معصومه بدوی، خبرنگار: چند سالی است منتقدان سینما، به محض اینکه اراده کنند نقدی بر فیلمهای کمدی روی پرده بنویسند، میتوانند حرفهای گذشته خود و دیگران درباره کمدیها را عیناً در مورد همان فیلم جایگذاری کنند.
فیلمنامه فاقد انسجام و عمق لازم است؛ طنز بندتنبانی و سخیف است؛ بازیها کلیشهای و تکراری هستند؛ شوخیهای فیلم مبتنی بر مسائل جنسی است؛ ژانر در هم ادغام شده؛ فیلم در سبد فیلمهای سوپرمارکتی قرار میگیرد؛ مقواست؛ و از این دست جملات.
ضعف در ساختار طنز جانداری که بتواند به نقد مسائل اجتماعی بپردازد، این روزها حتی باعث کساد بازار منتقدان شده و آنان را دچار روزمرگی در نقد کرده است.
سؤال اینجاست که آیا قبضۀ سینمای کمدی در چنگ تهیهکنندگان و کارگردانان مشخص، با هدف بهرهبرداری از شرایط اجتماعی موجود بهنفع تبدیلکردن هرچه بیشتر سینما به مارکت، بیشترین تأثیر را بر این سیر نزولی داشته است؟ سازندگانی با سلیقهای مشخص و یکسان که از ورود نگاه جدید به طنزی که ابداع کردهاند امتناع میکنند و گویی پرده سینما را برای ساخت دمدستیترین فیلمهای تاریخ از پیش خریدهاند.
پرداختن به فیلم، شامل مجموعهای از ایراداتی است که در کنار هم ردیف شده و سطح نازلی از فیلمسازی را ارائه میکند:
اول؛ موضوع فیلم، کاراکترها، تیپها، لوکیشنها و... تکراری است. فیلم با یک فلشفوروارد بیدلیل آغاز میشود که قابلیت حذف شدن دارد، اما کارگردان اصرار دارد با خلق یک اکشن هالیوودی از لحظه دستگیری یک جاسوس، مثلاً مخاطب را میخکوب کرده تا داستان را دنبال کند. اما بینندهای که سینما رفته و دست این قبیل طنزها برایش رو شده، دچار دلزدگی میشود؛ زیرا داستان فیلم دیگر برایش قابل حدس است. حتی عنصر غافلگیری در عطف دوم ـ لو رفتن هویت اصلی حلیم رایگان ـ مخاطب را شگفتزده نمیکند و کاملاً دمدستی به نظر میآید.
دوم؛ در عالم فیلمنامهنویسی میتوان گفت این فیلمنامه یکشبه نوشته شده یا اصلاً در لحظه خلق شده است. اما در لحظه بودن به معنای تجربه سینمای موج نو و تجربی نیست. فیلمنامه این فیلم در هیچ دستهای از ساختارهای مرسوم جای نمیگیرد. در خوشبینانهترین حالت، قهرمانی عقیم خلق شده که نه سفر قهرمانیاش را طی میکند، نه هدف مشخصی دارد و نه فلشفوروارد ابتدای فیلم کمکی به پیشبرد داستان میکند. گرههای داستانی باز نمیشوند، چون شخصیت احمق فیلم یعنی حلیم و شخصیت جاسوس او، گرگ، هیچگاه با هم تلاقی نمیکنند. هدف اصلی او یعنی رسیدن به پنتاگون، باگهای فراوانی دارد که مدام او را به دردسر میاندازد و تا مرگ پیش میبرد و بعد دست معجزهآسایی او را به مخمصه بعدی میکشاند. دیالوگها سطحیاند و حتی نقد اجتماعی به چند جمله سرسری و دمدستی تقلیل یافته و دستمایه سوءاستفاده جاسوس برای پوشاندن هویت او شده است. دیالوگها بهگونهای طراحی شدهاند که برای ساخت کلیپهای اینستاگرامی و وایرال شدن مناسب باشد. در مجموع فیلم شبیه چند برش بیربط است که بیشتر به ویدئوکلیپهای تبلیغاتی شباهت دارد.
سوم؛ فیلمنامه فاقد پیرنگ است. این «اکشن-کمدی» ترکیبی از تعقیبوگریز، معما، انسان ضعیف، ماجراجویی و فرار است و در عین حال هیچیک از آنها نیست. خردهپیرنگها نیمهکاره رها میشوند و به مقصد نمیرسند. فقدان پیرنگ و ژانر باعث شده تماشاگر در انتظار کمدی، اکشنهای غیرقابل باور ببیند و از معما ناگهان به ماجرای عاشقانه پرش کند. در شرایطی که نویسندگان کهنهکار و جوان سینمای ایران خانهنشیناند، عجیب است که فیلمنامهنویس موفق همان کسی باشد که حتی از اصول ابتدایی فیلمنامهنویسی غافل است.
چهارم؛ نقد اساسی فیلم مربوط به محتوای آن است. در فیلمهای جاسوسی هالیوود، معمولاً شاهد درایت و هوشمندی نیروهای ضدقهرمان (مثلاً سیا یا افبیآی) هستیم که پابهپای قهرمان منفی پیش میآیند، مانند او فکر میکنند، شبکهای قوی دارند و نهایتاً عملیات را ناکام میگذارند. اما در این فیلم، شوخیهای حمزه صالحی با نهادهای نظامی، هرچند در لفافه طنز پنهان میشوند، میتوانند خطرناک باشند. در اینجا نهاد امنیتی جاسوس را بهراحتی فراری میدهد، جستوجوهایی بیثمر انجام میدهد و در انتها همراه مخاطب تازه متوجه جاسوس بودن سوژه خود میشود. اگر پیشتر در کمدیها با پلیس ضعیف روبهرو بودیم، اکنون شوخی با سایر نهادها شاید دیگر صرفاً بیغرضانه نباشد.
شماره ۴۴۸۹ |
صفحه ۱۲ |
فرهنگ و هنر
دانلود این صفحه
کمدیهایی که بازار نقد را کساد میکنند














