محمدمهدی عبدالهزاده، خبرنگار: سریال «روز شغال» از همان قسمت نخست موضعش را مشخص میکند: نه میخواهد از قواعد ژانر تبعیت کند و نه قرار است شما را با همان معمای صرفِ «کی انجام داد؟» راضی نگه دارد. «روز شغال» (۲۰۲۴) با آوردن زندگی خصوصی و روابط خانوادگی به دلِ یک تریلر، ژانری را که سالهاست با سردی و فاصله تعریف میشد، از درون بازنوشت میکند؛ و این بازنویسی، تم اصلی اثر است.
مهمترین نقطۀ تلاقی این پروژه، «انسانیسازی شغال» است. برخلاف کهنالگوی کلاسیک فیلم ۱۹۷۳ ساختۀ فرد زینمان که «شغال» در آن موجودی معماگون، بینام و بیگذشته بود، نسخۀ ۲۰۲۴ به او هویتی کامل میبخشد: الکس داگان، با سابقۀ نیروهای ویژه و مهمتر از همه مردی با همسر و فرزند. این پیوند خانه و حرفه، شغال را از یک نیروی صرفاً «عملیاتی» به ضدقهرمانی تراژیک تبدیل میکند؛ کسی که مهارتش در کار تحسینبرانگیز است، اما انگیزههایش و تأثیر ویرانگرش بر خانواده و نزدیکانش، او را زیر سؤال میبرد. این تغییر، کاری میکند که تماشاگر بهجای دنبالکردن صرف ردپاها، بهدنبال دلایل پشت اعمال هم برود و از پرسش «چگونه شد؟» به پرسش عمیقتر «چرا شد؟» برسد.
بازی ادی ردماین در این نقش یکی از ستونهای اصلی این ساختار است. ردماین با اجرای مینیمالیستی (نگاههای حسابشده، سکوتهای معنیدار، و اکتهایی حسابشده و دقیق) بهخوبی نشان میدهد که چطور یک آدمکش حرفهای و مسلط، در خانه، میتواند آسیبپذیر باشد. تضاد میان کنترل مطلق بیرونی او در صحنههای عملیاتی و آشفتگی درونیاش در صحنههای خانوادگی، همان موتور روانشناختیای است که سریال را به جلو میبرد و به شخصیت عمق میبخشد.
در سوی دیگر، کاراکتر بیانکا پولمن با بازی لاشانا لینچ قرار دارد؛ شخصیتی که عمداً «دوستداشتنی» طراحی نشده است. بیانکا سرد، قاطع و در تعقیب هدفش بهاندازۀ «شغال» بیرحم است؛ کسی که برای رسیدن به مقصودش از دیگران بهعنوان ابزار استفاده میکند و چندان، بار همدلی بر دل تماشاگر نمیگذارد. این طراحی کاراکتر نه ضعف که انتخابی هوشمندانه است: وقتی قطب روشن «قهرمان خوب» از میدان حذف میشود و خود او نیز درگیر دوراهیهای اخلاقی و شکستهای شخصی است، تماشاگر ناچار میشود معیارهایش را بازبینی کند.
سریال این نامتقارنی را با ابزارهای بصری و صوتی بهصراحت پیاده میکند. جهان «شغال» با یک دستور زبان بصری مشخص قاببندی میشود: زیباییشناسی «براق» میزانسن، پالتهای رنگی حسابشده که فضاهای روانی را از هم تفکیک میکند (مانند گرمای طلایی اسپانیا در برابر آبی سرد مونیخ)، و کار پویای دوربین که بین نمای اولشخص در حین عملیات و نگاه چشمچران در لحظات خطر در نوسان است. نظر صوتی نیز همین منطق را دنبال میکند. موسیقی متن، با انتخاب هدفمند آثاری از بند Radiohead بر «دقت و کنترل» شخصیت او تأکید میکند و حتی بیرحمانهترین اعمال او را با نوعی کاریزمای صوتی همراه میسازد. طراحی صدا نیز با تمرکز هایپررئالیستی بر جزئیات، مانند «شنیدن هر کلیک کوچک» از سلاحهایش، تماشاگر را مجذوب دقت و خونسردیاش میکند.
در مقابل، جهان بیانکا از نظر بصری و صوتی، عامدانه «بیروح» طراحی شده است. فضاهای کاری او فاقد آن فریبندگی سینمایی است و موسیقی متن، آن برجستگی و جذابیت را برای قاببندی او به کار نمیگیرد. این انتخاب، تماشاگر را بهطور فعال در موقعیت تشویق «شغال» داستان قرار میدهد. درواقع، واکنش غالب تماشاگران، گرایش به سمت «شغال» و عدم علاقه به بیانکا، خود گواه موفقیت این استراتژی روایی است.
بنابراین، آنچه برخی بهعنوان «خردهپیرنگهای اضافی» یا «کندی ریتم» از آن یاد میکنند، دقیقاً ابزارهای اصلی سریالاند. این عناصر نه برچسب ضعف که نشانِ ریسکپذیری رُنِن بِنِت بهعنوان خالق سریال است. سریال عمداً از هنجار تریلر سرد و عملمحور دهۀ 1970 فاصله میگیرد تا با نشاندادن زندگی خصوصی شخصیتها، انتظارات خودکار تماشاگر را برهم زند.
پیامدهای عملی این انتخابها در سطح اجرا ملموساند: نیاز به بازیهای ظریفتر، طراحی صحنهای که روی جزئیات خانگی و تضاد آن با دنیای جاسوسی تمرکز کند، و تدوینی که تعادل بین تنش اکشن و سکوت سنگین خانه را حفظ کند. نتیجه اما روشن است: «روز شغال» پرسش اصلی را از «چگونه مأموریت انجام میشود» به «هزینۀ انسانی این مأموریت چیست» منتقل میکند؛ پرسشی پیچیده و اغلب بیپاسخ که تماشاگر را از حالت انفعال بیرون میکشد.
این جسارت ممکن است میان تماشاگران اختلافنظر ایجاد کند، اما همان اختلاف نشان میدهد که سریال کاری کرده که ژانر دربارۀ خودش و مرزهایش دوباره فکر کند؛ و این، به گمان نگارنده، بزرگترین موفقیت آن است.
شماره ۴۵۲۵ |
صفحه ۱۲ |
فرهنگ و هنر
دانلود این صفحه
شغالی که به خانه بازمیگردد














