فاطمه هدایتی، خبرنگار: ایده فیلم ژوراسیک جذابیت خود را در این راستا تأمین میکرد که بهخوبی میتواند نمونهای برای «اثباتِ خویشتنِ انسانِ عصرِ جدید» در برابر «خودکامگی الهیاتی قرونوسطی» باشد. این ایده هنگامی است که در قرونوسطی قابلیت اعتماد به خداوند توسط انسان کاهش پیدا میکند، بشر دریافت میتواند قدرت مطلق را بهکلی تحت سیطره خود درآورد؛ اینجا کیهان نظم پیشین خود را از دست میدهد و سرانجام، انسان حتی اهمیت مخلوقبودگی خود را نیز میبازد.
آنگاه عقل بشری ناگزیر به چالش کشیده میشود تا با رویگردانی از متافیزیک، بر خود متمرکز شود و طبیعت پیرامون خود را مطابق با نیازهای خویش، در دسترس و تحت سیطره درآورد.
دو نیازی که در این میان برای انسان مدرن از اهمیت والایی برخوردارند، مفهوم صیانت نفس و اعاده حیثیت کنجکاوی نظری است که تعارضی نهادینه دارند؛ در سری فیلمهای ژوراسیک این تعارض بهوضوح به چشم میخورد. کل ایده محرک ایجاد دنیای ژوراسیک را کنجکاوی نظریای در برمیگیرد که بدون توجه به خطرات آن به دنبال بهدستآوردن آن است، مانند شخصیت هموند، سارا، بیلی، کلیر، بایسون و.... در چند سری شخصیت «ایان» نمایانگر کمال مفهوم صیانت نفس است.
شکاف میان امر واقع و امر ممکن فضای کافی برای ایده عصر جدیدی انسان خلاق پدید آورد. انسانی که قادر بود با تکنیک و هنر چیزهای واقعاً نوینی پدید آورد. این امر ممکن شد؛ زیرا آنچه بود، دیگر تمام آن چیزی نبود که میتوانست باشد. یک باور قدیمی میگوید: برای خدا تقریباً همه چیز ممکن است! درحالیکه در بازنگری آن میتوان افزود برای پول، هنر و تکنیک نیز اینچنین است؛ تنها ذیل این فرض بود که اصالت خلاقانه و ابداع آزاد، قابلتصور شدند. خلاقیت اصیل میتوانست جایگزین تقلید صرف شود. آنها در وضعیت مشابه خداوند پیش از آفرینش قرار گرفتند و خیال، صرفاً امر ناممکن نبود!
ازاینرو برگرداندن ژوراسیک درواقع نشان از اوج انسان خلاق و ایستادن در برابر مطلق بودن امر الهی است که با بازی بین پول و تکنیک رقم میخورد. همانگونه که در پارک ژوراسیک 3 (2001)، آماندا از الن میپرسد: اینطوریه که دایناسور میسازید و الن در جواب میگوید نه، اینطوریه که با خدا بازی میکنی.
در ابتدای فیلم جدید «دنیای ژوراسیک: تولدی دوباره»، فلشبکی به ۱۷ سال قبل داریم که در آن نشان داده میشود در آزمایشگاه مجهز جزیره که برای تغییر ژن دایناسورها فعالیت داشت، به علت گیرکردن پوست شکلات سیستمهای امنیتی از کار افتاد و دایناسور آزاد شد که جزء خندهدارترین دلایل برای فاجعه ژوراسیک به نظر میآید؛ زیرا در اثر این اتفاق، سیستم امنیتی باید سختگیرانهتر کار کند. نه اینکه از کار بیفتد. همچنین برای پیشبرد داستان تغییراتی در پیشفرضهای مخاطب در اول داستان صورت میگیرد، مانند اینکه بهخاطر شرایط اقلیمی، آلودگیهای ایجاد شده و... دایناسورها توان زندگی در بین انسانها را ندارند و به اطراف خط استوا پناه بردهاند. این حجم از تأثیرات در فاصله ۳ سال روی دایناسورها که جزء موجوداتی با عمر بالا (به علت انعطاف زیستیشان)بودند مضحک به نظر میآید.
در این فیلم شاهد فروپاشی اصول بنیادینی که در سری فیلمهای ژوراسیک دنبال میشد هستیم و صرفاً تکرار الگوهای ظاهری بیمعنا را داریم، مانند وجود بچه و یک خانواده که بهصورت سخرهآمیزی به داستان چسبانده شدند؛ چراکه حضور یک قایق خانوادگی ساده در عمق اقیانوس و محیطی که ورود به آنجا غیرقانونی است دورازذهن است. در عوض ما شخصیتهای بنیادینی که نماینده صیانت نفس و کنجکاوی نظری بودند را از دست دادیم و نماینده پول و تکنیک باقی ماندند که تأثیر مثبتی در دنیای ژوراسیک بهجای نمیگذارند.
همانطور که گفته شد دنیای ژوراسیک گواهی برای ایستادگی انسان در برابر امر مطلق الهی در نظر گرفته میشود و در هر سری با ابداعی جدید و تغییر در نظم پیشین این جایگاه تثبیت میشود، اما در تولدی دوباره هیچ فاعلیت بنیادینی برای اثبات خویشتن انسان رخ نداد که باعث شد مرگ خویشتن انسان عصر مدرن در آن رقم بخورد.
از لحاظ جلوههای ویژه و انیماتور، این فیلم در بهترین حالت ژوراسیک به سر میبرد و قابلتحسین است، فضای فیلم نسبت به سریهای پیشین، فضای روشنتر و با وضوح بالاتری است. همچنین باوجود ابداع گونههای ژنتیکی جدید دایناسوری که دست کارگردان را بازتر میکند، انتظار میرود که برای القای ترس به بیننده از تکنیکهایی مانند ترس روانشناختی استفاده شود، اما متأسفانه مفهوم ترس، آنگونه که باید به جان بیننده نمینشیند؛ نه با فضاسازی و نه با بازیگری بازیگران. حتی دایناسورها هم نسبت به سریهای پیشین کمخطرتر به نظر میرسند؛ بهگونهای که یک خانواده معمولی بهراحتی میتوانند از دست یک تیرکس فرار کنند و تیرکس نمیتواند در روند سفر آنان اختلالی بزرگ ایجاد کند.
در داستان ما شاهد شخصیتپردازیهای عمیق نیستیم. اوج عمق شخصیتها کاملاً بهصورت توصیفی و از زبان خود شخصیتها اتفاق میافتد و حتی این تعاریف در تمایزبخشی به شخصیتها در طول داستان تاثییر آنچنانیای نداشته. لحظات مواجهه شخصیتهای داستان با دایناسورها، بستری است برای القای ترس و دلهره به بیننده، اما آنچنان که باید این ترس بهدرستی القا نمیشود و اکت در نظر گرفته شده در این مواجهه صرفاً فریاد است. جوری رفتار میشود که گویا برای قرارگرفتن در این بسترهای دلهرهآور، از قبل تعلیم داده شدهاند. «هنری» که به گفته خود در کل زندگیاش یک موزهدار حوصله سر بر بوده است، در معبد بهگونهای عاری از ترس عمل میکند که انگار از یک نیروی عملیاتی سابق بهتر است.
شرورپردازی و قهرمانسازیای که در تولدی دوباره شکل گرفت نیز بهشدت سطحی بود، صورتی که نهایت استدلال فیلمنامه برای شرور نشاندادن شخصیت، تماشاکردن افتادن دختری در آب است و قهرمانان داستان نیز با دو جمله تعیین شدند. «هنری» در اوایل داستان رو به «زی» یک ایده تقریباً کمونیستی را مطرح میکند، اینکه داروی حاصله از تحقیقات روی خون دایناسورها را در اختیار همه قرار دهیم و زی مخالفت میکند. این بعد شخصیتی هنری صرفاً با همین یک جمله بروز پیدا میکند و در طول داستان هیچ ظهور و بروزی از آن را مشاهده نمیکنیم؛ تا در آخر داستان زی تصمیم میگیرد که دستاوردشان را در اختیار همه بگذارد. درحالیکه ما در طول داستان سیر مناسبی را برای تحول شخصیتی و تغییر در این تصمیم زی شاهد نبودیم.
و در آخر میشود گفت که تماشای «تولدی دوباره»، قدمزدن در بین مخروبههای ایده ژوراسیک بود. مخروبههایی که حس خوب نوستالژیک سابق خود را نابود میکنند و ایدهای که رفتهرفته به غروبش نزدیکتر شد.
شماره ۴۴۸۸ |
صفحه ۱۳ |
فرهنگ و هنر
دانلود این صفحه
مخروبۀ ژوراسیک؛ غروب پایانی














