سعید نجاتی، نویسنده و کارگردان: باز هم قصد دارم روزنوشتهایی از یک سفر فستیوالی بنویسم. راستش را بخواهید این سفر برایم غیرمنتظره بود و اگر یک ماه پیش به من میگفتند که قرار است به چنین سفری بیایم، باور نمیکردم.
از طریق یکی از دوستانم داوری جشنواره «شهرهای خلاق»(Wow Moscow) روسیه به من پیشنهاد شد. بعد از ارسال رزومه، خیلی زود از طرف جشنواره با من تماس گرفته شد و اعضای هیئت داوران به همراه دبیر جشنواره به یک گروه واتساپی دعوت شدیم. بقیه اعضای هیئت داوران ایوان توردوسکی از روسیه، تام لیزبا از برزیل، ژانگ هیو از چین و ویدهی خاندالوال از هند هستند. برای معرفی جشنواره و اهدافش، لینکی در گروه گذاشته شد و ما را به سایتی ارجاع دادند که لیست داوران، رزومه آنها و همینطور توضیحاتی در مورد جشنواره در آن وجود داشت. چیزی که من متوجه شدم این است که این جشنواره یک رویداد خیلی بزرگ درباره شهرهای خلاق است. در واقع روسیه به طور ویژه برای مسکو در سال 2030 چشماندازی از یک شهر خلاق را در نظر دارد که بسیار برای آن تبلیغ کرده است. در این راستا جشنواره شهرهای خلاق با مشارکت شهرداری مسکو، سازمان میراث فرهنگی مسکو و دانشگاه مک گافین و مدرسه SHE برگزار میشود. با انتشار فراخوان فیلم با موضوع شهر و با مدت زمان سه دقیقه، تعداد 234 فیلم به جشنواره رسیده بود. یک تیم اولیه از دانشگاه مک گافین و در واقع از فیلمسازان روسی از میان این تعداد، 32 فیلم را برای فهرست اولیه انتخاب کرده بودند. کار ما در واقع از اینجا شروع میشد. در گروه اعلام شد که داوران باید از میان این فیلمها با امتیازدهی به 10 فیلم منتخب برای حضور در جشنواره برسند و ما مرحله نهایی داوری را در مسکو خواهیم داشت. چیزی که برای من جالب بود این بود که فیلمسازان منتخب با پرداخت کامل هزینهها از سوی جشنواره به مسکو دعوت میشدند و تمام هزینهها از ویزا تا بلیت را جشنواره برایشان پرداخت میکرد. علاوه بر رقابت فیلمها در جشنواره، قرار بر این بود که این فیلمسازان برگزیده، طرحهایی را هم در مورد شهر مسکو بنویسند تا در پیچینگی که در مسکو برگزار میشود بهترین طرح انتخاب شود. برگزیده این پیچینگ بعد از بازگشت ما، برای ساخت فیلمش به مدت یک هفته در مسکو میماند تا به همراه یک تیم حرفهای فیلمش را بسازد.
فیلم ایرانی بین 10 اثر برگزیده
فیلمها را دیدم و خوشبختانه در بین فیلمها یک فیلم ایرانی هم بود، ساخته هادی شیبانی از مشهد. بعد از امتیازدهی نهایی متوجه شدم هادی شیبانی در لیست 10 نفر منتخب قرار گرفته و از این بابت خوشحال بودم که ایران هم در این جشنواره یک نماینده دارد و میتواند در این رقابت شرکت کند. راستش را بخواهید با توجه به سطح کارهای رسیده، من فکر میکنم که بچههای ما اگر زبان انگلیسیشان بهتر بود و از این جشنواره – یا شاید بهتر باشد از اصطلاح رویداد استفاده کنم- اطلاع داشتند، شاید تمامی 10 نفر لیست نهایی از فیلمسازان ایرانی بودند. من فکر میکنم فیلمسازهای ایرانی در این زمینه هم خلاقند و هم بینظیر. از لحاظ گرافیکی و سینمایی بارها فیلمها و تیزرهای بینظیری درباره شهرها از دوستان ایرانی دیدهام. اما خب متأسفانه این اتفاق نیفتاد و ما فقط یک شرکتکننده از ایران داشتیم که خوشبختانه همان یک نفر هم حضورش قطعی شد. در لیست نهایی غیر از هادی شیبانی از ایران، دو نفر هندی، دو نفر از چین، دو نفر از برزیل، دو نفر روس و یک نفر از مالزی بودند.
خب در مدتی که بنا شد منتظر ویزا و بلیت سفرم باشم، سعی کردم مقدمات سفرم را آماده کنم و طبق روال همیشه سعی کردم با تهیه یک سوغات کوچک برای میهمانان خارجی آنها را بیشتر با فرهنگ ایران آشنا کنم. البته نکته مهم برای من این است که نماینده خوبی از کشورم در این جشنواره باشم. لباس و گیوههایی را گروه هنری دستان به سرپرستی دوست خوبم اشکان چاووشی فیلمساز و نویسنده خوب کرمانشاهی برای این سفر طراحی کردند.
در این مدت با آقای عادلی، معاون انجمن سینمای جوان هم صحبت کردم و اطلاعات بیشتری در مورد جشنواره به دست آوردم و بنا شد که در جشنواره صحبتهایی برای معرفی انجمن سینمای جوانان ایران به عنوان بزرگترین مدرسه فیلمسازی دنیا داشته باشم.
از طرفی مسئولان برگزاری جشنواره هم پیشنهاد برگزاری یک کارگاه را در جشنواره به من دادند. بنابراین فرم قراردادی را برای این کارگاه امضا کردیم. من قبلاً در جشنواره کودک و نوجوان اصفهان کارگاهی با موضوع بازی گرفتن از کودک داشتم که فکر کردم موضوع خوبی میتواند برای کارگاه درخواستی آنها باشد، خصوصاً که مطالب را بر اساس روش بازیگیری کیارستمی از نابازیگران جمعآوری و تنظیم کرده بودم. پاورپوینت کارگاه را برای مسئولان جشنواره فرستادم و خب آنها هم خیلی استقبال کردند.
نکته دیگر اینکه لیست سؤالاتی برایم فرستادند، لیستی از چیزهایی که میخواهم مثل غذای حلال، اینکه چه نوع غذاهایی میخورم، به چه چیزهایی حساسیت دارم... که برایم جالب بود.
در مورد گرفتن ویزا متوجه شدم که ویزای روسیه را میتوانم با ثبت نام در وبسایتی به صورت آنلاین بگیرم که البته این کار را هم جشنواره خودش انجام داد و تقریباً ظرف مدت یک هفته ویزا رسید. اما بلیت خیلی دیر به دستم رسید و من متوجه شدم صبح جمعه به سمت مسکو پرواز دارم. مدت پرواز حدود 4 ساعت بود.
9 اوت (18 مرداد) - از تهران تا مسکو
از تهران تا مسکو پرواز مستقیم گرفته بودند. با یک هواپیمای روس، 4 ساعت در مسیر بودیم. راستش را بخواهید من از خستگی خوابم برد و وقتی بالا سر مسکو رسیدیم بیدار شدم. نمایی که از بالای مسکو دیدم بینظیر بود. به نظر میرسد یک رودخانه از وسط مسکو میگذرد. با درختان زیاد، چیزی شبیه شمال خودمان و من خیلی لذت بردم از تماشای این نما تا هواپیما نشست.
اگر مسافر مسکو هستید و اگر به جشنوارهای در اینجا دعوت شدید فقط خاطرتان باشد که بعد از پیاده شدن از هواپیما با یک چیز عجیب مواجه میشوید و آن هم صفهای طولانی برای رد شدن از گیت ورود است. با اینکه شما ویزا گرفتهاید باید در صفهای طولانی بایستید و چک خیلی سفت و سختی دارند که باعث نارضایتی خیلی از مسافران بود. راستش را بخواهید من یاد بنگلادش با آن شلوغی افتادم و سفری که برای جشنواره داکا رفته بودم.
و البته این نکته را فراموش نکنید که گاهی سه چهار ساعت شما را نگه میدارند و سؤالات سادهای از شما میپرسند و بعد میتوانید رد شوید و خب این برای مسافران میتواند استرسزا باشد. برای چک ویزاها خطهای مختلفی دارند، فقط برای ویزای چینی یک لاین جدا دارند که متوجه دلیلش نشدم. یک لاین برای ویزای کشورهای بریکس وجود دارد که ایران هم جزوشان است. بریکس نام گروهی از کشورها به رهبری قدرتهای اقتصادی نوظهور است. این لاین، لاین خلوتتری است، برای عبور سریعتراز این خط استفاده کنید و البته کسانی که با تور میآمدند، تور لیدر آنها را باهم از گیتها عبور میداد.
یک ساعت و نیم طول کشید تا من از گیت عبور کنم. واقعاً کلافه شدم از این بابت. دو نفر از بچههای فستیوال به استقبالم آمدند. مترجمم به همراه یکی از مسئولان فستیوال به نام والریا. نکته جالب اینکه جشنواره برای هر یک از میهمانان یک مترجم استخدام کرده است که تمام ساعات کاری جشنواره با ما هستند. مترجم من داریاست که زبان فارسی را در دانشگاه روسیه خوانده است. ظاهراً داریا اینجا اسم محبوبی است و برایم جالب بود که خودشان گاهی دریا تلفظ میکنند. والریا بعد از خوشامدگویی منتظر دوستان بعدی در فرودگاه ماند. دریا با یک ماشین مرا تا هتل همراهی کرد. هتل جایی نزدیک میدان سرخ مسکو بود. بعدها فهمیدم محل برگزاری بیشتر کارگاهها در نزدیکی میدان سرخ در یک مجتمع فرهنگی بزرگ است که کارگاه من هم قرار است همانجا برگزار شود. من در طول مسیر از دریا در مورد برنامهها پرسیدم. دریا توضیحاتی در مورد مسکو و جشنواره داد. مسکو پرجمعیتترین شهر روسیه است و در قسمت روسیه اروپایی قرار دارد. اسم مسکو از رودی به همین نام گرفته شده که از وسط شهر میگذرد. روی رود قایقهای تفریحی و کشتیهای بزرگ وجود دارد. چیزی که در لحظه ورود و مواجهه اولیه برایم جالب بود، بزرگراههای عریض و خیابانهای بسیار تمیز شهر بود. در سطح شهر تبلیغات زیادی دیده میشود، خصوصاً تبلیغات تصویری. تبلیغاتی در مورد ارتش هم هست که خب به خاطر اینکه روسیه در حال جنگ است، طبیعی به نظر میآید. دریا توضیح داد که قرار است سال 2030 روسیه یکی از قطبهای گردشگری و الکترونیکی دنیا شود و این جشنواره هم در همین راستا برنامهریزی شده است. دریا قبلاً به ایران سفر کرده است و زبان فارسیاش خیلی خوب است. فکر میکنم برای ترجمه کارگاه مشکلی پیش نیاید.
از فرودگاه تا هتل حدود پنجاه دقیقه راه بود. به هتل دبلتری رسیدم. به نظرم آمد این رویداد کمی بیبرنامه است و من تازه متوجه شدم بقیه داورها فردا میرسند.
در مورد داوری برای من جای سؤال است. چون فیلمهایی که برای فستیوال فرستاده شده ممکن است ربطی به توانایی پیچینگی فیلمسازان نداشته باشد. میشد به شیوه بهتری برگزار شود. مثل سال 2016 که من به ترکیه رفته بودم و تحسین ایشبیلن ما را برای ساخت یک فیلم در مورد یک شخصیت تاریخی دعوت کرده بود، اینها هم میتوانستند این ده نفر را دعوت کنند برای مسکو فیلم بسازند و داوری شوند و حتماً روزی که جلسه داشته باشیم این نکته را میگویم.
نکته جالب این است که قبل سفر از ما در مورد سایز لباسمان پرسیده بودند. در بدو ورود هدیهای دادند شامل یک سویشرت و بلوز و کلاهی با عنوان درشت WOW MOSCOW که روی لباسها خورده است. برعکس جشنوارههای ما که سعی میکنیم یک گوشهای ریز عنوان جشنواره بخورد و خب مشخص است که برای تبلیغ جشنواره است. غیر از این یک سیم کارت روسی با اینترنت نامحدود دادند و برای هماهنگی برنامهها ما را عضو یک گروهی کردند متشکل از داوران و شرکتکنندگان.
با دریا به خیابان آرابات رفتیم که به گفته دریا یکی از خیابانهای قشنگ مسکو است. به بانک رفتیم و من صد دلار را چنج کردم. شما برای هر سفری که در طول سال به خارج از کشور میروید، میتوانید ارز دولتی دریافت کنید که 500 دلار است که این مبلغ را در فرودگاه تهران بعد از اینکه از گیت عبور کردم گرفتم. هر یک دلار نزدیک 87 روبل است و در حال حاضر هر یک روبل 600 تومان ایران.
مسکو به نظر شهر گرانی است. بعد از چنج ارز، برای ناهار یک رستوران حلال پیدا کردیم. ناهار یک ساندویچ با نوشابه خریدم به قیمت 800 روبل که خب قیمت بالایی برای یک ساندویچ است. خیلی خسته بودم، بعد از ناهار به اتاقم رفتم تا استراحت کنم.
10 اوت (19 مرداد) - گشتی در شهر
روز دوم از آنجا که هنوز همه میهمانها نرسیده بودند و رسماً جشنواره هنوز شروع نشده بود، گشتی در شهر زدم. اما مشکلی که وجود داشت این بود که اسم خیابانها و تابلوها به انگلیسی نیست و همه تابلوها به روسی نوشته شده و این کار را برای توریستها سخت میکند. همچنان تبلیغات گسترده بر روی ال. ای. دیهای بزرگ جلب توجه میکند. این قسمت از شهر به راحتی ساختار معماری و خانههای بلوک شرق به چشم میآید. رودخانه به صورت مارپیچ از وسط شهر میگذرد که خیلی زیباست. خیابانهای خیلی تمیزی دارد. البته که من مناطق پایین شهر نرفتم اما به نظرم شهر تمیزی است. نکته قابل توجه این است که مردم برای تردد خیلی هم از اسکوتر استفاده میکنند. فضای شهر هم سرسبز است چیزی مثل شمال خودمان. به من گفته بودند که هوا سرد است و لباس گرم با خودم بیاورم اما هوا خیلی خوب و در سردترین حالت مثل پاییز خودمان است و من دارم فکر میکنم به این همه لباس زمستانهای که بیخود با خودم آوردم و باعث سنگینی بارم شده است.
11 اوت (20 مرداد) - روز اول جشنواره
امروز در واقع روز اول رویداد است. همه میهمانها رسیدند و رسماً امروز برنامهها شروع میشوند. هادی شیبانی هم از مشهد رسیده. زبان انگلیسیاش خیلی خوب است و از این بابت من واقعاً تحسینش میکنم. بعد از صبحانه با یک اتوبوس ما را به پارکی در مرکز شهر بردند که ظاهراً جلسات امروز در آنجا برگزار میشود. در مسیر رفت دریا، تئاتر بلشوی را به من نشان داد که محل اجرای اپراهای بزرگ است. کنار جایی که پیاده شدیم کلیسایی بود. در مدتی که منتظر رسیدن اتوبوس دوم بودیم، به کلیسا رفتیم. اول برای ورود به کلیسا مردد بودم چون با توجه به اینکه روز یکشنبه بود و مردم برای عبادت آمده بودند، فکر میکردم ممکن است حضور ما درست نباشد؛ اما گفتند مشکلی نیست. نکته جالب اینکه دریا گفت که بدون روسری و دامن نباید وارد کلیسا شود. به هرحال با پوشیدن روسری که در ورودی کلیسا میدادند، دریا هم وارد شد. کلیسای کوچک و زیبایی بود، با معماری قدیمی. توضیح دادند که بخش مرکزی کلیسا برای قرن پانزدهم و بخشهای سمت راست و چپ هم ساخته قرن هفدهم است. قبل از شروع مراسم دعا از کلیسا خارج شدیم.
بعد از آن به موزه هنرهای معاصر پارکینگ رفتیم که اسمش برایم خیلی جالب بود و دلیل این نامگذاری را متوجه نشدم. اینجا محل برگزاری کارگاههاست. این موزه در سال 2012 تأسیس شده است. برای ورود به موزه باید از گیت عبور میکردیم. ظاهراً اینجا محل برگزاری کنفرانسها و کارگاههای متعدد هنری است. قبل از شروع کارگاه توضیحاتی در مورد برنامهها، نشستها و پیچینگ داده شد.
بعد از موزه برای تماشای رودخانه مسکو به روی پلی شیشهای رفتیم که اسمش را متوجه نشدم. از روی این پل میدان سرخ و کاخ کرملین از دور دیده میشد. توضیحاتی در مورد خانه مسکونی قدیمی در ساحل این رود دادند که برخی از چهرههای مشهور روسی در آن زندگی میکردهاند. مسکو بسیار شهر زیبایی است که به نظرم مقصد خیلی خوبی برای گردشگری است با لوکیشنهای دیدنی که متأسفانه برای معرفیاش اصلاً تلاشی نشده و حتی در فیلمهای روسی هم تا جایی که میدانم خیلی این لوکیشنها استفاده نشده و این جای تأسف دارد.
سوای جنگ که قطعاً توریستهای مسکو را کم کرده، اما واقعاً در مورد تبلیغ زیباییهای شهر کم کار شده است. از آنجایی که برگزارکننده این رویداد شهرداری مسکو است توقع داشتم شهردار را بشود دید و اگر این اتفاق میافتاد، حتماً در این مورد صحبت میکردم. خصوصاً با توجه به اینکه روسیه روابط خوبی هم با ایران دارد، میتوانند تعاملات خوبی در زمینه گردشگری داشته باشند، با مثلاً تسهیل امور ویزا و چنین چیزهایی که واقعاً امیدوارم اتفاق بیفتد. بعد از بازدید از رودخانه، به سمت میدان سرخ رفتیم. در مجاورت میدان سرخ مدیا سنتر مسکو و بازار بود.
در میدان سرخ کبوترهای زیبایی را در دست توریستها دیدم که در حال عکس گرفتن با آنها بودند. دریا توضیح داد که عدهای کارشان کرایه دادن این کبوترها برای عکاسی است. میدان سرخ بسیار زیباست و من فکر میکنم واقعاً میارزد که برای سفر به اینجا هزینه کنید و امیدوارم همه دوستان ایرانی یک سفر به اینجا بیایند و از نزدیک اینجا را ببینند. کلیسای جامع سنت باسیل با گنبدهای رنگارنگ که واقعاً زیباییش در عکسها به طور کامل دیده نمیشود و حتماً باید از نزدیک آن را ببینید. سنت به معنی اسقف اعظم است. سنت باسیل به دستور ایوان مخوف ساخته شد و ظاهراً برای اینکه معمارش نتواند بنای دیگری به این زیبایی بسازد، دستور داد کورش کردند. این کلیسا به همراه کاخ کرملین و میدان سرخ ثبت یونسکو شده است.
در مسیر برگشت باران ریز و مقطعی زد و کمی هم هوا خنکتر شد. از پل دیگری برگشتیم که خیلی زیبا با گلها تزیین شده بود. نکته جالب این بود که برای یکی از سیاستمداران اپوزیسیون روسیه روی این پل یادبودی گذاشته شده بود که برای من جای تعجب داشت؛ اما دریا توضیح داد که پلیس اگر ببیند حتماً آن را جمع میکند و خب به هرحال مخالف در همه کشورها و حکومتها وجود دارد. نکته دیگر اینکه پهپاد در کل شهر ممنوع است و جریمه دارد. تابلوهای ممنوعیت همه جازده شده و به فیلمسازها هم از قبل در این مورد تذکر داده شد.
روی رودخانه کشتیهای کوچک تفریحی هست که در مورد قیمت بلیت پرسیدم که متوجه شدم قیمت هر کدام با توجه به امکانات و مسیری که میروند متفاوت است. برای ناهار ما را به یک رستوران قشنگ با معماری قدیمی با آجرهای قرمز رنگ بردند.
بعدازظهر کارگاه آقای ژانگ هیو از چین برگزار شد. کارگاه در مورد شیرهای سنگی چینی یا شیر نگهبان پادشاهی بود و باور اسطورهای این است که آنها نیروی محافظتی دارند. بعد از کارگاه به هتل برگشتیم و با توجه پیادهروی زیادی که امروز داشتیم، خیلی زود رفتم برای استراحت.
12 اوت (21 مرداد) - روز دوم جشنواره
امروز روز دوم جشنواره است. بعد از صبحانه با اتوبوس به سمت محلی که هنوز نمیدانستم کجاست حرکت کردیم. نظم در رانندگی به نظرم خیلی زیاد است. ساختمانها خیلی عجیب و غریب است و به نظر میآید شهرداری اجازه هر نوع ساختوسازی نمیدهد، یعنی باید با بافت آن فضا سازگاری داشته باشد. کلیسا هم زیاد دیده میشود و با توجه به این تعداد کلیسا به گمانم مردم مذهبیای دارد. چیزی که خیلی مشهود است بنرهایی با عنوان مسکو2030 است که در بازدید از میدان سرخ هم بسیار به چشم میخورد.
ما را به مدرسه عالی طراحی SHE بردند. این مدرسه در سال 2013 تأسیس شده که زیرمجموعهای از دانشگاه اقتصاد SHE است. این دانشکده در سال اول تأسیس، 80 دانشجو پذیرش کرده اما الان حدود 5 هزار دانشجو در مقاطع کارشناسی و کارشناسی ارشد دارد. این دانشگاه بورس هم میکند و دانشجویان بینالمللی و یک نمایندگی هم در ارمنستان دارد. دانشگاهها در روسیه مثل ایران در تابستان تعطیل هستند اما دانشجوها میتوانند از این فضا استفاده کنند. شروع فصل تحصیلی هم از اول سپتامبر است. مسئول مدرسه برای ما در مورد کارها و برنامههای مدرسه توضیح داد. تا جایی که من متوجه شدم، هدف این مدرسه تسخیر بازارهای هنری است. حتی برای بچههای هفت ساله هم مرکزی را طراحی کردهاند برای آموزش طراحی؛ البته منظور از طراحی، طراحی داخلی و هنر است. در واقع اینجا Art school است. ایده برگزاری این جشنواره در واقع از این مدرسه بوده و پلتفرم مدرسه را برای این جشنواره در اختیار شهرداری قرار دادهاند.
از گالری مدرسه بازدید کردیم و بعد به قسمت طراحی لباس رفتیم که لباسهای طراحی شده را برای فروش گذاشته بودند. کارگاه داور هندی سرکار خانم خاندلوال کارگاهی در مورد سینمای هند و جلوههای ویژه همین جا در یکی از کلاسهای دانشگاه برگزار شد. قبل از برگزاری کارگاه، دو نفر از مدرسه فیلم مک گافین آمدهاند، تا با بچهها گفتوگو داشته باشند. یک استاد تدوین به همراه ایگور که مجری طرح است. از آنجایی که طرحی که هادی برای پیچینگ ارائه داده نیاز به استفاده از فضای مترو دارد، به هادی گفتند که از مترو نمیتواند استفاده کند.
خانم خاندلوال در مورد تاریخ سینمای هند صحبت کردند. طبق گفتههای ایشان سالانه در هند حدود 2 هزار فیلم تولید میشود و این به نظرم خیلی جذاب بود. بعد به فیلمهای موفق در جشنوارههای جهانی پرداختند. ساتیا جیت رای را معرفی و به جایزهاش در کن اشاره کردند که همه ما میشناسیمش.
در ادامه در مورد بالیوود و تأثیرش در دنیا به ویژه در جاهایی که جمعیت هندیها زیاد است صحبت کردند، مثل انگلستان، کانادا و آمریکا؛ و البته خاورمیانه که طرفداران خاص خودش را دارد و همینطور در مورد بعضی از جوایزی که این فیلمها گرفتهاند اطلاعاتی دادند. فیلمهایی مثل «مادر هند» ساخته محبوبخان سال 1957، «سلام بمبئی» ساخته میرا نایر در 1998، «لاگان» باز هم از میرا نایر در 2001 که نامزد بخش بهترین فیلم خارجی زبان اسکار بوده، «دوداس» ساخته سان جای لیلا سال 2002، «لانچباکس» که سال 2013 ریتش باترا ساخته و جایزه منتقدین کن 2013 را برده و «میلیونر زاغه نشین» ساخته دنی بویل که جایزه اسکار را گرفته است.
بعد از کارگاه به نیروگاه برق کرملین رفتیم که بعد از پایان کارش الان به عنوان یک مرکز فرهنگی در حال استفاده است که البته نمیدانم چرا حفاظت شده بود و همه را برای ورود میگشتند؛ شاید به خاطر دوران جنگ روسیه است. بعد از قدم زدن توی فضای سبز نیروگاه که خیلی قشنگ و سینمایی بود، با اتوبوس به سمت مقصد جدیدی رفتیم.
در میدانهای شهر مجسمههای قهرمانان زیاد دارد و البته تعداد زیاد درخت که در شهر دیده میشود. در مسیر از پارک گورکی گذشتیم که یکی از بزرگترین و اصلیترین پارکهای مسکو است و دانشگاه هنر مدرن هم در نزدیکی این پارک است.
برای بازدید به ورزشگاه لوژنیکی رفتیم. این ورزشگاه برای جام جهانی 2018 روسیه بازسازی شد. بعد از آن به کاخ ژیمناستیک ورنر رفتیم که معمارش با پارکی که دیروز رفتیم یکی است. ظاهراً در اینجا غیر از مسابقات ورزشی، کنسرتهای بزرگ هم برگزار میشود. جاهای مختلف محوطه ورزشگاه نوشتههایی با عنوان «مسکو شهر گلها» دیده میشود.
به عنوان آخرین برنامه امروز ما را به تلهکابین بردند. تلهکابینی که از روی رود مسکو میگذشت و مسکو با آسمانخراشهای بزرگ دیده میشد. منظره خیلی زیبایی بود. آخرین ایستگاه تلهکابین که پیاده شدیم، جای مرتفعی بود که تمام مسکو دیده میشد. دانشگاه ملی مسکو هم همینجا قرار داشت که ساختمان واقعاً زیبایی هم داشت.
در مسیر برگشت مجموعه مسکوسیتی را دیدیم که مجموعهای از آسمانخراشهای بلند است و از سال 2013 ساخته شده و شامل آپارتمانهای مسکونی، ادارات و شرکتها و مراکز خرید است و برای اجاره این اماکن باید از اپلیکیشن مخصوصی که برای این کار است استفاده کرد.
13 اوت (22 مرداد) -روز سوم جشنواره
امروز سهشنبه و روز سوم جشنواره است. هوا خیلی خوب است و باران زیبایی میآید. کارگاه من امروز برگزار میشود. به مدیا سنتر در میدان سرخ رفتیم که برای شرکتکنندگان کارتهایی برای مجوز فیلمبرداری حرفهای در شهر تهیه شود. در مرکز مدیای مسکو همچنان بنرهای مسکو2030 دیده میشود. حتی روی لباس داوطلبینی که اینجا در حال فعالیت هستند هم مسکو 2030 نوشته شده. مشخص است که سال 2030 چشمانداز مهمی برای این شهر است. از یکی از داوطلبین در این مورد پرسیدم که توضیحاتی داد که برای مسکو در سال 2030 چشمانداز یک شهر الکترونیکی طراحی شده است.
بعد از گرفتن مجوزها به محل برگزاری کارگاه رفتیم. قبل از شروع کارگاه من، تدوینگر فیلم داولاکوف که در جشنواره برلین حضور داشته – خانم داریا گلادیشوا – بخشهایی از فیلمهایی که تدوین کرده بود برای بچهها گذاشت و توضیح دادند که چطور تدوین شده و مقداری در مورد سینمای روسیه صحبت کرد.
از آنجایی که کارگاه با ترجمه همزمان دریا پیش میرفت، با تجربهای که از کارگاههای قبل داشتم، نگران بودم کارگاه کسلکننده شود. در طول برگزاری کارگاه با بازی گرفتن از حاضرین و مشارکت آنها سعی کردم کارگاه را از یکنواختی در آورم و خدا را شکر با این روش و البته ترجمه روان دریا کارگاه خیلی خوب و با نشاط برگزار شد.
بعد از کارگاه باز هم برنامه گردش شهری داشتیم. یکی از ویژگیهای خوب این جشنواره همین گردشها و بازدید از مکانهای مختلف شهر است که به نظرم خیلی عالی است.
امروز تور متروگردی داشتیم و متروهای مختلف را به ما نشان دادند. یک راهنما از خود مترو و یک مامور خانم هم ما را همراهی میکنند. از 1935 مترو در مسکو راه افتاده و همزمان 13 خط مترو راهاندازی شد. به ویژه مترو انقلاب خیلی بینظیر است. مترو مسکو به اندازه یک موزه پر از مجسمههای دیدنی است. مجسمههای مختلفی که هر کدام تاریخ و داستانی دارند. جالب این بود که به این مجسمهها دست میکشیدند، مثل کاری که در اماکن مقدس ما برای تبرک انجام میشود. به نظر میرسد خرافات در روسیه بسیار زیاد و یکی از خصیصههای مردم روسیه خرافی بودن است. باورهایی مثل اینکه آشغال را شب به بیرون پرتاب کنی، شادی از خانهات میرود. یا مثلاً دست کشیدن به مجسمهها برای ازدواج و خوشبختی؛ و یک مورد دیگر که مترجمم برایم گفت اینکه سوت زدن باعث فقر میشود.
یکی از ایستگاهها ایستگاهی به نام ودهانکا است که در 1958 تأسیس شده که چراغهای لوستر بزرگ و قدیمی و گرانقیمتی در اینجا تعبیه شده است. هر چه ایستگاهها دیرتر تأسیس شدهاند نور بهتری دارند، انگار در اوایل راهاندازی مترو به نور فکر نشده بود.
به پارک ودنخا - نمایشگاه دستاوردهای اقتصاد ملی روسیه - رفتیم که یک پارک و به نوعی یک نمایشگاه تجاری دائمی است. ظاهراً در دوره شوروی در واقع یک بازارچه محلی بوده که از تمام بلوکهای شوروی اجناسشان را برای فروش به این بازار میآوردند. در ورودی پارک از یک طاق بزرگ بسیار باشکوه و زیبا عبور کردیم. بر روی طاق مجسمه زن و مرد دهقان با دستهای گندم قرار دارد. در قسمتی از پارک موزه فضانوردی قرار دارد. بنای یادبود فاتحان فضا با طراحی زیبا و منحصر به فردی که از یک موشک در حال پرتاب داشت مرا به شدت به وجد آورد و هیجانزده کرد. به معنای واقعی کلمه بنای باشکوهی است. بیشتر حجم این بنا به شکل زبانههای آتش که زمان پرتاب از انتهای موشک بیرون میآید طراحی شده است و در انتها خود موشک به سمت آسمان قرار گرفته است. به نظرم این پارک از جمله جاهایی است که حتماً در سفر به مسکو باید از آن دیدن کنید.
14 اوت (23 مرداد) - روز چهارم جشنواره
امروز روز پیچینگ است. رسماً به انتهای جشنواره داریم میرسیم. بعد از صبحانه فیلمسازان زودتر به محل برگزاری رفتند و داوران قرار شد کمی دیرتر بروند. مصاحبه کوتاهی داشتم که در مورد جشنواره و شهر مسکو گفتگو کردیم و پیشنهاداتی که به نظرم میرسید برای برگزاری دوره بعدی دادم.
در طی این چند روز مدعوینی که دعوت شده بودند شروع کردند به مشورت با نمایندهای که به عنوان تهیهکننده از مدرسه فیلمسازی معرفی شده بود. تا بتوانند پروپوزال (پرسکیت) خودشان را برای ارائه آماده کنند. من میدیدم که هادی شیبانی بسیار در حال تلاش است برای این پیچینگ. زبان انگلیسیاش از تمام کسانی که دعوت شده بودند بهتر بود و ایده فرهنگی خوبی داشت؛ اما چیزی که من را نگران میکرد این بود که به نظر میرسید مسئولان برگزاری جشنواره چیزی را میخواهند که خیلی ایدئال ما در فیلمسازی نیست. تا امروز که پیچینگ برگزار میشود، بچهها همه شهر را گشتهاند. شرکتکنندگان یکی یکی با مترجم و یا به تنهایی به زبان انگلیسی شروع به ارائه طرحهایشان کردند. هادی شیبانی با تسلط خوبش به زبان انگلیسی، ارائه خیلی خوبی داشت.
بعد از پیچینگ جلسه داوری برگزار شد و با داوران دیگر در مورد ایدئالها صحبت کردیم. تقریباً در صحبتهای تمام داوران از طرح هادی اسم برده شد و از طرح خوششان آمده بود، البته بعضیها به عنوان طرح برگزیده اول و بعضی به عنوان رتبه دوم و سوم. برای من مهمترین نکته این بود که کسی برگزیده شود که توانایی ساخت فیلم را داشته باشد. در بین بچههایی که آمده بودند و من در طی این چند روز آشنا شده بودم، کسی که توان تولید فیلم در یک کشور خارجی داشته باشد خیلی کم دیدم. بیشتر مشتاقان به سینما بودند که در حال کسب تجربه بودند و قاعدتاً برای من بدون اینکه بخواهم ملیت ایرانی را در نظر بگیرم، آقای شیبانی اولویت داشت. اما چیزی که من متوجه شدم این بود که خود برگزارکنندگان جشنواره یک ایدهای در ذهنشان بود که میخواستند طرحی مطابق با ایده خودشان ساخته شود. پس از اعلام نظرات ما جلسه داوری به پایان رسید.
در جلسه داوری به برگزارکنندگان پیشنهاد دادم که با توجه به چیزی که مد نظر خودشان است، مثل زمانی که من در ترکیه فیلم ساختم با شهرداری ازمیر، این زمان را میتوانستیم داشته باشیم که یک هفته به زمان جشنواره اضافه شود و بچهها هرکدام فیلمی را در مسکو تولید کنند و واقعاً امکانش هم وجود داشت که این اتفاق بیفتد. این کار باعث میشد ما فیلمها را روی پرده داشته باشیم و نه فقط ارائه طرح. از این پیشنهاد استقبال شد و گفتند احتمالاً برای سال آینده چنین کاری انجام شود.
دوباره به دیدن میدان سرخ رفتیم. از دروازههای ورودی میدان با درهای قدیمی وارد شدیم. بعد از این درهای ورودی یک کلیسای کوچک بود. برای ورود در اینجا هم حجاب لازم بود و خانمها باید روسری میپوشیدند. در کلیسا اجازه فیلمبرداری ندادند اما کلیسای کوچک و زیبایی بود. در مسیر به «کیلومتر صفر مسکو» برخوردم. کیلومتر صفر در واقع یک نشان برنزی بین میدان سرخ و میدان مانژ است که مرکز مختصاتی مسکو و مبنای تمام مسافتها در روسیه است. برایم جالب بود که مردم روی مرکز این نشان میایستادند و از روی شانه خود سکه میانداختند. ظاهراً اعتقاد عمومی بر این است که اگر سکه داخل قسمت چهارگوش این نشان بیفتد، آرزویشان برآورده میشود. بعضیها هم با این نشان عکس میگرفتند. در مسیر مردانی دیده میشدند که با بلندگویی در حال تبلیغات برای جنگ و در حمایت از پوتین بودند. برای دیدن مقبره سرباز گمنام به سمت کاخ کرملین حرکت کردیم. اولین چیزی که جلب توجه میکرد جمعیت حاضر در جلوی مقبره بود که نشان میدهد اینجا حالت توریستی هم دارد. این در واقع یک یادبود از سربازان کشته شده شوروی در جنگ جهانی دوم است. دریا میگفت مقبره اصلی سرباز پشت دیوار است. در این یادبود در کنار کلاه سربازی آتشی است که همیشه روشن است. در اطراف این یادبود نگهبانان با لباس نظامی در حال محافظت هستند و طی مراسمی با تشریفات خاصی در ساعات مشخص تعویض میشوند. من شانس این را داشتم که دقیقاً زمانی به مقبره رسیدم که چند دقیقهای به این مراسم باقی مانده بود. دریا میگفت که این بنای یادبود در تمامی شهرهای روسیه وجود دارد اما بدون وجود نگهبانان و مراسم تشریفات. کمی بعد از رسیدن ما طی تشریفات خاصی سه سرباز به حالت رژه وارد شدند و جایگزین دو سرباز قبلی شدند. این حرمت گذاشتن به سربازانی که از وطن دفاع کردند و مراسمی که حالا حتی جنبه توریستی هم دارد به نظرم خیلی جالب است.
15 اوت (24 مرداد) - روز پنجم جشنواره
امروز روز اختتامیه است. بعد از صبحانه با سرویسهای جشنواره به راه افتادیم. نکتهای که در سطح شهر برای من دیده میشد این بود که مردم به شکل عادی کارشان را انجام میدهند، خیلی هم در مورد جنگ صحبتی نمیکنند. یعنی در عین حال که این کشور در حال جنگ است اما خیلی نشانههای یک کشور در حال جنگ اینجا دیده نمیشود مگر همین تبلیغاتهای شهری که وجود دارد. به نظر میرسد این جنگ تأثیر دفعی و آنی روی اقتصاد اینجا نمیگذارد.
دوباره به پارک ودنخا آمدیم. البته این بار به بخش دیگری از پارک. ودنخا خیلی پارک بزرگی است و فکر میکنم یک روز کامل زمان میبرد که کل پارک را بگردی. در جاهای مختلف پارک دوچرخهها و اسکوترهای برقی برای استفاده مردم وجود دارد. در یک قسمت از پارک موزه فیلم قرار دارد. در این موزه ابزار و تجهیزات سینمایی از آخر قرن نوزدهم تا حدود 1990 جمعآوری شده و در واقع تاریخ سینمای روسیه است. دوربینهای فیلمبرداری و عکاسی متنوعی از دورههای مختلف در اینجا نگهداری میشود. به نظرم خیلی شگفتانگیز بود. نمایشگاه به دهههای مختلف تاریخی تقسیم شده است.
در طبقه دوم موزه ماکتی از خانه و دفتر آیزنشتاین وجود دارد. آیزنشتاین در چند آپارتمان مختلف در مسکو زندگی کرده که چیدمان این ماکتها بر اساس آخرین عکس موجود از خانه و دفتر کارش صورت گرفته است. بخشی هم بر اساس اتاقش در مکزیک طراحی و ساخته شده است. از آنجا که من چهار سال بر روی آثار آیزنشتاین به شکل ویژه مطالعه میکردم، این قسمت از موزه برای من خیلی جذاب و شگفتانگیز بود.
حدود ظهر ما را به موزهای آوردهاند که نمایشگاه عکس شرکتکنندگان جشنواره اینجا در برگزاری است. در واقع جشنواره بخش عکس هم داشته است.
مراسم اختتامیه خیلی کوتاه و مفید برگزار شد. در ابتدای برنامه از داوران دعوت شد تا در مورد جشنواره صحبت کوتاهی داشته باشند. بعد از آن از شرکتکنندگان تقدیر شد و در ادامه برگزیده جشنواره معرفی شد که خانمی از اندونزی بود. هر چند به نظر من واقعاً حق هادی شیبانی بود که جایزه اول را ببرد. بعد از مراسم پذیرایی انجام شد.
پس از مراسم به محوطه پارک رفتیم و با تمامی داوران، شرکتکنندگان، مترجمان و عوامل اجرایی جشنواره عکس یادگاری گرفتیم. پس از آن به سمت موزه اقیانوس و آکواریوم مسکو رفتیم.
مسیر برگشت را با مترو برگشتیم. از ایستگاهی در مجاورت بنای یادبود فاتحان فضا سوار شدیم و به هتل برگشتیم.
بعد از شام، حدود ساعت ده شب با بچهها بیرون رفتیم. مسکو شبهای زندهای دارد. کافهها باز بود و ظاهراً به خاطر هوای خوب تابستانی، در قسمتهای مشخص شده جلوی کافهها در پیادهروها میز چیده شده بود.
یکی از اتفاقات خوبی که افتاد این بود که امروز در مسیر برگشت مترجمم به من گفت در نظرسنجی که انجام شده شرکتکنندگان جشنواره کارگاه من را به عنوان بهترین برنامه این رویداد اعلام کردهاند و این برای من خیلی جای مباهات داشت. جدا از خوشحالی شخصی، خوشحال شدم که کارگاه من به عنوان یک سینماگر و مدرس ایرانی مورد توجه قرار گرفته است.
16 اوت (25 مرداد) - خرید سوغات
حدود ساعت یازده صبح به همراه هادی، دریا و دیمیتری برای خرید رفتیم. از ایستگاه آرابات به سمت ایستگاه پارتیزونسکایا حرکت کردیم. این ایستگاه در طول جنگ جهانی دوم ساخته شد و در 1944 افتتاح شده است. در این ایستگاه هم مجسمههایی از مبارزان شوروی با اسلحه و تیربار وجود دارد. ظاهراً علت نامگذاریاش هم حضور و مبارزه طرفداران شوروی در مقابل نازیها در آن بود. از ایستگاه که به سمت بازار میرفتیم، بنایی تازهساز مشابه کرملین یا در واقع ماکتی از کرملین که در قرن بیستم ساخته شده را دیدیم. به بازارچه سنتی ایزمایلوفسکی رفتیم. در این بازارچه بیشتر ماتروشکا فروخته میشد. غرفههای فروش پوست حیوانات هم داشتند. پوست خرس، گرگ و روباه. برای سوغات ترجیح دادم ماتروشکا بخرم که به نوعی نماد روسیه است.
بعد از خرید، سوار اتوبوس شدیم و در ایستگاهی نزدیک نیروگاه برق که قبلاً بازدید کرده بودیم پیاده شدیم و به سمت مدرسه فیلم مک گافین رفتیم. ساختمان مدرسه به شدت قدیمی بود و به نظر میرسید بازمانده دوران شوروی است. کلاسهایی برای بچههای یازده تا هجده سال در حال برگزاری بود. در حالی که از کلاسها دیدن میکردیم، خانم مدیر مدرسه توضیحاتی در مورد مدرسه داد.
بعد از آن خانم مدیر ما را به کافهای کوچک و بامزه در نزدیکی رود مسکو به نام کافه عمو عثمان اهل استانبول برد. در مسیر همچنان در مورد مدرسه و فعالیتهایش گفتگو کردیم. قدمزنان به سمت رود مسکو رفتیم. در کنار رود مجسمه پیتر کبیر واقعاً برایم جذاب بود. این مجسمه ظاهراً در سال 1997 در اینجا نصب شده و دلیلش هم سیصدمین سال تأسیس نیروی دریایی توسط پیتر کبیر بوده است. مجسمهای با ارتفاع خیلی زیادی است. در موردش سرچ کردم و متوجه شدم با 98 متر ارتفاع هشتمین مجسمه بلند جهان است. و چیزی که برایم جای تعجب داشت این بود که در سرچی که کردم دیدم این مجسمه از چندین مرکز جهانی در لیست زشتترین مجسمههای جهان قرار دارد. بعد از قدم زدن کنار رود مسکو به هتل برگشتیم و من مشغول بستن چمدانم شدم.
17 اوت (26 مرداد) - بازگشت
بلیت برگشتم ساعت 11 شب بود. متأسفانه فرودگاه بسیار شلوغ بود. به خاطر لباسهای گرم زیادی که به اشتباه با خودم برده بودم و خب تعدادی ماتروشکا که به عنوان سوغات خریده بودم، دو تا چمدان داشتم. با یک دانشجوی دکترا که در کازان درس میخواند، صحبت کردم و یکی از چمدانها را لطف کرد برایم نگه داشت تا بارم را تحویل دهم. موقع تحویل بار با متصدی کمی گفتوگو کردم و مقداری از لواشکهای ایران را به او دادم و او هم چند کیلو اضافه بارم را بخشید. بعد از تحویل بار این سمت چمدانم را تحویل گرفتم و با کمی انتطار سوار هواپیما شدم و با پرواز مستقیم به تهران برگشتم.
مثل همیشه توصیه میکنم زبان انگلیسی خود را تقویت کنید چون راه ارتباطی شما با جشنوارههای خارج از کشور است و بهتر میتوانید خودتان، فرهنگتان و تواناییهایتان را به جهانیان بشناسانید.
پس از بازگشت به ایران متوجه شدم در سراسر مسکو فیلمهای جشنواره را به نمایش گذاشتند و مدعوین زیادی را دعوت کرده بودند؛ بیشتر در سینماهای روباز و پارکهای فرهنگی نمایش فیلم انجام شد. ویدئوهایی از نحوه برگزاری جشنواره نیز برای مردم عادی به نمایش درآمد.
از سالها قبل تقریباً از 2016 که به سفرهای جشنوارهای میرفتم چیزی که در یادداشتهایم اشاره میکردم و پیشنهاد میدادم در ایران هم استفاده شود، استفاده از داوطلبین در برگزاری جشنوارههاست. خدا رو شکر چند سالی است که در جشنواره تهران این کار انجام میشود. نکته دیگری که مغفول مانده و امیدوارم حل شود این است که شهرداری به عنوان بزرگترین حامی جشنوارهها شناخته شود و مردم را دخیل کند. امیدوارم درگیری مردم در جشنوارههای فرهنگی و هنری را بیشتر کنند و مردم جشنواره را مال خودشان بدانند. این باعث ماندگاری یک جشنواره خواهد شد.














