میثم رمضانعلی، فعال رسانهای: در میدان جنگ شناختی، نبرد اصلی نه بر سر اسلحه و خاک، بلکه بر سر ادراک و اعتماد مردم است. اگر روایت از حقیقت فاصله بگیرد، حتی با بهترین ابزارها نمیتوان ذهن جامعه را فتح کرد. در جنگ شناختی، هدف دشمن حذف واقعیت نیست، بلکه بازنویسی واقعیت است. او حقیقت را پنهان نمیکند، بلکه تکهتکه میکند تا تصویری ناقص و جهتدار بسازد. از همین رو، دفاع در این میدان نه با تکذیب و سانسور، بلکه با بازسازی حقیقت کامل و قابلاعتماد ممکن است. در منظومه «اسلام ناب»، صداقت نه یک ارزش اخلاقی صرف، بلکه راهبردی امنیتی و اجتماعی است. این منطق را در سیره پیامبر اسلام(ص) در احد، در روش امیرالمؤمنین(ع) در صفین و در قیام امام حسین(ع) در عاشورا میتوان دید؛ رهبرانی که حقیقت را پنهان نکردند و اقناع را بر پایه آگاهی و روشنگری بنا کردند. در تاریخ معاصر امام خمینی(ره) همین سنت را در روزهای آغاز جنگ تحمیلی احیا کرد.
مکتب مقاومت، در ادامه همین منطق، در تجربه سید حسن نصرالله، باتکیهبر روایت صادق و کامل توانست اعتماد جامعه را حفظ کند؛ همان صداقتی که باعث شد حتی دشمن نیز سخن او را باور کند. اسلام ناب، رسانه را ابزار تبلیغ نمیداند؛ رسانه را امانت میداند. در این منطق، اعتماد عمومی نتیجه صداقت صرف نیست، بلکه ثمره امانتداری در روایت است. رسانه امانتدار، حتی وقتی واقعیت تلخ است، اعتماد میآفریند نه اضطراب. اقناع واقعی از دلِ راستگویی هوشمند میآید، یعنی روایتی که هم حقیقت را میگوید، هم مصالح اجتماعی را پاس میدارد. در سالهای اخیر، بخشی از میدان رسانهای ما گرفتار نوعی «مدیریت بحران مبتنی بر پنهانکاری» شده است؛ جایی که گمان میرود با روایتهای ناقص، آمارهای گزینشی و عملیاتهای روانی سطحی میتوان جامعه را آرام نگه داشت؛ اما تجربه نشان داده این روشها نهتنها اعتماد عمومی را تقویت نمیکنند، بلکه در لحظه بحران، سرمایه اعتماد را میسوزانند. بسیاری از کارشناسان مستقل سالهاست در جلسات تخصصی و خصوصی هشدار میدهند که «روایت جزئی، روایت دشمن را کامل میکند.» وقتی جریان رسانهای ما بهجای روشنگری، به رقابت در عددسازی و ظاهرسازی میافتد، میدان اقناع را به دیگران میسپارد. در جنگ اخیر، بسیاری از مخاطبان عادی که حتی گرایش سیاسی متفاوتی دارند، گفتند اینقدر روایتهای رسمی ناقصند که آدم ترجیح میدهد روایت طرف مقابل را باور کند. این جمله ساده، خلاصه بحران اعتماد است. در کنار این، نبودِ ساختار تصمیمسازی و تحلیل مستمر یکی از مشکلات ریشهای ماست. چند هفته پیش از حمله پهپادی ۱۳ ژوئن، حمله مشابهی در اوکراین رخداده بود. همان زمان هشدار داده شد که باید آن الگو را بررسی کنیم؛ اما نه بررسی جدی شد و نه آمادگیای شکل گرفت یا اگر شد آنقدر مؤثر نبود که جلوی اتفاقات ۱۳ ژوئن را بگیرد. ترس از «بحرانی شدن فضا» ما را زمینگیر کرد. نبودِ نهاد تحلیلی منعطف و شنوا که بتواند هشدارها را به تصمیم تبدیل کند، باعث میشود فرصتهای پیشدستانه از دست برود و هزینهها چندبرابر شود. در این میان، نفوذ نرم و پنهان نیز واقعیتی انکارناپذیر است. سخن از لایه رسانهای فعال و آشکار نیست، بلکه از حلقههای کمتر دیدهشدهای است که در سطوح تحلیل، تصمیمسازی و مشاوره اثر میگذارند. افرادی که گاه بدون قصد مستقیم، اما با چهارچوبهای فکری و واژگان برگرفته از گفتمان غربی و صهیونیستی، در فرایند شکلگیری سیاستهای رسانهای و امنیتی نفوذ میکنند. این نفوذ، نه با شعار، بلکه با تزریق تدریجی مفاهیم و ترجمه جهتدار رخ میدهد و بهمرور، زاویه نگاه نهادهای تصمیمگیر را تغییر میدهد. اگر این سطح از نفوذ بهدرستی شناسایی و مهار نشود، ساخت روایت و قدرت تحلیل از درون فرسوده میشود و دستگاه تصمیم، بهجای اتکا بر عقلانیت بومی، در منطق دشمن عمل میکند.
در چنین شرایطی، ضعف ما در «پدافند غیرعامل رسانهای» نیز آشکار است. در روزهای جنگ، مردم عملاً بیپناه بودند؛ نه اطلاعیه، نه دستورالعمل، نه حتی یک مرجع معتبر برای توضیح و راهنمایی. در مقابل، جبهه داخلی اسرائیل دقیقترین دستورالعملها را برای شهروندانش منتشر میکرد. این تفاوت در ارتباط با مردم، تفاوت در عمق فهم از اعتماد عمومی است. مشکل دیگر، تعدد مراکز تصمیم و فقدان تمرکز واقعی است. هر نهاد کار خود را میکند، گاه حتی در تضاد با دیگری. این پراکندگی، هزینه جنگ را بالا میبرد و مانع شکلگیری یک روایت منسجم و هوشمند میشود؛ اما در برابر این وضعیت، نباید به خطای معکوس دچار شویم و تصور کنیم با ایجاد قرارگاههای مرکزی و ساختارهای سنگین میتوان مشکل را حل کرد. تجربه نشان داده تجمیع شکلی نهادها بدون وحدت فکری و دادهای نتیجهای جز کندی و موازیکاری ندارد. آنچه نیاز است، نه تمرکز بروکراتیک، بلکه تمرکز شناختی و شبکهای است، یعنی پیوند میان نهادهای تحلیلی، رسانهای و میدانی در قالب شبکهای هوشمند و منعطف. در چنین مدلی، تصمیمسازی بهصورت توزیعشده انجام میشود، اما روایت نهایی واحد و قابلاعتماد است. این همان تحولی است که باید بهجای «قرارگاهسازیهای نمایشی»، برایش ساختار و زیرساخت واقعی ایجاد شود.
در نهایت، آسیب بزرگتر درون خود ماست؛ ما نقدپذیر نیستیم. تحلیلها را نمیشنویم. ساختار «شنیدن، بررسی و تصمیم» پیش از سطح فرماندهی وجود ندارد. تحلیلگر حذف میشود، بولتننویس غالب میشود و حلقه بستهای از گزارشهای خوشظاهر ذهن تصمیمگیران را تغذیه میکند. وقتی روایتهای ناقص و یکجانبه در ساختار نهادینه شوند، دیگر کسی به دنبال عمق و تحلیل نمیرود، چون سیستم، اطمینان ظاهری را به فهم واقعی ترجیح میدهد.
آنچه امروز نیاز داریم، بازگشت به همان منطق اصیل اسلام ناب است؛ منطقی که در آن، اعتماد مردم سنگر نخست است. بازسازی اعتماد عمومی با آرایش تبلیغاتی ممکن نیست؛ با راویان امین، تحلیلهای صادقانه و روایتهای کامل و انسانی ممکن است. مکتب نصرالله تنها نمونهای از امکان این مسیر است: روایتِ صادق، تحلیلی و مبتنی بر کرامت انسان. جنگ شناختی را نمیتوان با فریب برد، بلکه باید با حقیقتی منسجم، عمیق و باورپذیر به پیروزی رسید. تنها در این صورت، روایت خودی دوباره به منبع آرامش و اقتدار بدل خواهد شد.











