مریم فضائلی، خبرنگار گروه فرهنگ: ترکیب موسیقی و سینما جادویی میآفریند که نهتنها لحظهها را به نمایش میگذارد، بلکه آنها را در ذهن مخاطب ثبت میکند. این ثبتِ خاطره با صدا، همان نیرویی است که موسیقی به فیلم میبخشد و سبب میشود برخی آثار، هویت خود را بیش از هر چیز، از موسیقیشان بگیرند.
سینما و موسیقی هرچند دو هنر مستقل هستند، اما در کنار هم به شکلی شگفتانگیز مکمل یکدیگر میشوند. تصویر بدون صدا، تنها حرکات و رنگهایی خاموش است و موسیقی بدون تصویر، ملودیای بیپناه. اما پیوند درست این دو، جادو میآفریند؛ جایی که یک ملودی ساده میتواند لحظهای کوتاه را مملو از هیجان، ترس، شادی یا اندوه کند و یک تصویر معمولی را به خاطرهای ماندگار بدل سازد. در گفتوگویی که با سامان احتشامی، موسیقیدان، نوازنده و آهنگساز برجسته انجام دادهایم، دقیقتر به همین پیوند میان موسیقی و تصویر پرداختهایم؛ از نقش موسیقی در آثار کودک و نوجوان و تأثیرگذاری آن بر مخاطب گرفته تا تجربههای او در داوری جشنوارهها و نگاهش به ماندگاری آثار هنری. همچنین درباره وضعیت امروز موسیقی در ایران، چالشهای تولید و انتشار آثار، تفاوت میان موسیقی کودک و بزرگسال و دیدگاه شخصی او نسبت به سبک زندگی و تجربه هنریاش صحبت کردیم.
برای سؤال اول با این موضوع شروع کنیم؛ موسیقی یکی از عناصری است که میتواند فیلم کودک و نوجوان را جذابتر کند.
البته موسیقی بهتنهایی فیلم را جذاب نمیکند. بازی خوب، نور مناسب، تصویر، کارگردانی و بازیگردانی همگی در کیفیت نهایی اثر مؤثرند. هزاران عامل باعث میشود یک فیلم خوب از آب دربیاید. موسیقی فیلم به دو نوع تقسیم میشود. گاهی ترانهای برای شادی یا ماندگاری فیلم ساخته میشود؛ مانند «خونه مادربزرگه»، «سلطان قلبها»، «لاو استوری» و «دکتر ژیواگو». این آثار بهدلیل موسیقیشان در ذهن مخاطب ماندگار شدهاند. اما نوع دوم موسیقی فیلم، آن است که در خدمت روایت است؛ مثلاً مادری در آغاز فیلم مشغول خردکردن هویج است. آهنگساز میتواند روی این تصویر، از صدای فلوت یا بلز و پیانوی زیر استفاده کند تا حالوهوایی کودکانه و لطیف بسازد. اگر همان تصویر با موسیقی تند یا خشن همراه شود، بیننده احساس خطر میکند و منتظر وقوع اتفاقی ناخوشایند میماند. این یعنی موسیقی باید به تصویر معنا بدهد و به فیلم کمک کند. گاهی فیلم نیازی به موسیقی ندارد و حذف آن لطمهای نمیزند. اما در مقابل، در آثاری مانند «تام و جری» اگر صدا را ببندید، جذابیت از بین میرود. موسیقی در چنین فیلمهایی مکمل اصلی تصویر است. موسیقی فیلم باید در خدمت اثر باشد، نه برعکس. گاهی موسیقی آنقدر پررنگ میشود که دیگر مخاطب فیلم را نمیبیند، بلکه فقط موسیقی را میشنود. نقش موسیقی این است که احساس را منتقل کند؛ مثلاً در فیلمهای ترسناک، موسیقی است که باعث ایجاد ترس میشود، نه صرفاً بازی بازیگر.
موسیقی فیلم باید شنیده نشود، بلکه حس شود. اگر موسیقی بیش از حد جلب توجه کند، از حالت «موسیقی فیلم» خارج میشود و به یک آهنگ مستقل تبدیل میگردد. موسیقی خوب در دل روایت حل میشود. بهعنوان مثال در جشنواره امسال وقتی درباره بخش فنی صحبت میکردیم، تأکید کردم که موسیقی چه جایگاه مهمی دارد. به نظر من آقای کریستف رضایی در فیلم «بچه مردم» فوقالعاده کار کرده بود. اگر موسیقی آن فیلم را برداریم، اثر بخش بزرگی از تأثیر خود را از دست میدهد؛ مخصوصاً در صحنهای که بچهها کمدی را میدزدند تا پروندههای کودکیشان را پیدا کنند. بدون موسیقی، آن صحنه خنثی میشود.
موسیقی در چنین لحظاتی نهتنها حس هیجان را منتقل میکند، بلکه نشان میدهد بچهها در حال انجام کاری خلاف هستند. در موسیقی، نتهای ایهام، تعلیق، ترس و انتظار داریم. مثلاً در پایان یک سریال، وقتی قرار است بدانیم دو شخصیت به هم میرسند یا نه، همین انتخاب نت و ملودی است که احساس انتظار یا پایان را در بیننده برمیانگیزد. موسیقی خوب باید کنجکاوی تماشاگر را تحریک کند و او را به دنبال خود بکشد.
پس بهتر است بگوییم موسیقی نهتنها یکی از جذابیتهای فیلم، بلکه از پایههای اصلی آن است. درست است؟
دقیقاً همینطور است. به همین دلیل امسال بهعنوان کوچکترین عضو هیئت داوران جشنواره، محکم ایستادم تا موسیقی فیلم آقای کریستف رضایی دیده شود.
از تجربه داوریتان در جشنواره فیلم کودک و نوجوان بگویید.
با عزیزانی چون خانم آزیتا حاجیان، محمد بحرانی، مهدی جعفری و آقای آرش معیریان، همراه با دبیر جشنواره آقای حامد جعفری، در دو روز هشت فیلم نود دقیقهای را با دقت دیدیم. بحثها و تبادلنظرها در کنار این بزرگواران برای من بسیار آموزنده بود. از برگزارکنندگان جشنواره هم سپاسگزارم که به من اعتماد کردند و مرا در جمع هیئت داوران قرار دادند.
تجربه بسیار دلنشینی بود؛ وقتی بچهها را میدیدم که جایزه میگیرند، شور و هیجانشان مرا به یاد دوران کودکی خودم میانداخت. من سالها در جشنواره موسیقی فجر شرکت کردم، پنج سال پیاپی برنده شدم و در بیستمین سال جشنواره بهعنوان «برگزیده برگزیدگان» انتخاب شدم. اما همیشه به بچهها میگویم؛ مهم نیست که امروز جایزه بگیرید، مهم این است که در هشتاد سالگی، مثل استاد علی نصیریان، همچنان روی صحنه باشید. ماندگاری مهمتر از دیده شدن است.
و این ماندگاری کار سادهای نیست.
بله، ماندگاری در دنیای هنر بسیار دشوار است. مرحوم علی حاتمی جملهای دارد که من عاشقش هستم: «مدرسه هنر، مزرعه بلال نیست که هر سال محصول بهتری دهد؛ در آسمان هنر هم تنها یکی ستاره میشود، بقیه فقط سوسو میزنند.» واقعاً همینطور است. هرچند وقت یکبار هنرمندی استثنایی ظهور میکند. ما هنرمندانی داریم که تکرارشدنی نیستند؛ خانم گلشیفته فراهانی، پرویز پرستویی، رضا کیانیان، آزیتا حاجیان، هدیه تهرانی، مهران مدیری و... اینها ماندگارند، چون مسیر سختی را پیمودهاند. در مقابل، خیلیها با تبلیغات میآیند، دو سال میخوانند، بازی میکنند یا ساز میزنند و بعد ناپدید میشوند. ماندن در هنر تلاش میخواهد. من با افتخار میگویم برای حضور در جشنواره اصفهان 9 شبانهروز نخوابیده بودم. در کنار داوری، مشغول آمادهسازی کنسرت با مهران مدیری بودم، در پروژه «کارناوال» حضور داشتم و روزانه بیش از 10 ساعت تدریس میکردم. حجم کارم آنقدر زیاد است که گاهی تازه فردا متوجه میشوم نخوابیدهام. بااینحال نمیتوانم نه بگویم؛ چون اگر کاری را انجام ندهم، بعد حسرت میخورم. من عاشق کارم هستم، اما گاهی به خاطر مسائل مالی مجبور میشوم پروژههایی انجام دهم که صرفاً برای درآمد است. دفتر بزرگی دارم چون آکادمی پیانو اداره میکنم و هم محل کارم و هم خانهام اجارهای است. اجارهها بالاست و گاهی به همین خاطر مجبور میشوم هر پیشنهادی را بپذیرم.
یکبار کسی به من گفت: «سامان! تو هم موسیقی کودک کار میکنی، هم ارکستر سمفونیک، هم موسیقی فیلم، هم در تئاتر مینوازی، هم تدریس میکنی... چرا همهکارهای؟ ببین فلان استاد سالی یک ارکستر میسازد ولی چه کار بزرگی انجام میدهد!» اما واقعیت این است که شرایط اقتصادی چنین اجازهای نمیدهد. اجارهها سرسامآور است. متأسفانه هنرمندان ما از راه هنرشان نمیتوانند زندگی کنند. با همه این دشواریها، خوشحالم که پس از سالها تلاش، امروز در جایگاهی هستم که میتوانم داور یک جشنواره بینالمللی باشم. نزدیک پنجاه سال دارم، از هفت سالگی وارد رادیو شدم و از برنامه «صبح جمعه با شما» آغاز کردم. در چهارده سالگی اولین آلبومم را منتشر کردم و حالا بیش از چهل سال است در عرصه هنر فعالیت دارم. صادقانه بگویم، روزی که نتوانم کار کنم، از درون دق میکنم.
یعنی بیشتر هنرمندان از طریق هنرشان زندگی نمیکنند؟
بله، هرکدام شغل دیگری دارند، حقوقی از جایی میگیرند یا از ارث و دارایی خانوادگیشان استفاده میکنند.
اما شما خودتان چند فعالیت هنری دارید و بهنوعی از دل هنر ارتزاق میکنید.
خیر، من از طریق تدریس امرار معاش میکنم.
خب، تدریس موسیقی خودش هنر است.
به نظر من نه. تدریس موسیقی مثل تدریس ریاضی است. مردم فکر میکنند ما فقط به بچهها یاد میدهیم که فلان قطعه را بزنند یا کلیدی را فشار دهند، اما تدریس من آموزشی و تحلیلی است. شاگردانی که برای کنکور موسیقی میآیند، پیش من درس میخوانند. تدریسم مثل تدریس یک معلم مدرسه است، نه نوازندگی صرف. احساس میکنم معلمم، نه هنرمند. کار هنری برای من از دوازده شب به بعد شروع میشود. هنر یعنی خلاقیت و تدریس، خلاقیت محدودی دارد؛ در ابتدا که شیوه انتقال را میآموزی خلاق است، اما بعد روتین میشود. مثل معلم زیستشناسی که سالها همان کتاب دویست صفحهای را تکرار میکند. زندگی بدون خلاقیت، زندگی کسلکنندهای است. مثلاً استادی را در نظر بگیرید که هر سال همان مطالب شیمی را حفظ میکند و برای دانشآموزان تکرار میکند، امتحان سخت میگیرد و شاگردها را میاندازد. روز معلم هم هدیه میگیرد و تمام.
راستی میدانید چرا روز معلم دوازدهم اردیبهشت است؟ به خاطر شهادت استاد مطهری. اما پیش از دهه ۶۰ هم روز معلم داشتیم؛ آن زمان این روز را به احترام معلمی که به دلیل فعالیت سیاسی بازداشت یا کشته شده بود انتخاب کرده بودند. دقیق یادم نیست نامش چه بوده، اما مناسبتش با 12 اردیبهشت بوده است. اما نکته اینجاست که روز معلم، درست دو هفته پیش از امتحانات است! هر سال دانشآموزها هدیه میبرند تا نمره بهتری بگیرند. چرا روز معلم نباید مثلاً ۱۴ مرداد باشد؟ معلمان هم باید زندگی کنند. متأسفانه وضعیت اقتصادیشان سخت است و هرکس این را انکار کند، واقعیت را نمیبیند.
یعنی از نظر شما همهچیز به پول ختم میشود؟
صددرصد.
پس علاقه چه میشود؟
علاقه من بعد از نیمهشب بروز میکند. من کارهای هنریام را در اوج خستگی انجام میدهم. همین حالا که باید بخوابم، درحال حفظ کردن متن برنامه کارناوال هستم. مردم فکر میکنند من در آرامش کامل پشت پیانو مینشینم، اما معمولاً تا نیمهشب پشتصحنهام، بعد روی صحنه میروم، میخندم، انرژی میدهم و باز برمیگردم سر تمرین. تدریس برای بسیاری از هنرمندان فقط راهی برای تأمین معیشت است. من تدریس را دوست دارم، اما این واقعیت دارد که در 50 سالگی هنوز الفبای موسیقی را تدریس میکنم تا زندگیام بگذرد.
این حرفها را بهعنوان نقد میگویید؟
نه، نقد نیست؛ واقعیت است. در کشور ما فضای درآمدزا برای کار هنری وجود ندارد.
در بخش قبل گفتید وقتی بچهها برای دریافت جایزه روی صحنه میآمدند، بغضکرده بودید.
بله، یاد کودکی خودم افتاده بودم. با خودم گفتم اگر ما که 40 سال پیش وارد این مسیر شدیم، امروز اینطور زندگی میکنیم، آینده این بچهها چه خواهد شد؟
آقای احتشامی، به نظر شما موسیقی کودک باید چه ویژگیهایی داشته باشد؟ آیا باید میان موسیقی کودکونوجوان تفاوت قائل شد؟
بههیچوجه. این تفکیکها بیمعناست. اجازه بدهید خاطرهای بگویم. من خیلی زود زبان باز کردم، حدود یکسالگی. هنوز کلمات را درست نمیگفتم، اما آهنگها را دقیق میخواندم، یعنی در مغز و اعصاب کودک، ملودی زودتر از کلام شکل میگیرد. حدود 30 سال پیش قطعهای ساختم در دستگاه مخالف سهگاه، با حالوهوایی کاملاً سنتی ایرانی، برای نمایشی از بهروز غریبپور. شعر آن کودکانه بود: «گربه من نازنازیه، همش به فکر بازیه/ یه توپ داره، قلش میده، میگیره و باز ولش میده.» اما ارکستر بزرگ و جدی بود؛ شنونده فکر میکرد مثلاً اکبر گلپا قرار است بخواند! اعضای شورای ارشاد گفتند این موسیقی کودک نیست، چون فضای آن سنگین است. من پاسخ دادم که اتفاقاً کودک هم از این موسیقی لذت میبرد، چون بچه هرچند کلام را نمیفهمد، اما موسیقی جدی را درک میکند. این تصور که موسیقی کودک باید با فلوت و بلز و صداهای فانتزی ساخته شود، اشتباه است. من طی بیش از 30 سال تدریس، این را تجربه کردهام. وقتی با کودک بیش از حد لطیف و تصنعی صحبت میکنید، احساس میکند او را دستکم گرفتهاید. اما وقتی مثل یک بزرگسال با او برخورد میکنید، لذت میبرد، چون حس میکند جدی گرفته شده است. اصلاً چرا باید کودکونوجوان را جدا کنیم؟ بهنظر من یک کودک پنجساله گاهی از یک مرد 40 ساله بیشتر میفهمد. همینطور که چرا باید بگوییم «این فیلم مخصوص کودکان است»؟ بسیاری از بزرگسالان هم هنوز کارتون تماشا میکنند. تقسیمبندی ژانرها بر اساس سن به نظر من بیفایده است.
این تفکیک سن بهخاطر اثری است که روی آن فرد میگذارد، یعنی شما معتقدید تأثیر اثر مهمتر از سن مخاطب است؟
دقیقاً. تأثیر مهم است، نه برچسب. ممکن است یک فیلم بزرگسالانه را ببینی و خوشت نیاید، ولی یک کودک همان فیلم را 10 بار تماشا کند یا یک فرد مسن با دیدن یک انیمیشن ساده، لبخند بزند و حالش خوب شود. مهم حس است، نه ردهبندی سنی. برای مثال، انیمیشن رابینهود که در کودکی دیدهایم، هنوز هم در ذهنمان زنده است. دوبله آن در گوشم مانده، هنوز هم برای بزرگترها جذاب است. امسال هم فیلم «بچه مردم» فیلم بسیار خوبی بود و حقش بود جوایز بیشتری بگیرد یا فیلم «چشم بادومی» فیلم بسیار خوبی بود. بیشتر شاگردان من امروزه عاشق فرهنگ کره هستند، حتی به زبان کرهای حرف میزنند! من این نسل را درک نمیکنم، چون متعلق به دنیای دیگریام، اما باید به سلیقه و علاقهشان احترام گذاشت. فیلم «چشم بادومی» نگاه تازهای داشت، بازی ستایش هم بسیار خوب بود و بهحق جایزه گرفت. هیچ اشکالی ندارد که نسل جدید سلیقه متفاوتی داشته باشد؛ همه حق انتخاب دارند.
یعنی همه اینها بهخاطر تفاوت سلیقه است؟
دقیقاً. مثل این است که دو گل کنار هم باشند؛ یکی را من زیباتر ببینم و دیگری را شما. مهم این است که هر دو زیبا هستند، فقط نگاه ما فرق دارد. این اعتقاد من است. من همیشه در کلاسهایم نوشتهام: «نه دی، نه خرداد، حتی شهریور هم امتحان نمیگیریم.» از وقتی این را نوشتم، هیچکدام از شاگردانم غیبت نکردهاند. چرا باید دانشآموز 12 سالهای که حالش بد است، صبح ساعت هشت امتحان ریاضی بدهد؟ این ظلم است. ما جوانهایمان را در حساسترین دوران زندگی، زیر بار استرس کنکور و امتحان له میکنیم. من خودم در دوران مدرسه 17بار مدرسه عوض کردم و 16بار اخراج شدم و حالا هم با افتخار میگویم، چون من متفاوت بودم، نه لزوماً بهتر. بارها بهخاطر زدن تنبک روی میز سر کلاس، از مدرسه بیرونم کردند، درحالیکه همان زمان در رادیو با صدرالدین شجره و منوچهر نوذری و داریوش کاردان و خانم ژاله صادقیان برنامه رادیو داشتم و سختترین متنهای ادبیات کشورمان را میخواندم، اما فردای آن روز از معلم ادبیاتم کتک میخوردم!
این سیستم آموزشی غلط است. چرا باید یک کودک در یک روز چند امتحان بدهد؟ چرا باید استرس بکشد؟ واقعاً کاش واژه «امتحان» را از آموزشوپرورش حذف کنند. الان شما در آرامش با من مصاحبه میکنید، صدایم را ضبط میکنید، بعد باحوصله پیاده میکنید ولی 20 سال پیش خبرنگارها دستشان از بس مینوشتند درد میگرفت! تکنولوژی به شما آرامش داده. پس چرا به بچههایمان این آرامش را نمیدهیم؟ اگر روز اول مهر حالش بد است، چرا باید امتحان بدهد؟ من وقتی حال ندارم، نمیتوانم پشت ساز بنشینم و آهنگ بسازم. هنر، اجبارپذیر نیست. خبرنگاری هم همین است. اگر از قبل برای سؤالاتت برنامهریزی کرده باشی، دیگر خبری از صداقت و لحظهپردازی نیست. گفتوگو باید زنده و واقعی باشد.
یک هنرمند چطور ماندگار میشود؟
ماندگار ماندن کار سختی است. اولازهمه باید سالم بمانی؛ هم روح و هم جسم. صبور باشی، حسادت نکنی، داد نکشی و اگر توانستی، کسی را با خودت بالا بکشی. شاید 90درصدشان بعداً به تو خیانت کنند، اما همان 10درصد باقیمانده در 80سالگی، میشوند سرمایه واقعی زندگیات. در مورد ماندگاری آثار هم همین است. مثلاً آهنگ «لامپ اضافی» را من در 15، 16سالگی ساختم. همه آن را بلدند، شما هم حفظی، اما این محبوبیت الزاماً به معنی کیفیت نیست. تکرار باعث ماندگاری میشود، نه همیشه ارزش هنری.
اما این شعر ماندگار شده است. حالا این اثر خوب هم هست؟
نه، از نظر فنی و حرفهای خوب نیست. گاهی یک اثر ممکن است کیفیت فنی کمی داشته باشد، اما ماندگار شود. خیلی از آثار عباس کیارستمی را ببینید؛ فیلمبرداری و دکوپاژ ساده یا حتی غلط است، نور کموزیاد دارد، بازیگران نابازیگر هستند، سینک صدا درست نیست، ولی فیلم ماندگار است. در مقابل، فیلمهایی بسیار پرخرج و درست ساخته میشوند ولی شاید تأثیری نداشته باشند.
شما فکر میکنید کدام اثرتان ماندگار است؟
اثر «شوخی با پیانو» که در سال ۹۶ در تالار وحدت اجرا کردم، ترکیبی از آثار کلاسیک و ایرانی بود. این اثر پربینندهترین کار من است. البته بعد از آن خیلیها از روی آن کپی کردند که هیچکدام ماندگار نشد.
پس پربیننده بودن باعث ماندگاری میشود یا اینکه خودتان آن را دوست دارید؟
هر دو. خودم عاشق آن اثر هستم و خیلیها من را با همان شناختند. یکی از دلایل دیدهشدن من هم همین اثر بود. بااینحال، در طول مسیر، آثار دیگری هم ساختم که بسیار برایشان تلاش کردم؛ اما دیده نشدند.
یعنی کاری که فکر میکنیم موفق میشود، ممکن است آنطور که انتظار داریم، دیده نشود؟
دقیقاً. گاهی یک اثر را میسازیم، اما کسی آن را دریافت نمیکند یا نمیخواهد دریافت کند، حتی وقتی برای آن پول پرداخت کرده باشند، باز هم ممکن است به دست مخاطب نرسد.
شما هم چنین تجربهای دارید؟
بله، بارها. مثلاً یک آهنگ ساختم که فکر نمیکردم دیده شود، اما موفق شد. در دوران کرونا، زمانی که مردم سختیها و نگرانیهای زیادی داشتند، یک آهنگ شاد ساختم تا حال مردم بهتر شود. آن اثر را دم زدم و اجرا شد و بازخورد بسیار خوبی داشت. من آهنگ شاد ساختم، خیلی کار کردم، فکر کردم بگیرد، نگرفت، بله، همه چی داشتم و دارم همچنان.
امسال شما در دو پروژه بزرگ حضور داشتید؛ یکی پایتخت و دیگری کارناوال.
بله، پایتخت گرفت به دلیل اینکه مردم بعد از 47 سال دست یک نوازنده پیانو را در شبکه یک دیدند و دیگر هیچ.
یعنی پایتخت فقط بهخاطر همین موضوع دیده شد؟
دقیقاً، آن قسمت پایتخت دیده شد فقط بهخاطر اینکه مردم در شبکه یک دست سامان احتشامی را دیدند. اگر مردم هر روز نوازنده پیانو را ببینند یا ارکستر را، دیگر جذابیتی ندارد.
کاری که در کارناوال اجرا کردید، از جمله «از کرخه تا راین»، هم همین بود؟
بله، مردم هیبتی را دیدند که تابهحال ندیده بودند. هنر همین است که از کسی که انتظار نمیرود یک چیزی دیده شود. مثلاً آقای رضازاده که همه او را بهخاطر هیکلش میشناسند، قهرمان ملی است. کسی از من انتظار ندارد که با این فیزیک بتوانم وزنه بزنم، پس اگر رضازاده وزنه نزند، چه کسی میزند؟ یا خانواده شجریان بهصورت ژنتیکی صدای خوبی به ارث بردهاند؛ اینها ژنتیک است، هنر نیست.
پس هنر واقعی چیز دیگری است.
بله، هنر واقعی تلاش، خلاقیت و تجربه است.
در کارهای شما، وجهه نمایشی آثار موردتوجه است. چرا وجهه نمایشی موسیقی برای شما اینقدر اهمیت دارد؟
من از بچگی با عزیزان رادیونمایش کار کردم و بعد با محمد رحمانیان، یکی از بهترین نویسندگان و کارگردانان تئاتر، همکاری داشتم. از سال ۱۳۹۰ به مدت پنج سال، موسیقی و اولین موسیقی نمایشی به نام «ترانههای قدیمی» را روی صحنه بردیم. بیش از 150 شب، شبی دو سانس اجرا کردیم. از آنجا با تئاتریها و بازیگران آشنا شدم و از آنها یاد گرفتم تا موسیقی نمایشی حرفهای ایجاد کنم. بعد از «معرکه در معرکه» با آقای داوود میرباقری، پربینندهترین و پرشانسترین تئاتر ایران بودیم. خیلیها از این کار الهام گرفتند، ولی خودشان آن را انجام ندادند.
آن وجه نمایشی چرا اینقدر مهم است؟
فهمیدم که میتوانم حرف بزنم و خیلی چیزها بگویم. وقتی نمایش و موسیقی را با هم قاطی کردم، دیدم قشنگ میشود. نگاه کنید از دوران کلاسیک هم همینطور بوده؛ بتهوون آثارش را در دربار پادشاهان اجرا میکرد، بعد آثارش ماندگار شد. در دوران رمانتیک، مثل چایکوفسکی، بالهها نمایش دارند، مثل «دریاچه قو». حالا ما بدبخت شدیم که نمیتوانستیم نمایش و موسیقی را کنار هم داشته باشیم، مثلاً تمرین نمایش 30 روز طول میکشد، ولی تمرین موسیقی دو روزه است. خیلی جالب است، همه نمیدانند؛ یک ساعت و نیم متن حفظ میکنید، 40 روز کنار هم زندگی میکنید، میخوابید، غذا میخورید تا نمایش ساخته شود. ولی وقتی آهنگساز موسیقی مینویسد، فقط میگوید: «سلام، چاکرم، مخلصم.»
منظورتان را واضحتر میگویید؟
تو میتوانی یک تئاتر و بازیگر را برای 48 ساعت نگه داری، ولی موزیسین وقتی میگویند بیا استودیو ساعت نه شب، نه و نیم باید هزار بار معذرت بخواهد. اخلاق موزیسینها متفاوت است با تئاتریها، خودم هم یکی از آنها هستم.
و شما هر دو را تجربه کردهاید، پس بهنوعی هر دوی این اخلاقها را دارید؟
دلیل اینکه مرا در برنامهها میآورند، همین اخلاق تئاتری است.
به نوعی میشود گفت منعطف هستید؟
نه، نه این را باید بدانی. وقتی گریم داری، نمیتوانی دماغت را بخارانی. مغز نوازندگی با مغز بیان فرق دارد. موسیقی باید سر تایم باشد. بازیگر میتواند تپق بزند، ولی موزیسین نه؛ اگر یک نت را خراب بزنی، کل آهنگ خراب میشود.
از نظر شما به عنوان یک موزیسین، وضعیت موسیقی الان چطور است؟
ما در این روزگار چیزی به اسم موسیقی نداریم.
چرا؟
چون این تهیهکنندهها هستند که تصمیم میگیرند چه چیزی روی صحنه برود و پول موسیقی را نمیدهند. یک خانواده بخواهد بیاید برج میلاد کنسرت ما را ببیند، با شام، میشود 10 میلیون تومان. قشر متوسط به کنسرت نمیآید، فقط پولدارها میآیند. مردم فکر میکنند همه برای فلان خواننده آمدهاند، در صورتی که 90 درصد بلیتها قبلش به فروش رفته و دعوت شده بودند یا شرکتها کارمندهایشان را میآورند. نوازندگان عزیز هم مجبورند برای امرار معاش با حقوق کم با این خوانندهها کار کنند. به همین دلیل موسیقی نداریم؛ موسیقی که مردم به خاطرش بیایند، وجود ندارد. کاش دولت یارانه میگذاشت برای موسیقی جدی تا مردم رایگان ببینند.
مثل کنسرت همایون شجریان که قرار بود در میدانآزاری برگزار شود؟
لزوماً قرار نیست مردم در خیابان باشند. در تالار وحدت و سالنهای کنسرت هم میشود. نوازندهها از دولت حقوق بگیرند، موسیقی باقی میماند و تمام نمیشود.
این صحبت شما در موسیقی سنتی هم صدق میکند؟
بله، اصلاً نداریم. الان شما چند سال است که کنسرت استاد حسین علیزاده ندیدید؟ سالهاست. الان اگر کسی تار، کمانچه یا سنتور بزند و پشتش یک درامر و گیتار الکتریک هم باشد، موسیقی ایرانی ما وجود ندارد. مردم پنجاه نفر بیشتر نمیآیند، که آنها را خودمان دعوت کردیم. خدا داریوش مهرجویی را بیامرزد، وقتی فیلم «سنتوری» را ساخت، من تو آموزشگاه موسیقی درس میدادم، دیگه همه برای کلاس سنتور آمدند.
نمونههای تأثیر این مدلی داریم. مثلاً زمانی که سریال یاغی پخش میشد، خیلیها بچههایشان را کلاس کشتی ثبتنام کردند.
بله، اما تفاوتش این است که برای ورزش باشگاههایی وجود دارد که قیمت کمتر بگیرند. اما ابزار موسیقی خیلی گران است. یک ویولونسل پانصد میلیون تومان، پیانو یک میلیارد تومان و فلوت پانصد میلیون تومان است. مردم نمیدانند یک ویولونی که باهاش بنوازی حتماً باید بالای صد میلیون تومان باشد وگرنه صدایش اشتباه است. حتی ضبط صدا هم هزینه دارد. ابزار لازم دارد و دولت باید حمایت کند. برای یک نوازنده کنترباس، خرید ساز و حملش برای هر اجرا هزینه زیادی دارد. اگر حمایتی نباشد، مجبوریم جای کنترباس یک ساز دیگر بیاوریم که صدایش شبیه نیست.
راهکار حل این شرایط چیست؟
حمایت دولت و آدمهای پولدار و شرکتهایی که پولهایشان را در این مسیر خرج کنند، یک درصد از درآمد سالیانهشان را برای هنر، تئاتر، موسیقی، نقاشی، برگزاری نمایشگاه مجانی، خرج کنند تا مردم بتوانند به آثار دسترسی داشته باشند و فرهنگ حفظ شود.
آیا موسیقی یک چیز ذاتی است؟
موسیقی مثل انسان خوشهیکلی است که به دنیا میآید، ولی برای نگهداری آن هیکل باید ورزش کند. موسیقی هم باید موزیسین ذاتی داشته باشد و بعد سالها تمرین و آموزش ببیند تا بتواند به سطح حرفهای برسد.
آیا شنونده هم میتواند سلیقه موسیقایی خودش را تربیت کند؟
اصلاً اینطور نیست. موسیقی مثل لباس است؛ هر موقع میخواهی بری استخر مایو میپوشی، برای عروسی لباس مناسب، تولد بچه شبیه دلقک میشوی! همه نوع موسیقی باید شنیده شود؛ موسیقی خوب، جلف، برای خنده، سیاست، اجتماع، رقص، شادمانی یا گریهکردن.
یعنی الان همه مدل موسیقی موجود است، اما به دلیل تهیهکنندهها و شرایط انتشار، شما معتقدید موسیقی نداریم؟
دقیقاً. انتشار موسیقی جدید وجود ندارد. آهنگ جدید ما نداریم. شما برای من یک آهنگ جدید نام ببرید از سال 1400 به این سمت. در کل موسیقی جدید نداریم.
یعنی تفریحتان گوشدادن به موسیقی نیست؟
نه، تفریح من فیلم دیدن و بازی با رفقایم است.
چه فیلمهایی دوست دارید؟
فیلمهای جنایی، پلیسی، اکشن، ولی فیلمهایی که قلابی نباشد. مثلاً «جنگ ستارگان» و «گلادیاتور» را دوست ندارم.
آخرین فیلمی که خیلی دوستش داشتید کدام فیلم بود؟
فیلم کدا(coda). خیلی فیلم عالیای بود و خیلی دوستش دارم. همین هفته پیش فیلم «بچه مردم» را دیدم و خیلی آن را دوست داشتم.
پس فیلم ایرانی هم میبینید؟
همه فیلمهای ایرانی و سریالها را میبینم؛ چون رفقایم در آن بازی میکنند.
نظرتان درباره فیلم و سریالهای چند سال اخیر چیست؟
خیلیهای آنها چرت هستند، خیلیها سرگرمکننده. خیلیهایشان هم خوب هستند. زمانی یکی از این تولیدات ساخته شده تا پلتفرم پول در بیاورد، زمانی خواستهاند خوب بسازند و نشده است، بعضیهایشان هم خیلی خوب ساخته میشوند ولی متأسفانه پخش نمیشوند. ولی سریالهای خانم تینا پاکروان واقعاً عالی است. هم «تاسیان» و هم «خاتون» عالی بودند. فیلم «شکارگاه» هم خیلی قشنگ بود. بیشتر دوست دارم فیلمی ببینم که با آن خستگیام را در کنم. فیلمهای فلسفی و عمیق مثل آثار اسکورسیزی و فورد کاپولا نیاز به حوصله و وقت دارند. به همین دلیل بیشتر فیلمهای سبک و سرگرمکننده میبینم.
با صحبتهایی که داشتیم به این میرسیم که کلاً سبک زندگی شما راحت است؟
کاملاً. هر کسی هر چی بهم بگوید ناراحت نمیشم. یا خوشش میآید و یا بدش میآید که خب سلیقهاش است. اینطوری آدم راحتتر زندگی میکند، بههیچعنوان سلیقه مردم نباید برایت مهم باشد. من بهعنوان یک آرتیست همه نوع کار کردم؛ آهنگ مطربی، ارکسترسمفونیک، کار کودک، کلاسیک، داور جشنواره بینالمللی، با بهترین خواننده و بدترین خواننده ساز زدم و… مثلاً «سبزه ریزهمیزه» حمید جبلی برای من است که مردم نمیدانند. همه کاری کردم و عارم هم نمیآید. پنجاهدرصدش برای درآمد بود و پنجاهدرصدش برای رضایت شخصی. کمتر کارهایی را که دوست داشتم انجام بدهم، انجام دادم. یعنی بیشتر برای ارتزاق زندگی کار انجام دادم تا کار هنری بسازم.
این دو خیلی با هم در منافات نیست. یعنی همه کارهایی که دوست داشتید را رایگان ساختید؟
بله، برای دل خودم ساختم؛ ولی منتشر شده و درآمد هم داشته است. کار سفارشی خیلی کم میسازم، بیشتر برای خودم بود. من 20 تا کار باکلام هم ندارم، چون خواننده باید بیاید و به من سفارش بدهد. دق میکنم اگر آهنگ بسازم و بدهم به خواننده. چرا من باید موجب مطرحشدن یکی دیگر بشوم؟ هرکسی که باشد. چه خانم و چه آقا. البته متأسفم که ما خواننده خانم نداریم. مثل این است که صداهای زیر و ریز پیانو را حذف کنیم! مگر میشود؟














