ایمان عظیمی، خبرنگار گروه فرهنگ: سینمای تازهنفس و انقلابی دهه 60، بیستم مهرماه ۱۴۰۴ یکی از مهمترین چهرههایش را از دست داد؛ «محمد کاسبی» پس از یک دوره نسبتاً طولانی بیماری، درحالی چشم از جهان فروبست که بنیان هنر انقلاب را بههمراه تنی چند از همقطارانش بنا کرد و در کمال فروتنی حتی سرسوزنی از شاهکار خود در این سالها بهره نَبُرد. کاسبی برخلاف نام خانوادگیاش، از هنرش کیسه ندوخت و در سر هر بازاری چوب حراج به آن نزد. او از بنیانگذاران «حوزه هنری انقلاب اسلامی» و از اولین چهرههای شاخص تلویزیون و بهخصوص سینمای تازه پا گرفته انقلابی در اواخر دهه 50 و دهه 60 محسوب میشد. برای شناسایی ردپای این بازیگر و هنرمند ارزنده باید به سال 1358 و نقش مهم و نامیرای او در شکلگیری هسته اصلی حوزه «اندیشه و هنر اسلامی» رجوع کنیم، یعنی دقیقاً روزگاری که هنوز تکلیف سینما و بهطورکل اشکال کارکردگرایانه هنر مشخص نشده بود، جوانان انقلابی با توجه به بیانات امام(ره) تصمیم به ایجاد کانونهایی گرفتند که در آن زیباییشناسی مدنظر خود را از صافی نگاه اسلام انقلابی رد کنند تا هم غذای سالم و مورد احتیاج روح را برای مردم فراهم آورند و هم آلترناتیوی محلی در برابر فهم غربی از چیستی هنر باشند.
نسل امروز، محمد کاسبی را با سریالهایی نظیر «سه در چهار» و فصل اول و دوم «خوش رکاب» به یاد میآورند ولی از حضور فعال وی در پشت صحنه سینمای متعهد و اخلاقمدار ایران که بهتنهایی بار هنر دینی را چه درون مرزهای جغرافیایی و چه در آن سوی آبها به دوش کشید، اطلاع زیادی ندارند. در این گزارش ضمن مرور کارنامه مرحوم کاسبی، نقبی به جایگاه خللناپذیر او در روشن شدن دوباره موتور هنر نمایش در دوران جدید خواهیم زد. محمد کاسبی با سریالهایی نظیر «صاحبدلان»، «خوشرکاب»، «سهدونگسهدونگ» و «زنبابا» برای مخاطبان دهههای هفتادی و هشتادی سیما چهرهای شناختهشده است که از حضورش در قاب تلویزیون لذت میبردند، اما بازخوانی مجدد نقش وی در ساخت بنای باشکوه سینمای انقلابی مسئلهای نیست که بتوان بهسادگی از کنار آن گذر کرد.
از کاخ جوانان شاهنشاهی تا حوزه هنری انقلاب اسلامی
«کاخ جوانان» با هدف جلب نظر نسل تازه، یعنی متولدان دهههای 30 و 40 شمسی به فعالیتهای هنری، تحت لوای شاهدوستی و میهنپرستی در سال 1345 افتتاح شد و در شعب متعدد به پروش ذوق جوانان و نوجوانان کشور در زمینههای متنوع فرهنگی و هنری نظر طیف زیادی از افراد را به فعالیتهای خود جلب کرد. محمد کاسبی که در آن روزها، 15 سال بیشتر نداشت برای شروع فعالیتهای هنریاش به کاخ جوانان جنوبی رفت و تئاتر را به شیوه نیمهحرفهای فرا گرفت. هدف ایجاد این ظرفیت برای جوانان و نوجوانان آن روزگار بیش از آنکه صرفاً یک اقدام جدی بهمنظور فرزندان این سرزمین بهنظر برسد، امکانی برای به تحتکنترل درآوردن فعالیتهای فکری بچههای طبقات پایین و متوسط و بهطورکل آدمهایی بود که توسط سیستم «خطرناک» لقب میگرفتند. از سوی دیگر، رژیم پهلوی قصد داشت با مدیریت ذهن جوانان و نوجوانان، برای خود پایگاه اجتماعی درست کند تا بدین واسطه با یک تیر، دو نشان بزند و آینده و حال حکومت وقت را با توجه به مدیریت امنیتی افکار عمومی به خدمت خود دربیاورد تا خللی در راه ایده موهوم حرکت «بهسوی تمدن بزرگ» پدید نیاید و زمینه برای تاجگذاری پسر محمدرضا پهلوی فراهم شود. باری، محمد کاسبی و بسیاری از جوانان و نوجوانان جنوب شهری با وجود حضور در فعالیتهای هنری این مکانهای بهاصطلاح فرهنگی - هنری مسیری را متفاوت از آنچه برایشان تدارک دیده بودند، برگزیدند و خیلی زود هوش و قریحهشان را به پای انقلاب اسلامی ریختند. بازیگر «عزیزم من کوک نیستم» با ورود به دهه سوم زندگی خویش، یعنی در آغاز 20 سالگی قبولی در کنکور رشته پرطرفدار پزشکی را به دلیل علاقه به نمایش رها کرد و به سربازی رفت. در آن ایام، کار و بار پزشکان هندی و پاکستانی به دلیل ضعف قابلتوجه زیرساختهای پزشکی در کشور سکه بود و امثال کاسبی میتوانستند با ورود به این عرصه، رفاه زندگیشان را در آینده تضمین کنند، اما اراده کاسبی و تقدیر بر این بود که او به سمت دیگری برود و جاودانه شود. به همین خاطر حضور در دانشکده هنرهای دراماتیک را بهعنوان راهی برای شروع اهداف مهمش برگزید؛ اهدافی که با ورق خوردن برگ مهمی از تاریخ ایران معاصر، کاسبی و همفکران انقلابیاش را از حاشیه به متن آورد. «جعفر والی» اولین اسم مهم و شناختهشدهای بود که سر راه «آتقی» سریال «خوش رکاب» قرار گرفت. او که بههمراه رکنالدین خسروی، حمید سمندریان، علی نصیریان و... یکی از مهمترین افراد حاضر در اداره تئاتر در دهه چهل بود با اجرای نمایش «یک نمایش طولانی» راه را برای حضور قدرتمند کاسبی در صحنه نمایش باز کرد. کاسبی که در همان روزها حرفه دوبلوری را هم امتحان کرده بود، داشت اولین برگها از نخستین فصل مهم زیست هنرمندانهاش را ورق میزد که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید و همهچیز را دگرگون ساخت. حوزه اندیشه و هنر اسلامی یا همان حوزه هنری معروف در دوران کوتاهمدت فترت سینمای ایران به وجود آمد تا بههمراه بنیاد تازهتأسیس فارابی وظیفه پوستاندازی این مدیوم را با حضور و نقشآفرینی جدی تنی چند از کارورزان، هنرجویان و هنرمندان جوان برعهده بگیرد. فارابی در دهه 60 و ابتدای دهه 70 نقش مهمتری در سیاستهای جدید سینمایی داشت و با بها دادن به فیلمسازان کانونی و موج نویی درصدد موفقیتهای بینالمللی در جشنوارههای مهم غربی بود. حوزه هنری اما با توجه به فهم متفاوت پایهگذارانش از سینما، راه دیگری را انتخاب کرد. به بیان دیگر آنها تصمیمشان را مبنی بر ایجاد سازوکارهای جدید در برابر فهم اومانیستی از هنر گرفته بودند و میخواستند با معرفی و تربیت افراد جدید در وادی هنر، به آوردهای مهمتر از ایستادن بر بام جشنوارههای بینالمللی دست پیدا کنند. محمد کاسبی، فرجالله سلحشور، محسن مخملباف، مجید مجیدی، محمدرضا هنرمند و... در سینما، علی موسویگرمارودی، قیصر امینپور، سیدحسن حسینی، یوسفعلی میرشکاک و... در قلمرو شعر، کاظم چلیپا، عبدالحمید قدیریان، ناصر پلنگی، حبیب صادقی و... در وادی نقاشی دوران طلایی حوزه هنری انقلاب اسلامی را در دهه 60 رقم زدند؛ دورهای که با تغییرات اساسی در تفکر محسن مخملباف بهعنوان یکی از نمادهای اصلی این نهاد فرهنگی به پایان رسید و حوزه دور تازهای از فعالیتهای خود را با توجه به ریشههای ادبیاتیاش آغاز کرد.
بازیگر محبوب مخملباف و محمدرضا هنرمند
برای صحبت و قلم زدن در مورد دوران طلایی نقشآفرینی محمد کاسبی در فیلمهای سینمایی باید نقبی به دهه 60 و اوایل دهه 70 بزنیم. او در آن روزها بازیگر مهمی برای تولیدات سینمایی حوزه هنری بود و حضور پربسامدی در آثار کارگردانانی چون محسن مخملباف، محمدرضا هنرمند، مجید مجیدی و... داشت. مخملباف که در آن دوران نقش بسزایی در جریان هنر انقلاب داشت با نگارش کتاب «مقدمهای بر هنر اسلامی» و همچنین قرار گرفتن در پشت دوربین فیلم «توبه نصوح» به برداشتن اولین گام محکم محمد کاسبی در این مدیوم کمک کرد. همکاری این دو در دوره نخست فعالیت مخملباف در سینمای ایران تا درام بهظاهر سیاسی بایکوت ادامه داشت که با ورود کارگردان پرسروصدا به دوره دوم کاری خود به پایان رسید. وقتی تنش فکری و تکانههای ایدئولوژیک مخملباف با ساخت فیلمهایی نظیر «دستفروش»، «بایسیکلران» و «عروسی خوبان» به اوج رسید، دیگر سراغی از همکاران سابقش نگرفت و آنها نیز دوری را به رفاقت و دوستی نزدیک ترجیح دادند. محمد کاسبی، اما در همه این سالها سکوت را به اظهارنظر در مورد همکار قدیمیاش ترجیح داد تا خاطراتش با مخملباف را برای همیشه خاک کند. محمدرضا هنرمند که از او بهعنوان یکی از فیلمسازان شاخص کمدی در دهه 70 و در دوران سازندگی و اصلاحات نام میبرند اولین تجربه سینمایی خود را در «مرگ دیگری» با حضور کاسبی در مقام بازیگر آغاز کرد؛ اما در سومین فیلمش، یعنی «زنگها» -که کاسبی در آن فیلم نیز نقش نخست را ایفا کرده بود- به چهره مهمی در عرصه فیلمسازی برای حوزه هنری بدل شد. زنگها در راستای فهم گردانندگان آن سالهای حوزه هنری نگاه متفاوتی به مسئله «مرگ» داشت و در ضمن اشاره به آن، انتقادهایی را هم به زیست مردم مغرب زمین، آن هم در فضایی لامکان مطرح میکرد که با توجه به لحن طنازانه اثر که ملهم از طراحی صحنه و استفاده از لحن بامزه محمود قنبری و منوچهر نوذری بود، جلوهای سرگرمکننده به سوژه میبخشید و همین مسئله باعث تغییر کارویژه فیلم برای مخاطبان میشد؛ با این حال، زنگها اولین تجربه مهم و قابلاتکای محمدرضا هنرمند در سینما با حضور فعال محمد کاسبی بود.
عدالت اجتماعی و اولین مدعیان آن
محمد کاسبی در گفتوگوهای تلویزیونی و رسانهای خود در این اواخر همواره دغدغه تشیع و یکی از مهمترین متعلقاتش، «عدالت اجتماعی» را بر زبان جاری میکرد. اما عملش نیز حداقل چه در فیلمهایی که بهعنوان بازیگر در آنها حضور داشت و چه آثاری که کارگردانی کرد هم بهوضوح قابل ردیابی بود. وی فهمی ویترینی و مصرفی از عدالت نداشت و این مفهوم را برای خوشخوشان مخاطبان رسانههای رسمی به کار نمیبرد. او با ساخت فیلم «شنا در زمستان» شکافهای اجتماعی و اقتصادی یک جامعه آماده پوستاندازی و انقلاب را بهخوبی بازنمایی کرد. نسل دهههای 50 و 60 بهخوبی ایثار و فداکاری آقای مرتضایی، معلم مدرسه فقیر جنوب شهری در برخورد رئوفانه با شاگردانش و همچنین قربانی شدن در راه وظیفه را به یاد دارند. «بدوک» در مقام اولین فیلم بلند سینمایی مجید مجیدی، نقشی مهم و تأثیرگذار در ادامه راه این کارگردان در سینمای ایران بازی کرد و کاسبی را به اوج شهرت رساند، بهطوریکه در حکم یک پیشنیاز برای موفقیت آینده او عمل کرد و سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد را برایش با بازی در فیلم «پدر» کنار گذاشت. اما بدوک چه میگفت که مورد خشم دولت سازندگی قرار گرفت؟ با اکران فیلم در سینماهای کشور، موج انتقادها به سمت مجیدی روانه شد؛ بهگونهای که فیلم زودتر از موعد از پرده پایین آمد و رئیسجمهور وقت در نامهای از حوزه هنری و شخص مجیدی توضیح خواست. مقام مسئول در محتوای نامه اشاره کرد بود که چرا فیلمساز با وجود مشاهده تعداد زیادی سد و سیلو و مرتفع کردن خرابیهای کشور به دست توانای دولت، آن هم پس از جنگ تحمیلی در مورد آبادانی دوباره ایران فیلم نساخته و توجهش را به کمبودها دوخته است؟ مجیدی که در بدوک سوژه جسورانه محرومیت در جنوب شرق ایران و مسئله قاچاق دختران به شیخنشینهای خلیج فارس را دستمایه نخستین اثرش قرار داده بود در پاسخ گفت اصالت هنر متعهد بیان دردها و مشکلات مردم است! دولت سازندگی با متهم کردن مجیدی و سیدمهدی شجاعی (فیلمنامهنویس) به «سیاهنمایی» این عبارت را وارد ادبیات مسئولان دولتی و فرهنگ شفاهی کرد، اما رهبر انقلاب که از تماشای این اثر بهشدت متأثر شده بود درخواست پیگیری مشکلات منطقه را داد که نتیجه آن در اولین قدم تغییر مسئولان منطقه بود. شیوه نگاه مجیدی به سوژههایش با بازی در فیلم شنا در زمستان محمد کاسبی و مصائبی - که بر سر راهش در بدوک شکل گرفت - قوام یافت، تا با همین الگو به یک قدمی اسکار هم برسد و سینمای ایران را با مایههای اخلاقی ملودرامهای اینجایی و بهشدت وطنیاش به مردم دنیا عرضه کند.














