حمیدرضا رنجبرزاده، خبرنگار: استعداد و تلاش فراوانی لازم است برای ساختن فیلمی که ادعای کمدی، اکشن، پلیسی، عاشقانه، جنایی، تریلر و جاسوسی بودن را داشته باشد، اما نه کمدیاش کار کند، نه عشقی بسازد، نه پلیسی و جناییاش محلی از اعراب داشته باشد و نه جاسوسیاش از آب دربیاید! «مرد عینکی» میان این همه ژانر حیران ایستاده و هر کدام را زخمی میکند، بیآنکه از عناصر یا مزیتهای هیچیک بهدرستی استفاده کند.
کمدی چرا کار نمیکند؟ اولین و مهمترین دلیلش همان سرگشتگی ژانری و آن چرخش مهلکی است که قرار است در پایانبندی تماشاگر را غافلگیر کند. جهان فیلم میان این همه ژانر دستبهدست میشود و طبیعتاً موقعیتهایی که قرار است فکاههآمیز باشند، این امکان را از پیش از دست میدهند. اگر حلیم یا کامبوزیا قرار است در انتها با یک رازگشایی بیمنطق تبدیل به موجودی کاملاً متفاوت شود، قاعدتاً تلاش نویسنده بر این بوده که موقعیتهای کمدی تعارضی با آن تغییر نهایی نداشته باشد. اما نهتنها این هدف به دلیل نابلدی فیلمنامهنویس محقق نمیشود، بلکه موقعیتهای کمدی نیز لطمههای سنگینی میبینند. از سوی دیگر، این موقعیتها به ورطه تکرار میافتند و مدام باید حلیم را در کشورهای مختلف در بند ببینیم: ایران و بچههای بالا، چین و یاکوزای چینی، آبهای آزاد و دزدان دریایی، و در نهایت آمریکای جنوبی و گنگسترهایش. یک ایده پیشپاافتاده بارها کش میآید و شخصیت اصلی از چنگ گروهی به چنگ گروه بعدی میافتد تا جایی که چرخه بهشدت ملالآور میشود. این لوکیشنهای متعدد در کشورهای مختلف گرچه آبی برای فیلم و مخاطبانش ندارد، اما برای تیم سازنده کلی نان و سفر خارجی به ارمغان آورده است!
دلیل بعدی ناتوانی موقعیتهای کمدی، ضعف جدی در دیالوگنویسی است. در این موقعیتهای تکراری، شوخیهای حلیم نشانی از خلاقیت ندارند. جز در موارد انگشتشمار، دیالوگها ـ با وجود نقطهگذاریهای آشکار برای گرفتن خنده از تماشاگر ـ سالن را در سکوت فرو میبرند. برای نمونه، زمانی که گروه آمریکایی میخواهند از حلیم تست هویت بگیرند، او میگوید: «اگر میخواهید آزمایش بگیرید، من ناشتا نیستم!» و نویسنده توقع دارد مخاطب با شنیدن این جمله رودهبر شود! دیالوگها سطحی، بیکارکرد و احمقانهاند؛ و این وضعیت نه بهخاطر همخوانی با جهان احمقانه فیلم، بلکه بیشازپیش خامدستی نویسنده را آشکار میکند.
اکشن، پلیسی یا جاسوسی چرا از آب درنمیآید؟ اولاً در یک جهان بیمنطق که اساساً جدی گرفته نمیشود، ناگهان نمیتوان همهچیز را جدی کرد و از مخاطب انتظار داشت بهواسطه خطرات و چالشها نگران یا هیجانزده شود. ثانیاً کارگردانی در این ژانرها نقش حیاتی دارد و باید دید اوضاع «مرد عینکی» در حوزه کارگردانی چیست. از قابهای تلویزیونی و کلوزآپها و اکستریمکلوزآپهای بیدلیل فیلم که بگذریم، دکوپاژ با نابلدی کامل پیش رفته است. مثالی بزنم؛ آنجا که همسایهها به طمع جایزه میلیوندلاری پنتاگون به خانه رایگانها میآیند و سپس توسط پدر حلیم بیرون رانده میشوند، دوربین چه وضعی دارد؟ از POV یک روح سرگردان در خانه این موقعیت را تماشا میکنیم! چون هم حلیم که گوشهای از حیاط ایستاده در قاب است و هم پدر حلیم. پس این حرکت دوربین روی دست با آن لنز واید، صرفاً میتواند زاویه دید یک روح سرگردان باشد که متأسفانه در فیلم، افتخار آشنایی بیشتر با او را پیدا نمیکنیم!
اکشنهای انتهایی نیز در ادامه احمقانه بودن ساختاری فیلم، مضحک و بر اساس هوسهای کارگردان پیش میروند. ابتدا هوس جیمز باند میکند، بعد سری به مکسپین و پرشهای معروف او هنگام تیراندازی میزند و جلوتر، فیلش یاد هندوستان میکند و اکشنها رسماً بالیوودی میشوند! حلیم از ناحیه پهلو و شکم چاقو میخورد ولی همچنان لنگلنگان راه میرود! تیرهایش مجهز به GPS هستند و خودش هم ضدگلوله تشریف دارد! اگر خود افشاری حوصله ورزش نداشته است، کاش دستکم در پستولید فیلم با کمک هوش مصنوعی بدن او را کمی ورزیدهتر میکردند!
و اما عاشقانه؟ قلمفرسایی درباره عشق و عاشقی در این فیلم، اسرافِ قلم نویسنده و وقت خواننده است! نه پیشینهای از عشق حلیم به همسر موطلایی و چشمآبیاش میدانیم، نه میفهمیم چرا گرگ او را رها کرده و نه شامورتیبازیهای او برای بازگشت و نجات همسرش منطقی است. خالقان اثر از ما انتظار پذیرش بیچونوچرا دارند؛ انتظاری کاملاً بیجا. دیدن قایقسواری زوج عاشقپیشه در انتهای فیلم نیز هیچ حسی در مخاطب ایجاد نمیکند.
گرچه در انتهای همان قایقسواری ـ که آخرین پلان «مرد عینکی» است ـ بهرام افشاری دیوار چهارم را میشکند و مستقیم به دوربین خیره میشود. هر قصدی که کارگردان داشته، اهمیتی ندارد! برداشت من این است که بهرام افشاری به زبان بیزبانی از مخاطب میپرسد: «خدایی چرا تا آخر پای این فیلم نشستی؟!»
شماره ۴۴۸۹ |
صفحه ۱۲ |
فرهنگ و هنر
دانلود این صفحه
وقتی گرگها «میومیو» میکنند














