محمدسجاد حمیدیه، خبرنگار: کمتر پیش میآید که در نقد فیلمی، از کمبود زمان آن شکایت کنیم. برخلاف بسیاری از فیلمها که برای حذف لحظات اضافی و بیکارکردشان نیاز شدیدی به قیچی دارند، «کیف سیاه» نهتنها نیازی به حذف چیزی ندارد، بلکه از کوتاهی زمان و نبود برخی لحظات در فیلم ضربه میخورد.
«کیف سیاه» یک فیلم جاسوسی- معمایی استاندارد است با رازها، دلهرهها و پیچشهای داستانیای که از چنین آثاری انتظار داریم. اما کمبودها و ضعفهای اثر، بهخصوص در پرده سوم، عیش تماشاگر را ناتمام میگذارند. فیلم در آغاز بهخوبی مسئله را تشریح میکند و کمکم بحران را شدت میدهد. برخی جزئیات در فیلمنامه به درستی رعایت شدهاند. برای مثال از همان ابتدا یک محدودیت زمانی و همچنین یک ضرورت برای ماموریت قهرمان تعیین میشود که برای همراهی تماشاگر با چنین قصهای لازم است. تمام این نکات، تماشاگر را پای فیلم نگه میدارند و یک فیلمِ قابل تماشا و حتی کموبیش سرگرمکننده را شکل دادهاند. اما فیلم حداقل دو نقص جدی دارد که شاید با اضافه شدن چند سکانس میشد آنها را رفع کرد.
اولین نقص مهم فیلم مربوط به پرده اول فیلمنامه میشود. شاید ما از یک فیلم جاسوسی چندان انتظار شخصیتپردازی عمیق نداشته باشیم؛ چراکه تمرکز اصلیمان بر رخدادهای بیرونی است. با وجود این، فیلمساز بیش از حد ساده از کنار شخصیتپردازی کاراکترهای اصلی مرد و زن فیلم گذشته است. زوج جرج و کاترین (با بازیهای خوب مایکل فسبندر و کیت بلانشت) زوجی کاملاً وفادار هستند که گفته میشود حتی حاضرند بر بزرگترین جرایم احتمالی یکدیگر سرپوش بگذارند و از همدیگر محافظت کنند. مشکل آن است که پرداخت کمی به این دو کاراکتر و رابطه بین آنها صورت گرفته است. تمام اینها در یک سکانس کوتاه در اوایل فیلم فشرده شده است؛ جایی که جرج و کاترین در نمایی اکستریم کلوزآپ به یکدیگر میگویند که حاضرند برای هم حتی آدم بکشند. این پرداخت ناکافی باعث میشود تماشاگر چندان درک نکند که چرا جرج آنقدر متعهد به کاترین است که حتی تلاش میکند بر جاسوسبودن احتمالی او سرپوش بگذارد.
اما ایراد جدیتر که ضربه اساسی به فیلم وارد میکند، پرده سوم ضعیف آن است. نقطه عطف دوم، درخشانترین بخش فیلم است؛ جایی که زوج جرج و کاترین متوجه توطئهای که ناخواسته وارد آن شدهاند میشوند و حالا باید برای مبارزه نهایی در نقطه اوج آماده شوند. این عطف جذاب، بیننده را برای یک پرده سوم پراتفاق و پرتنش آماده میکند؛ اما فیلم اصلاً نمیتواند انتظارات تماشاگر را برآورده کند. پرده سوم گویی با عجله پیش برده میشود. گرهها بهصورت دمدستی و بدون تلاشی قابل توجه توسط قهرمانها باز میشوند. نیروی آنتاگونیست هیچ کارت جدیدی برای مبارزه با قهرمانهای داستان رو نمیکند و بهسادگی شکست میخورد. این مسئله در مواردی، بسیار غیرمنطقی است؛ مثلاً چطور جیمز بهعنوان یک مامور اطلاعاتی حرفهای، بدون توجه به احتمال وجود دستگاه شنود، سادهلوحانه به تمام کارهایی که کرده اقرار میکند؟
علاوه بر ضعف در گرهگشایی، فیلم در توضیح کامل طرح و نقشههای طرفین هم با عجله عمل میکند. نقشه دوگانهای که این زوج درگیر آن شدند، انگیزه کاراکترهای مهمی مثل جیمز و آرتور، علت قتل میچام و... همگی بهصورت کپسولی در چند دیالوگ توضیح داده میشوند. این مسئله علاوه بر اینکه متوجه شدن تمام این اطلاعات را برای بیننده سخت میکند، تمام هیجان داستان را هم در نطفه خفه میکند.
یک پرده سوم بد، فیلم استاندارد و سرگرمکننده استیون سودربرگ را هدر داده است. اضافه کردن یک سکانس برای پرداخت و استحکامبخشی بیشتر به رابطه جرج و کاترین در پرده اول و چند سکانس برای توضیح حفرههای داستانی و شکل دادن به یک رویارویی جدیتر میان قهرمانها و دشمنانشان در پرده سوم، میتوانست فیلم را نجات دهد. فیلم به راحتی قابلیت تبدیل شدن به یک فیلم 120 دقیقهای را دارد اما در 90 دقیقه فشرده شده است. بههرحال کماکان در میان فیلمهای سال، «کیف سیاه» جزء معدود فیلمهایی بوده است که قابلیت دنبالکردن تا انتها را دارد.
شماره ۴۵۰۵ |
صفحه ۱۲ |
فرهنگ و هنر
دانلود این صفحه
عیش ناتمام














