکردید که تاکنون حامیاش بودید. بر مبنای همین منطق، اگر نگوییم دیسبک همه تولیدات رپ فارس را شکل میداد، نباید این نکته از دستمان در برود که دیسبک و عمیق کردن شکاف، بخش مهمی از ماهیت رپ فارس را تشکیل میدهد. بر مبنای همین منطق اصولاً چهرههای رپ از دیدهشدن در رسانههای رسمی پرهیز میکردند تا برچسب حکومتی بودن رویشان قرار نگیرد. حالا شما فکر کنید خوانندهای بیاید و فضا را بشکند. کار سینا ساعی دقیقاً در همین نقطه اهمیت پیدا میکند و او که از پیشگامان یک حرکت ضدساختار فرهنگی و سیاسی به شمار میآمد حالا با همان کنش ضدساختار، حداقل روی کاغذ، خودش را در برابر ساختار ضدساختاری همچون رپ فارس قرار میدهد. کنشی که نه فقط در محتوا، بلکه از اساس و در فرم هم متمایز با جریان اصلی رپ فارس ترسیم میشود. اما سینا ساعی دقیقاً میخواست چهکار کند:
۱. ساعی فرم رپ را از صرف یک محتوای شنیداری به محتوای ترکیبی تصویری-موسیقایی منتقل میکند و به موازاتش مخاطب رپ فارس را در سایر بسترهای رسانهای یعنی تئاتر(در نمایشهایش) یا خانوادهها (در کارناوال) گسترش میدهد. ساعی درست دست میگذارد روی همان چیزی که در نسبت آن گارد وجود داشت. او تصویر یک رپر را در ذهن مخاطب اصلاح میکند. اصلاً بیایید ساده نگاه کنیم؛ خالکوبیهای خواننده پیدا نیست، استفاده از مواد مخدر دیده نمیشود، لفظ رکیک نمیشنویم و از اساس با یک محتوای رپ آمریکایی طرف نیستیم. ساعی رپ را میآورد در بستر تئاتر موزیکال و چهرهاش را با همان تئاتر موزیکال صورتبندی میکند. خودش را هم در نقش یک معلم قرار میدهد تا دیگر کسی آن تصویر نامطلوب را در ذهنش از رپ بازنمایی نکند. خب سؤال اینجاست؛ وقتی صورتبندی فرمی اصلاح شد، حالا نوبت چیست؟ تغییر محتوا.
۲. وقتی فرم اینطور و از اساس تغییر میکند، محتوا هم به تناسبش باید عوض شود. ساعی با همین ترفند محتوا را هم از اساس عوض میکند. او ماهیت اعتراضی رپ را تغییر نمیدهد، بلکه جهت اعتراض را تغییر میدهد. او رپ را از یک واکنش به مسائل روز، بدل میکند به بازخوانی انتقادی و کنش اعتراضی عمیق. کنشی که حالا معطوف میشود به پرسش انتقادی او از تاریخ، یعنی همان مسئله هویتیای که جامعه نسل زد درگیرش است. اتفاقاً ساعی دغدغه این مسئله را در اجرای اول خود شرح میدهد و کودکی را به تصویر میکشد که در برابر تاریخ دست به اعتراض میزند و آن را زیر سؤال میبرد. حالا ساعی بهعنوان یک معلم و رپر باید صحنه را در دست بگیرد و از تاریخ دفاع کند. او برای شرح دفاع از تاریخ، چند پرسش را طرح میکند و ذیل همان گزارهها و بر مبنای کانسپت انتخابی، پاسخهای ساده و ایضاً منطقیای را به پرسشها میدهد. نوجوان قصه از ناکارآمدی تاریخ در زمانه فعلی میگوید و ساعی هم پرسش را تکمیل میکند: «ما تاریخ رو ول کردیم یا تاریخ ولمون کرده؟» بعدازاین پرسش حالا شرح ماجرای امیرکبیر شروع میشود و بحث فعلیت انسان در تاریخ شرح داده میشود. ساعی با دو گزاره شبهه را پاسخ میدهد و برای شاهد مثالش هم امیرکبیر را بهعنوان نمونه میآورد. تا اینجا دیالکتیک بین معلم و شاگرد است. دیالوگی که منتج به دو پاسخ میشود: «اول؛ ملتی که گذشتهاش رو ندیده راه میره، ملتیه که سنگینترین هزینهها رو میده» و «دوم؛ اگر چیزی رو میخوام که تا حالا نداشتم باید کاری رو انجام بدم که تا حالا نکردم.»
من با باقی معلمها فرقی ندارم!
در اجرای دوم ساعی دیالوگ و دیالکتیک را نه با دانشآموز، بلکه با تماشاگر که نقش اولیا را دارد برقرار میکند. طرح اولیه یک جلسه اولیاومربیان است و ما با مونولوگ ساعی بهعنوان یک معلم شروع میکنیم که میخواهد با استفاده از امیرکبیر به خانوادهها بگوید که چرا بیرونزدن از چهارچوب اهمیت دارد. ساعی اینجا اعتراضش را میگیرد به سمت خانوادهها. درنهایت جابهجایی نقش انجام میدهد و از قالب یک معلم وارد امیرکبیر میشود و با کودکی او دیالوگ برقرار میکند. دوباره دیالوگ شکل میگیرد و کودکی امیرکبیر برای ما ساخته میشود. نکته مهم اینجاست که با گذشت چند اجرا از تولیدات ساعی، نه واکنش منفی جدیای از طرف مخاطبان جدی رپ فارس شکل میگیرد و نه رسانههای تندمزاجتر در حوزه فرهنگ موضع شدیدی میگیرند. همه منتظر هستند تا قصه بشنوند. در همین فرایند انتظار برای شنیدن قصه چهارچوبهای فکری هر دو طرف بهمرورزمان خم میشود. تولیدکنندگان رپ فارس با شکل جدیدی از اجرا مواجه شدند که به دلیل کیفیت بالای آن در نسبت با کامیونیتی رپ فارس نمیتوانند گاردی نسبت به آن داشته باشند و از طرفی رسانههایی که عقیده تصلبیافتهای دارند، به دلیل موضوع و محتوا، واکنشی نشان نمیدهند. همه این اتفاقات هم تنها و تنها نتیجه هماهنگی فرم و محتوای جدید است.
تنها نذاشتی منو، نبستی سقفهای پروازمو
سینا ساعی سنتز دو ساختار رپ فارس و ساختار سیاستگذاری فرهنگی و البته فرهنگ ایرانی است. با تماشای تصویری که ساعی از رپ میسازد دیگر کسی گاردی در نسبت با اینکه فرزندش رپ بخواند ندارد و این یعنی رپ بهعنوان یک بستر رسانهای خودش را بنا بر موقعیت جغرافیایی بهروزرسانی کرده و در موقعیتی تازه بازتعریف میکند و رپ را از یک ساختار موازی با ساختار رسمی، جایی همجهت و همراستا با هم میکند. این نکته اولازهمه نشان میدهد که چقدر بستر موسیقی رپ پویاست و دوم نشان میدهد، برنامهسازی ایرانی تا چه اندازه میتواند خلاقیت و فعلیت داشته باشد که در راستای خود، یکگونه موسیقی را جذب، هضم و درنهایت بازتولیدِ بدیعی را به ظهور برساند. اینکه ساعی در انتخاب شخصیتها از میان تمام چهرهها امیرکبیر را انتخاب میکند، آن هم در شرایط پساجنگ نشان میدهد در دوره بیدغدغگی محتواهای صوتی و تصویری ظرفیتهای نوظهوری همچون رپ یا تئاتر موزیکالِ همراه با رپ میتواند مفید واقع شود.
سوای تمام نکات ذکر شده، در اجرای سوم ساعی دست به اقدام عجیبتری میزند و بهجای آنکه بخواهد صرفاً داستانی تعریف کند، همان کاراکتر معلم را در دیالکتیک با امیرکبیر قرار میدهد. دیالکتیکی که تبدیل به دیس و دیسبک بین رپر-معلم داستان و کاراکتر تاریخی میشود و این یعنی شرح دقیق همان عبارتی که خانم باوم در انجمن شاعران مرده میگوید: «فقط به این فکر نکنید که نویسنده چی میگه، بلکه زمانی رو صرف کنید و ببینید خودتون چی فکر میکنید.»
دریغ از تعامل و حداقل تطبیق!
ساعی از همان اجرای اول که در افتتاحیه کارناوال که چند روز پیش از جنگ دوازدهروزه دیده شد، شرح فلسفه و نگاه خودش را روی سِن گفت. او مسئلهاش کشور و مخاطبی است که او و همنسلانش را انتخاب کردهاند. دغدغهاش محترم است؛ هرچند که از نگاه پرداخت و نتیجهگیری بهخصوص در زمان اجرای مرگ امیرکبیر محل بحثهای بسیاری است و از نظر تاریخی میتواند در ابهامهای بسیاری قرار بگیرد، بااینهمه دیالکتیک میان امیرکبیر و شاه هم از همان دیالوگهایی است که میتواند بسیاری از سؤالات نسلی و فرهنگی را باز کند و ساعی را از یک پرسشگر انتقادی در نسبت با تاریخ، به یک ارائهدهنده تئوری سیاسی و اجتماعی میرساند؛ هرچند که این تئوری و نوع نگاه به ساختار اجتماعی، از نگاه ما مورد نقد باشد. بااینهمه ساعی جملهای را تکرار میکند که حالا و در زمان کنونی مهم است. ساعی در اجرای آخرش حرف از عدم حذف میزند و از این میگوید که مشکل ما این است که تعامل نمیکنیم و حداقل تطبیق را به کار نمیبندیم و همین میشود که میان سنت و مدرنیته ارتباطی برقرار نمیشود. فارغ از اینکه نگاه ساعی را قبول داشته باشیم یا نه، همان چند صحنه از اجرای ساعی را بگذارید کنار عمده محتواهای تولیدشده در حوزه رسانه در چند وقت اخیر. به جز چاوشی، شجریان، معتمدی و شاید در طیف مذهبی حامد زمانی، کسی توانسته چنین تصویری را خلق کند؟ تصویری که به نظر میرسد نیازمند صبر و دادن کار دست کاردانهایی همچون رامبد جوان است تا بتوانند از یک ضدفرهنگ امر بدیع خلق کنند.
حالا پس از این اجراهای ساعی یک سؤال جدی مطرح است؛ اگر یک بستر اعتراضی بخواهد با کمی نقضغرض خودش را به ساختارهای سیاسی و نسلی نزدیک کند، آیا ما هم پذیرای این تعامل هستیم؟ یا به بیان سادهتر؛ شما هم پس از دیدن اجراهای ساعی مخاطب رپ شدید؟














