حمید ملکزاده، پژوهشگر: ممکن است شما هم چیزهایی درباره دستورالعملهای پیامبرانهای که در موقعیتهای مختلف درباره توسعهیافتگی، الگوی مناسب از دانشجوی مطلوب و چیزهایی مثل این که مینویسند شنیده باشید؛ مجموعهای از سی فرمان که معمولاً از سوی مراجعی انسانی با دعاوی نامیرایان صادر میشوند. اینها الگوهایی فشرده، یا دستوراتی کوتاه برای تغییر رفتار هستند و بر این باور استوار شدهاند که هر بار رفتار مجموعهای از انسانها را به نحوی تغییر دهید، میتوانید کمکم و در طول زمان عادات رفتاری تغییر پیدا کرده را به ارزشهایی مشروع برای هدایت زندگی آنها تبدیل کنید. الگوهایی از رفتار که در واقع بر نوعی متافیزیک خاص استوار شدهاند که در آنها انسان درست مانند سگها یا حیوانات خانگی دیگر میتواند به اعتبار محرکهایی که رفتار او را تغییر میدهد به شکل خاصی از زندگی روی بیاورد؛ هرچند مجموعه این رفتارها و محرکهایی که آنها را برمیانگیزند برای کسانی که آنها را به نمایش میگذارند هیچ معنایی نداشته باشد. مهمترین عنصر تشکیلدهنده این فرمانهای سیبندی انسان تهی شده از معنا و گسسته از زمینههای فرهنگی معنابخش به زندگی معمول و روزمرّه است. انسانی که دیگر نه به اعتبار ارزشی ذاتی یا زمینهای متصل با عناصر تشکیلدهنده هویتِ خود، بلکه بهخاطر همراهی و همسویی با الگوهای رفتاری ترجیح داده شده در فرمانهای جدید دست به عمل میزند؛ لیست اخباری که دنبال میکند را تعیین میکند و احساسات شدیدی را از خود بروز میدهد. به معنای سادهتر سی فرمانهای جدید در مرحله اول از هر چیزی جز رفتاری که به آن توصیه میکنند ارزشزدایی کرده و تنها ظاهر رفتار را به معیاری برای ارزشگذاری تبدیل میکنند. بعد از آن با خیال راحت ماشینهایی که از گوشت و پوستواستخوان تشکیل شدهاند را رها میکنند تا به بازتولید کردن دستورالعملهای حیات مناسب دست بزنند. انسانی که تحت تحتتأثیر چنین مکانیسمهایی قرار گرفته باشد دیگر نمیتواند برای چیزی اشک شوق بریزد؛ هیچ احساس همبستگی جمعیای ندارد؛ نمیتواند احساس شکست یا پیروزی کند. او، حتی در خاصترین دقایقی که یک نفر انسان میتواند خودش را بروز دهد، تنها به دستورالعملهای صادر شده از سوی مراجع مربوطه مراجعه میکند.
قهرمانی تیم کشتی چه کسانی؟
وقتی توانسته باشید به شکل معناداری بخشی از جمعیت را اینطور با خود بیگانه کرده و پیوندهای واقعی میان آنها با عناصر اساسی تشکیلدهنده هویت آنها را قطع کرده باشید؛ آنگاه دیگر چیز زیادی برای شادیکردن، غمگینشدن، بالیدن و در یک معنا سهیم بودن برای آنها باقی نمیماند. انسان گسسته از پیوندهای واقعی تشکیلدهنده هویت جمعی به دستگاهی تبدیل میشود که فرق زیادی بین معجون شیر و عسل یا چای داغ قائل نیست. به یک اندازه هر دو را کنار میگذارد. ماشین برای اینکه بتواند به حیات معنادار خود ادامه بدهد به روغن نیاز دارد. نظام ارزشگذاری حاکم بر زندگی رباتها دیگر از دستورالعملهای معمول برای تعریف زیبایی، نشاط، پیروزی و چیزهایی مثل این پیروی نمیکند. این انسان مدرن شده در مواجهه با هر رخدادی به دستورالعملهای نوشته شده توسط تکنسینهای آشنا به زندگی رباتی مراجعه میکند. منظورم این نیست که نمیخندد، یا اینطور نیست که به دلیلی بزرگتر یا اساسیتر امکان خندیدن را ازدستداده است؛ بلکه خندیدن، احساس غرور کردن و پایکوبیکردن از دایره امکاناتش خارج شده است.
برای این که بتوانم منظورم را از همه چیزهایی که تا اینجا آوردم معلوم کنم شما را دعوت میکنم تا گفتوگوی سادهای با رباتهای هوش مصنوعی در بستر فضای مجازی داشته باشید. تلاش کنید تا رباتی که با او صحبت میکنید را وادار کنید تا به قضاوت اخلاقی یا ارزشگذاری مبتنی بر تجربه شخصی دست بزند. من پیشتر این کار را کردهام. پاسخی که در نتیجه دستزدن به چنین آزمایشی به دست میآورید احتمالاً در هر بار تکرارکردن این کار یکسان است: من فهمی از داوری اخلاقی یا ارزشی ندارم. رباتهای هوش مصنوعی نظامهای زبانی برای ساختن جملههای معنادار بر اساس مجموعهای از دادههای در دسترس هستند که بیرون از دایره تعلقات انسانی دست به داوریهای منطقی میزنند. آنها برای انجامدادن چنین کاری ناگزیر در محدوده مشخصی از امکانات عمل میکنند. در خیلی از مواقع ممکن است حتی به شما اعلام کنند که نمیتوانند درباره یک موضوع خاص نظر بدهند. این بهخاطر این واقعیت است که آنها هیچ تجربه واقعیای از جهان ندارند. آنها صرفاً صورتهای منطقی از امکانات منطقی برای ساختن جمله هستند. آنها نمیتوانند گزارشی از تجربه یا احساس تعلق واقعی به هویتی جمعی به دست بدهند. تنها کاری که از آنها برمیآید گزارشدادن، بر اساس معیار و نرمهای از پیش ارائه شده عملکردن و«خوببودن» است. هر بار که بنا میشود دست به داوری بزنند سراغ معیارهایی ازایندست میروند. بااینحال میتوانند گزارش معناداری درباره روایتی که افراد انسانی از تعلق داشتن، مهرورزیدن، خشمگین شدن یا ازخودبیخود شدن ارائه کردهاند را در اختیار شما قرار بدهند. رباتها تنها فرم یا صورت هستند. محتوایی از خود ندارند. این همان اتفاقی است که در مواجهه برخی از ما با اتفاق نادر پیروزی تیم ملّی کشتی فرنگی و آزاد ایران افتاده است. بر اساس تجربهای که از مواجهات ما داریم، بخش عمدهای از ما به رباتهایی تبدیل شدهایم که دیگر خوشحالی، غم یا احساس غرور و سرافرازی کردنمان را از ما سلب کردهاند. ما صورتهای خالی از محتوایی هستیم که بهجای رهاکردن احساسات خود دنبال دلایل، اطلاعات و محتواهای بیرون از خودمان درباره الگوهای صحیح از رفتار هستیم. اینطور به نظر میآید که ما نه به دلیلی شریف احساس غرور و افتخار خود را به نمایش درنمیآوریم، بلکه امکان احساس غرور و افتخارکردن ما را از ما سلب کردهاند. این اتفاقی است که بهخاطر تلاش ما برای تبعیتکردن از الگوی چند ده فرمان صادر شده درباره انسان مطلوب افتاده است. ما بهجای احساس تعلق کردن، به دنبال اطلاعاتی درباره کسانی هستیم که ممکن است از خوشحالی ما نفعی سیاسی، اداری یا فضیلتی اجتماعی را به دست بیاورند. ما دستگاههای حسابگری شدهایم که رابطهاش با خودش و زمینهای که به آن تعلق دارد قطع شده است.














