سعید قاسمی، خبرنگار: سریال «روز شغال» یکی از جاهطلبانهترین تلاشهای اخیر در بازآفرینی ادبیات کلاسیک جاسوسی برای مخاطب امروز سینما و تلویزیون است. انتخاب رمانی چون اثر فردریک فورسایت که سالها به عنوان یکی از ستونهای ژانر تریلر سیاسی و جاسوسی شناخته میشود، بهخودیخود انتخابی پرخطر بود؛ چراکه هم بار مقایسه با نسخه سینمایی مشهور دهه هفتاد را بر دوش دارد و هم باید در برابر توقع مخاطب مدرن که با ریتمهای تندتر و مضامین پیچیدهتر خو گرفته، سربلند بیرون بیاید. آنچه درنهایت درون تلویزیون میبینیم، تلاشی است برای ایجاد تعادلی میان این دو قطب: وفاداری به روح اثر اصلی و جسارت در بازتولید آن در جهان امروز.
نقطه ثقل سریال بیتردید بازی ادی ردمین در نقش شغال است. او با حضوری سرد و در عین حال مسحورکننده، موفق میشود قاتلی را بیافریند که همزمان ترسناک و قابل تحسین است. زبان بدنش حسابشده است، نگاههای خالی و مکثهایش شخصیت را از یک کلیشه هالیوودی جدا میکند و به او کیفیتی انسانی اما استعلایی میدهد. در هر صحنهای که ظاهر میشود، روایت حول او شکل تازهای میگیرد و حتی سکوتهایش بار دراماتیک بیشتری از بسیاری دیالوگها دارد. این انتخاب بازیگر و اجرای او شاید مهمترین دستاورد سریال باشد و همان چیزی است که سبب میشود مخاطب حتی در لحظات کندتر نیز قصه را رها نکند.
اما «روز شغال» صرفاً بر دوش یک ستاره نمیایستد. تلاشهایی برای مدرنسازی روایت بهوضوح به چشم میآید؛ جابهجایی داستان به بستر جهان امروز، ورود فناوریهای نوین نظارتی و امنیتی و بازخوانی تضاد میان روشهای سنتی ترور و تروریسم در سایه جهان دیجیتال، همه از سریال اثری ساختهاند که از نظر مفهومی و ساختار بهروز است. کارگردانی با استفاده از لوکیشنهای اروپایی و تنوع جغرافیایی، توانسته فضایی جهانی و سیال بسازد که هم به ریشههای رمان وفادار میماند و هم جذابیت بصری ویژهای خلق میکند. هر قسمت بهخودیخود همچون فیلمی کوچک ساخته شده و این ظرافت، کیفیتی سینمایی به محصولی تلویزیونی بخشیده است.
همزمان، موسیقی نیز در ایجاد فضای تعلیق نقش مهمی ایفا میکند. صداگذاری دقیق و موسیقی متن گاه تهدیدآمیز و گاه مرموز، به مخاطب حس قرار گرفتن در ذهن یک قاتل حرفهای را به خوبی منتقل میکند. ترکیب هوشمندانه موسیقی با تدوین اصولی صحنهها و نماهای بستهای که بر جزئیات پلن شغال و محاسبات او تأکید دارد، حس تنش و اضطراب را به خوبی منتقل میکند.
با این حال، نمیتوان چشم بر نقاط ضعف سریال بست. مهمترین اشکال به شخصیت بیانکا، مأمور اطلاعاتی مقابل شغال بازمیگردد. لاشانا لینچ گرچه حضوری پرانرژی دارد، اما عمق شخصیتش به اندازهای که شایسته رقیب چنین ضدقهرمانی باشد، پرداخته نشده است. انگیزههای او گاهی سطحی باقی میماند و تضاد درونیاش آنچنان که باید، شکافته نمیشود. نتیجه این است که تقابل میان او و شغال، بهرغم جذابیت اولیه، در مقاطع مختلف از کشش دراماتیک میافتد و از آن اوج تنشی که انتظار میرود فاصله میگیرد.
مشکل دیگر به ریتم و ضرباهنگ بازمیگردد. سریال در آغاز با قدرت و ضرباهنگی پرشور پیش میرود، اما در میانه به دام کشدادن میافتد. اپیزودهایی وجود دارند که بیش از اندازه بر فلشبکها و تکههای معمایی تکیه میکنند و انرژی روایت را میکاهند.
چالش همیشگی چنین اقتباسهایی، یعنی همزمان وفادار ماندن به متن اصلی و ارائه نوآوری، در اینجا نیز رخ مینماید. «روز شغال» گاهی میان این دو جبهه معلق میماند. برای مخاطبانی که رمان یا فیلم کلاسیک را میشناسند، بسیاری از مسیرها پیشبینیپذیر جلوه میکند و برای تماشاگرانی که تازه با داستان آشنا میشوند، برخی تغییرات و ایدهها ناقص یا نیمهکاره احساس میشود. اوج این بحثبرانگیزی در پایان فصل اول نمود پیدا میکند، جایی که سریال تصمیمی جسورانه میگیرد و شخصیت بیانکا را به کام مرگ میکشاند.
با این حال، نمیتوان انکار کرد که سریال درمجموع تجربهای جذاب و دیدنی است. قدرت بصری، کیفیت بالای ساخت و بالاتر از همه بازی تأثیرگذار ادی ردمین، «روز شغال» را به اثری متمایز در ژانر تریلرهای جاسوسی تلویزیونی بدل کرده است. هرچند نقصهایی در شخصیتپردازی مکملها به چشم میآید، اما همین کاستیها هم قابل اغماض هستند. سریال با پرداختن به تضاد میان اخلاقیات فردی و فشارهای حرفهای، همچنین نگاهی تازه به ذهنیات قاتل حرفهای، سعی دارد علاوه بر سرگرم کردن مخاطب، او را به تأمل وادارد. «روز شغال» نه شاهکاری بینقص است و نه تلاشی شکستخورده؛ بلکه تلاشی جسورانه است که گاهی به اوج میرسد و گاهی افت میکند. برای مخاطبی که به دنیای معماهای سیاسی، ترورهای پیچیده و تعقیب و گریزهای پرتنش علاقه دارد، این سریال گزینه مناسبی برای تماشا در این وانفسای آثار بیکیفیت روز جهان است.
شماره ۴۵۲۵ |
صفحه ۱۲ |
فرهنگ و هنر
دانلود این صفحه
شغال یا اسبی که میتازد؟














