مریم فضائلی، خبرنگار گروه فرهنگ: «سووشون» از آن سریالهایی بود که هنوز نیامده، پر از هیجان بود. نامی که بیش از چهل سال است بر جلد کتاب میدرخشد و در حافظه چند نسل جا خوش کرده، حالا قرار بود در قالب تصویر زنده شود. همین کافی بود تا مخاطب، بیآنکه منتظر نقد و تعریف بماند، به سراغش برود. اما شور و اشتیاق آغازین، خیلی زود جای خود را به نوعی دلسردی داد. البته، اگر بخواهیم منصف باشیم، ماجرا فقط به پلتفرم نماوا ختم نمیشود. حتی اگر نماوا هم پلتفرمی پررونق و موفق بود، باز بعید بود این سریال بتواند دل تماشاگر را ببرد. مشکل از جایی شروع شد که سازندگان تصمیم گرفتند بهجای بازآفرینی «سووشون»، فقط نسخهای تصویری از آن بسازند. نتیجه هم شد اثری که ظاهرش درست و منطبق با کتاب است، اما روایتش برای تبدیل شدن به سریال جان ندارد.
با این همه، نمیتوان از نقاط روشن کار هم گذشت. تأکید سریال بر تقابل با استعمار، از ویژگیهای درست و قابل توجه آن بود. لهجه شیرازی که در بخشهایی از دیالوگها حفظ شده و نمایش خانوادهدوستی زری و یوسف نیز از جنبههای زیبا و دلنشین اثر بود. اما در مجموع، «سووشون» بیشتر شبیه تجربهای است که میخواست ادبیات را به تصویر نزدیک کند، اما خودش در میانه راه، میان جسارت و ترس جا ماند. همان چیزی که در قسمت آخر فصل یک، خسرو، پسر زری و یوسف، مادرش را بابت این موضوع مورد شماتت قرار داد.
بعضی از فیلمبرداران معتقدند دوربین باید آنقدر در دل اثر حل شود که مخاطب حضورش را حس نکند؛ بیصدا، بیادعا، اما همراه و زنده. در «سووشون» اما دوربین نهتنها غرق در روایت نشد، بلکه خودش را به یکی از پررنگترین شخصیتهای سریال تبدیل کرد، شخصیتی پرهیاهو، بیقرار و گاهی حتی مزاحم.
فیلمبرداری در «سووشون» آنقدر متفاوت و گاهی عجیب بود که از همان دقایق نخست، اولین ضربه را به تماشاگر زد. مخاطبی که با اشتیاق آمده تا دنیای سیمین دانشور را در قاب تصویر ببیند، ناگهان با حرکات بیوقفه و سرگیجهآور دوربین مواجه میشود. و وقتی دیدن یک اثر تبدیل به تجربهای آزاردهنده شود، دیگر فرصتی برای همدلی با داستان باقی نمیماند. همینجاست که نخستین و شاید مهمترین آسیب به سریال وارد میشود.
البته نمیشود منکر شد که در چند صحنه، این بیقراری دوربین معنا پیدا میکند. مثلاً در گفتوگوی دو خواهر و مرور خاطراتشان، لرزشهای نرم و چرخشهای دوربین، حس وهم و نوستالژی را منتقل میکند و تماشاگر واقعاً احساس میکند به گذشته سفر کرده است. اما متأسفانه این لحظات درست، استثنا بودند نه قاعده. در مجموع، فیلمبرداری «سووشون» بیش از آنکه در خدمت روایت باشد، تبدیل به مانعی میان بیننده و قصه شد؛ انگار دوربین، بهجای روایت داستان، خودش داستان دیگری تعریف میکرد و این همان سندرمی است که هر اثری از آن رنج ببرد، هرچقدر هم مضمون و بازیها قوی باشند، باز در نهایت نمیتواند مخاطبش را با خود همراه کند.
اگر شما تمام ۱۴ قسمت «سووشون» را تا آخر دیدهاید، باید به خودتان تبریک بگویید؛ نه فقط برای همراهی با داستان، بلکه برای صبری که در این مسیر خرج کردهاید! تماشای این سریال شبیه گذر از جادهای است پر از دستانداز و توقفهای بیموقع؛ جایی که هر بار گمان میکنی روایت بالاخره میخواهد جان بگیرد، ناگهان سر از مسیر فرعی درمیآورد. مهمترین مشکلی که ریتم «سووشون» را فرسایشی میکند، همان پرداخت بیش از حد به سکانسهای حاشیهای است؛ صحنههایی که گاهی از متن اصلی پررنگترند و تمرکز تماشاگر را از داستان یوسف و زری میربایند. این حاشیهپردازی بیوقفه باعث میشود ضرباهنگ قصه کُند شود و مخاطب، بهجای غرق شدن در درام، مدام در انتظار بازگشت به اصل ماجرا بماند. سکانسهای مربوط به تیمارستان از جمله همین بخشها بودند؛ صحنههایی که گاهی یک قسمت کامل را به خود اختصاص میدادند، بیآنکه در پیشبرد داستان نقشی داشته باشند. این کشدادنِ بیدلیل، آنقدر ادامه پیدا میکرد که بسیاری از مخاطبان یا قید ادامه تماشا را میزدند یا ناچار، با زدن دکمه جلو، از خیرش میگذشتند. از سوی دیگر، دیالوگهای طولانی شخصیتهای انگلیسیزبان که بیشتر شبیه کلاس زبان در دل تاریخ معاصر ایران بودند تیر خلاص را به حوصله بیننده میزنند. زیرنویسهایی که گاهی از خود صحنه طولانیترند، نه تنها ریتم تماشا را مختل میکنند، بلکه مانع درگیری احساسی با قصه میشوند.
شماره ۴۵۳۷ |
صفحه ۵ |
فرهنگ و هنر
دانلود این صفحه
بیقرار











