عاطفه جعفری، دبیر گروه فرهنگ: در دو دهه اخیر، کمتر فیلمسازی در سینمای ایران توانسته به اندازه حمید نعمتالله جهان شخصی و قابلتشخیص خلق کند. او با فیلمهایش امضای خودش را بهجا میگذارد؛ امضایی که بر پایه شخصیتپردازیهای خاص و نگاهش به جامعه شکل گرفته است.
سینمای حمید نعمتالله از همان نخستین فیلمش «بوتیک» تا آخرین ساختههایش، جهانی متفاوت را برای مخاطب ترسیم کرده است؛ جهانی پر از شخصیتهایی زخمی، شکستخورده و درگیر بحرانهای فردی و اجتماعی. در نگاه اول، شاید تلخی و سیاهی این جهان چنان پررنگ بهنظر برسد که امید در آن جایی نداشته باشد. اما با نگاهی دقیقتر، درمییابیم که مهمترین امضای پنهان نعمتالله در دل همین تاریکیها، «امید» است؛ امیدی که نه از جنس خوشبینی سطحی، بلکه از دلِ فروپاشی و رنج سر برمیآورد.
قهرمانان نعمتالله برخلاف سینمای جریان اصلی، هیچگاه فاتحان زندگی نیستند. آنها بیشتر ضدقهرمانهاییاند که جامعه و سرنوشت آنان را به حاشیه رانده است. با این حال، نعمتالله هرگز آنها را نابودشده و بیارزش نشان نمیدهد. در «بوتیک»، جوانانی که در خلأ شغلی و هویتی دست و پا میزنند، دستکم در دوستی و پیوند انسانی، کورسویی از امید را جستوجو میکنند. این حضور روابط انسانی، حتی در دل ناامیدی، نشان میدهد که شخصیتها هنوز زندهاند و میل به ادامه دادن دارند.
فیلم «بیپولی» شاید یکی از تلخترین روایتهای زندگی مشترک در سینمای ایران باشد. ایرج و شکوه زیر بار مشکلات مالی و فشار اجتماعی مدام در حال فرسایش هستند. اما حتی در بدترین لحظات، میل آنها به کنار هم ماندن، تصویری از امید میسازد. امیدی که در اینجا نه در رفاه و خوشبختی، بلکه در انتخاب آگاهانه «ماندن» و ادامه دادن است. نعمتالله با این روایت نشان میدهد که امید میتواند در سادهترین رفتارها و در دل تیرهترین روزها ادامه پیدا کند.
یا در «رگ خواب»، نعمتالله داستان زنی را روایت میکند که شکست عاطفیاش میتواند او را به نابودی کامل بکشاند. اما در پایان، برگشت مینا به خانه پدرش و نگهداری از او، دوربین با نوری ملایم و قاببندی شاعرانه او را همراهی میکند، نشانهای از آگاهی تازه شکل میگیرد. مینا شکستخورده است، اما نابود نشده؛ او اکنون به شناختی از خود رسیده و میتواند دوباره برخیزد. این نوع پایانبندی نشان میدهد که امید در سینمای نعمتالله نه در پیروزی بیرونی، بلکه در امکان بازسازی درونی شخصیتهاست.
از طرف دیگر، «شعلهور» از نظر برخی، شاید سیاهترین فیلم نعمتالله باشد. شخصیت اصلی با حسادت و خشم، زندگی خود و اطرافیانش را ویران میکند و در آتش خشم خودش میسوزد. اما در واقع، امید این فیلم در دل شخصیت نیست، بلکه در چشم تماشاگر متولد میشود. سقوط کامل قهرمان هشداری است به ما که اگر راهی دیگر انتخاب نکنیم، فرجامی جز نابودی در انتظار نخواهد بود. این همان امید تلنگرزننده است؛ امیدی که نه از زندگی کاراکتر، بلکه از آگاهی مخاطبزاده میشود.
نعمتالله علاوه بر روایت، با ابزارهای سینمایی نیز امید را میسازد. موسیقی در آثار او نه صرفاً پسزمینه، بلکه نیرویی است که زندگی شخصیتها را معنا میبخشد. قطعات موسیقایی در فیلمهای او، گاهی بار معنایی امید یا تلنگر به رهایی را منتقل میکنند. همینطور قاببندیهای شاعرانه و نورپردازی ملایم در لحظات اوج بحران، حسی از امکان دوباره برخاستن را به تماشاگر القا میکنند. به بیان دیگر، حتی در تلخترین سکانسها، تصویر و موسیقی با هم دست به کار میشوند تا بارقهای از امید را در دل تاریکی ثبت کنند.
سینمای حمید نعمتالله امضایی مشخص دارد؛ نمایش جهانی با آدمهای سرخورده، اما همراه با جستوجوی امید. این امید نه سادهانگارانه و رمانتیک است و نه از جنس پایانهای خوش قراردادی؛ بلکه امیدی است واقعی، انسانی و گاه تلخ که در دل شکست معنا پیدا میکند. او یادآوری میکند که حتی وقتی زندگی فرو میپاشد، هنوز میتوان از دل رنج به آگاهی رسید، از دل شکست به ادامه دادن فکر کرد و از دل تاریکی جرقهای کوچک برای روشن ماندن یافت. تماشاگر هم، در مواجهه با این جهان تلخ اما زنده، درمییابد که امید همیشه در جایی از زندگی حضور دارد، حتی اگر کوچک و شکننده باشد. این نگاه، سینمای نعمتالله را به تجربهای متفاوت بدل کرده است؛ تجربهای که تلخی را میپذیرد، اما امید را فراموش نمیکند.
شماره ۴۵۰۳ |
صفحه ۱۲ |
فرهنگ و هنر
دانلود این صفحه
امید بهمثابۀ امضا














