امسال آیین میلیونی اربعین حسینی در حالی برگزار شد که بسیاری بر این باور بودند که بعد از جنگ 12 روزه اسرائیل و ایران، ولو به خاطر رعایت مسائل امنیتی، پرشور برگزار نخواهد شد. با این وجود اربعین امسال پیامهای متفاوتی را مخابره کرد که شاید مهمترینش گفتوگوی زائران و موکبداران با زبان اشاره دست به موشکهای ایرانی بود. اما حکمت اجتماعی اربعین چیست که میتواند چنین شورانگیز برپا شود و هر سال، پیامهای متفاوتی نسبت به سالهای گذشتهاش داشته باشد؟ این سؤال را با حامد حاجیحیدری، عضو هیئتعملی گروه جامعهشناسی دانشگاه تهران مطرح کردهایم. او که کرسی درس نظریههای جامعهشناسی را در دانشگاه تهران در اختیار دارد بهوضوح از ناتوانی نظریههای جامعهشناسی از درک و تحلیل پدیده اربعین سخن میگوید و اربعین را امری فراتر از نظریههای مرسوم تفسیر میکند.
پیادهروی اربعین درست در میانه جهان مدرن رخ داده است در میان خوانشهای فردگرایانه از انسان. باتوجهبه این موارد چقدر این پدیده را در به شکست کشاندن نگاههای لیبرال به انسان معاصر اثرگذار میبینید؟
برای درک این تقابل، باید اول برگردیم به همان نقطهای که لیبرالیسم متولد شد. در قرون هفدهم و هجدهم، فیلسوفانی مثل لاک و هیوم در انگلستان، انسان را موجودی تعریف کردند که صرفاً بر مبنای تجربه شناخت به دست میآورد و فقط بر مبنای لذتها و دردها خیر اخلاقی خود را تشخیص میدهد. آدام اسمیت با آن مفهوم «دست نامرئی» بازار، جامعه را مجموعهای از آدمهای خودخواه میدید که ناخواسته به تعادل میرسند! این نگاه، ریشه در همان تجربهگرایی افراطی انگلیسی دارد که همه چیز را به حس و لذت فردی تقلیل میدهد.
یعنی شما معتقدید این مبانی نظری، ذات تاریخی و اجتماعی انسان را نادیده گرفته است؟
دقیقاً! کافی است به کانت نگاه کنیم که سعی کرد با مفهوم «انصاف» یک چهارچوب اخلاقی به لیبرالیسم بدهد. اما حتی او هم نتوانست از آن فردگرایی رادیکال فرار کند. اخلاق کانتی به یک شهودگرایی فردی سقوط میکند و عناصر مهم زیست انسانی که در یک افق تاریخی فطریبودن آنها محرز میشود، نادیده گرفته میشود. لیبرالیسم، لاجرم، وضع جامعه انسانی را به نقطهای میرساند که الان در اغلب نقاط جهان که زیر نفوذ فرایندهای جهانیسازی قرار گرفتند، شفاف شده است.
پس اربعین چگونه این نگاه را نقض میکند؟
تصور کنید در جهانی که لیبرالیسم ادعا میکند «انسان ذاتاً خودخواه است»، ناگهان از سال 2003، با رفع موانع حزب بعث، فرایندی شروع میشود که 26 میلیون نفر در اربعین دور هم جمع میشوند، بدون هیچ چشمداشتی به یکدیگر غذا میدهند، پاهای زخمی هم را ماساژ میدهند و زیر آفتاب سوزان عراق، فقط برای عشق امام حسین (ع) پیاده راه میروند و به پیادهروی «برادران و خواهرانشان» کمک میکنند! اینجا نه تنها آن «انسان اقتصادی» آدام اسمیتی وجود ندارد، بلکه یک الگوی کاملاً متفاوت از انسانیت را میبینید؛ انسانی که معنایش را در ایثار و قربانی کردن مییابد، نه در انباشت و مصرف. این انسان بیشتر «خواهر یا برادر» است تا سوژه استعلایی مدرن.
آیا این را میتوان نوعی بازگشت به فطرت انسانی دانست؟
قطعاً! اربعین ثابت میکند آنچه لیبرالیسم «طبیعت بشر» مینامد، یک برساخت تاریخی است، نه حقیقت نهایی. انسان، فطرتاً موجودی عاشق، ایثارگر و اجتماعی است. وقتی در اربعین یک جوان عراقی ویلچر یک پیرمرد ایرانی را حمل میکند، این همان «اخلاق ذاتی» است که هیوم و کانت نتوانستند تئوریزه کنند. اربعین در شرایط فعلی، نه یک رویداد دینی صرف، بلکه داد دل آدمیت از انسانشناسی لیبرال است.
پس به نظر شما اربعین یک آلترناتیو برای جهان مدرن ارائه میدهد؟
بله اما با یک تفاوت کلیدی؛ اربعین یک نظریه انتزاعی نیست، یک واقعیت زنده است. لیبرالیسم ۳۰۰ سال فرصت داشت تا مدل خودش را اجرا کند و نتیجة آن شد فردگرایی افراطی، نهیلیسم، تنهایی مدرن و فروپاشی خانواده و همکاریهای مثمر ثمر انسانی که طی صدها سال، منجر به شکلگیری میراث تمدنی متنوعی شده بود. اما اربعین در عمل نشان میدهد که انسان وقتی در پرتو عشق الهی قرار میگیرد، چه شکوهی میتواند خلق کند. اینجا دیگر حرفی از «قرارداد اجتماعی» یا «توافق عقلانی» نیست؛ اینجا یک امت است که با دلهای بههمپیوسته حرکت میکند.
اربعین در تقابل با خوانش لذتجویانه، لذتجویی با رنج را به تصویر میکشد، چقدر این گزاره را درست میدانید؟ اساساً میشود به اربعین بهمثابه پدیدهای در تقابل و نزاع با لیبرالیسم نگاه کرد؟
ببینید، این پرسش از اساس دچار یک اشتباه معرفتی است. اصرار بر تحلیل اربعین در چهارچوب «لذت و رنج»، خود، محصول همان نگاه لیبرالی است که میخواهد همه تجارب انسانی را در این دوگانه تقلیل دهد. اما اربعین اساساً در پارادایم دیگری معنا مییابد؛ پارادایم عشق.
جالب است. میتوانید بیشتر توضیح دهید؟
لیبرالیسم مدرن، با الهام از فلسفه فایدهگرایی جرمی بنتام و جان استوارت میل، تمام کنشهای انسانی را به محاسبه لذت و درد تقلیل میدهد. حتی وقتی از فداکاری صحبت میکنند، آن را نوعی «لذت معنوی» تفسیر میکنند. اما اربعین یک انقلاب مفهومی است. اینجا مردم نه برای «کسب لذت» که برای «فنا در محبوب» راه میروند. تفاوت این دو نگاه مثل تفاوت کسی است که به عبادتگاه میرود تا به بهشت برود، با کسی که به عبادتگاه میرود؛ چون دلباخته معبود است.
اما مگر رنجکشیدن در این مسیر نقشی ندارد؟
نقش دارد، اما نه بهعنوان غایت. در منطق عاشقانه اربعین، رنج وسیلهای است برای تعالی، نه خود هدف. وقتی زائر با پای خونین راه میرود، این را نه بهعنوان «بهای لذت» که بهعنوان «پیشکشِ دل» میبیند. این همان نکتهای است که هایدگر در نقد مدرنیت میگوید: «عصر جدید همه چیز را به حسابگری سرد تقلیل داده است.»
پس چرا برخی این تجربه را لذت در رنج تفسیر میکنند؟
چون ذهن مدرن عادت کرده همه چیز را در قالبهای از پیش تعیین شده بفهمد. برای کسی که کل زندگیاش محاسبه سود و زیان بوده، درک این که کسی بیمنت و بیچشمداشت فداکاری کند، دشوار است. مثل این میماند که بخواهید رنگ را برای کسی که مادرزاد نابیناست توضیح دهید. اربعین برای مدرنها یک زبان ناشناخته است، زبانی که فقط عاشقان آن را میفهمند.
با این حساب، اربعین را باید ضد لیبرالیسم دانست؟
نه لزوماً ضد، بلکه فراتر از لیبرالیسم. لیبرالیسم یک سیستم حقوقی و اقتصادی است، اما اربعین یک نظام معنایی است. اربعین نشان میدهد انسان میتواند از آن قفس آهنین عقلانیت ابزاری که وبر از آن میگفت فرار کند. وقتی در اربعین میبینید که یک پزشک متخصص، کنار یک کارگر ساده، با همان شوق و حال در مسیر کربلا به خدمت مشغول است، این، یعنی طبقات اجتماعی در برابر عشق رنگ میبازند. این همان چیزی است که لیبرالیسم نمیتواند در این مقیاس فراهم کند. درست مثل آیه شریفه قرآن که میفرماید «لو أنفقت ما فی الارض جمیعاً ما الفت بین قلوبهم و لکن الله ألف بینهم» اگر تمام ثروت زمین را به این مردم میبخشیدی، نمیتوانستی اینطور که خدا دل مردم را نرم میکند، دل آنها را به هم مهربان کنی.
آیا این نگاه را میتوان به سایر ادیان هم تعمیم داد؟
به نظرم بهرغم تحریفهای اساسیای که در مسیحیت و یهودیت رخ داده و عمدهای از آموزههای آنها توهمات آباء و پاپهاست، اما میتوان این فلسفه عشق را در ادیان ابراهیمی دیگر هم جست، با یک تفاوت کلیدی. در مسیحیت هم چیزی شبیه فلسفه عشق داریم، اما این عشق بیشتر فردی و درونی است. اما عشق در اربعین، هم فردی است هم جمعی. اینجا عشق، یک امت را میسازد. این همان نقطه تمایز مهم است که اربعین را به یک پدیده بینظیر تبدیل کرده است.
در جهانی که «انسانگرایی لیبرال» ادعای اوج تمدن بشری را دارد، چرا اربعین همچون یک معجزه اجتماعی میدرخشد؟
این تناقض و از آن بیشتر پارادوکس عجیب دوران ماست. از یک سو، مدرنیت وعده داده بود که با عقلانیت ابزاری، جامعهای آزادتر و متحدتر بسازد، اما در عمل شاهد افول «تجربههای جمعی اصیل» و فرسایش پیوندهای انسانی هستیم. شهرهای مدرن تبدیل به مجموعهای از جزایر تنهایی شدهاند که در انزوای دیجیتال به سر میبرند. در چنین فضایی، اربعین مانند نبضی زنده و ضربانهای تپندهای از حیات جمعی، هر ساله ظهور میکند. اینجا ما با پدیدهای مواجهیم که همزمان هم سنتی است، هم فوقالعاده مدرن، هم عاطفی و هم ارزشی؛ هم محلی است و هم جهانی.
میتوانید این ادعا را با نمونههای عینی روشنتر کنید؟
بگذارید از یک مقایسه تاریخی شروع کنیم؛ میخائیل باختین در تحلیل کارناوالهای قرونوسطی نشان میدهد که چگونه این گردهماییها بهصورت موقت سلسلهمراتب و قواعد اجتماعی را معلق میکردند. اما اربعین چیزی فراتر از آن است. درحالیکه کارناوالها صرفاً «تعلیق موقت» نظم ناعادلانه موجود بودند، اربعین «نظمی بدیل» خلق میکند؛ نظمی که نه بر اساس قدرت و زور که بر پایه مهر و ایثار ناشی از عشق استوار است. اینجا ما با جامعهای مواجهیم که در عمل نشان میدهد چگونه میتوان خارج از چهارچوبهای دولت - ملت مدرن زندگی جمعی را سازمان داد.
این نظم بدیل دقیقاً چه ویژگیهایی دارد که آن را از دیگر اشکال گردهمایی متمایز میکند؟
تصور کنید در سال ۲۰۲5، حدود ۲۱ میلیون نفر از ۹۰ کشور مختلف در فضایی به وسعت ۵۰۰ کیلومتر مربع گرد هم میآیند، اما به جای هرج و مرج، ما شاهد نرخ جرمی نزدیک به صفر هستیم... دستگاهی کاملاً خودجوش برای توزیع غذا و خدمات متنوع دیگر شکل میگیرد... و شبکهای از روابط انسانی پدید میآید که اقتصاددانان میتوانند آن را «اقتصاد ایثارگرانه» یا «اقتصاد برادرانه» بنامند. بگذریم که شیعیان در تقریباً تمام 90 کشور، جزء اقلیت آن جامعه محسوب میشوند و بالطبع فرهنگ پیچیدهای دارند (چون اقلیتها اغلب مجبورند برای بقا در یک جامعه با اکثریت مغایر فرهنگی پر از نماد و رمز و راز بسازند) و با تمام این پیچیدگیهای فرهنگی در کنار هم میتوانند همزیستی معجزهآسایی پیدا کنند. اینها تصادفی نیست. ما اینجا با نوعی «اجتماعگرایی مبتنی بر اخوت» مواجهیم که نه از روی اجبار قانون که از سر عشق و ایمان سازمان مییابد. درحالیکه جامعه مدرن برای هر چیز کوچکی نیاز به قوانین و مقررات پیچیده و مداخله حکومتها دارد، اربعین نشان میدهد که چگونه میتوان با تکیه بر اخلاق دینی، «اجتماعگرایی مبتنی بر اخوت» ایجاد کرد.
آیا مشابهاتی برای چنین پدیدهای در دیگر ادیان و فرهنگها میتوان یافت؟
تا حدودی بله؛ اما با محدودیتهای جدی. خمملا در هند با 50 میلیون زائر سه سال یکبار که توسط دولت هند سرویسدهی میشوند، یا حج با حدود ۳ میلیون حاجی، از نظر مقیاس، قدری قابل مقایسهاند. اما اولاً با لحاظ جمیع جهات، اربعین حسینی بزرگترین گردهمایی انسانی سالانه بر روی کره زمین است و در ثانی تفاوتهای کیفی قابل تأملی وجود دارد: حج هر چند عظیم است، اما با وضعی که فعلاً برگزار میشود، بیشتر به یک فریضه فردی تبدیل شده است. خمملا فاقد آن بُعد سیاسی انقلابی است که در اربعین شاهد آن هستیم و در آن نابرابریهای طبقانی بسیار آشکار است و همکاریهای مبتنی بر اخوت در آن چندان پررنگ نیست و کارناوالهایی مانند «ریو» یا «برنینگمن»، صرفاً نمایشهایی مصرفگرا هستند که فاقد عمق معنوی و سیاسی اربعین هستند و شما در آنها نمیتوانید تبلورهای اجتماعی فطری مبتنی بر عشق و اخوت را ببینید.
این ویژگیهای منحصربهفرد چه پیامدهایی برای سیاست و جامعهشناسی سیاسی دارد؟
اینجا باید به نظریه هابرماس درباره «حوزه عمومی» مراجعه کنیم. اربعین آزمایشگاه طبیعی قابلی برای «عقلانیت ارتباطی» است. وقتی میلیونها نفر بدون نیاز به پلیس قهریه یا قوانین، خودشان را سامان میدهند، این درواقع نقدی عملی بر نظریه «وضع طبیعی» هابز است که انسان را گرگ انسان میدانست و مهمتر از همه، نمایش یک آلترناتیو واقعی در برابر نظم نولیبرالی است که گویی یگانه راه ممکن جلوه داده میشود.
آیا این ظرفیتهای عظیم اجتماعی قابل تبدیل به قدرت سیاسی هستند؟
تاریخ به ما میگوید هر حرکت انسانی عمیق و مستمر، ناگزیر سیاسی میشود، چون بالاخره انسان، سیاسی است. انقلاب اسلامی ایران، خود نمونه تبدیل جریان حسینی به یک روند سیاسی قاطع بود. امروز اربعین سه ظرفیت استراتژیک دارد که میتواند نقشه سیاسی منطقه را تغییر دهد: اول، شبکهسازی بینالمللی که پیوندهای فراملی میان شیعیان، اهل سنت و حتی غیرمسلمانان ایجاد میکند. دوم، نمایش عملی یک مدل اقتصادی غیرسرمایهدارانه که میتواند الهامبخش اقتصادهای مقاومتی باشد و سوم، ایجاد پلهای ارتباط مردمی که فراسوی دیپلماسی رسمی دولتها عمل میکند.
و درنهایت، چگونه میتوان این پدیده را در چهارچوب نظریههای کلاسیک سیاسی تحلیل کرد؟
اگر بخواهیم با زبان علوم اجتماعی صحبت کنیم، اربعین همزمان از «سرمایه اجتماعی» پاتنم فراتر میرود، چون نه بر ارتباط و اعتماد عقلانی که بر عشق الهی استوار است. «انرژی انقلابی» مورد نظر هانا آرنت را تجسم میبخشد، اما در مقیاسی که آرنت هرگز تصور نمیکرد و «امر مقدس» در نظریه کارل اشمیت را بازتعریف میکند؛ چراکه در اربعین، سیاست نه بر اساس دوستی و دشمنی که بر مبنای مهر و داد شکل میگیرد. اما حقیقت این است که اربعین همه این نظریهها را به چالش میکشد. این پدیده یک الگو و پارادایم کاملاً جدید است که هنوز نظریهپردازان مواجهه جدی با آن نداشتهاند و این هم نکته عجیبی است؛ چراکه این پدیده درشتترین گردهمایی انسانی روی کره زمین است ولی بااینحال عمده تحلیلگران اجتماعی جهان در مورد آن چیزی ننوشتهاند. نه فقط در مورد اربعین، در مورد حج یا در مورد خم ملا هم همینطور؛ ولی واقع آن است که این رویدادها آنچنان برجسته هستند که ندیدنشان هنر میخواهد.
میخواهم بدانم چگونه میتوان اربعین را در چهارچوب نظریاتی مانند پاتنم، آرنت و اشمیت تحلیل کرد؟ این نظریهپردازان چه کمکی به درک ابعاد سیاسی - اجتماعی اربعین میکنند؟
ببینید، رابرت پاتنم با مفهوم «سرمایه اجتماعی» نشان داد که شبکههای ارتباط میان افراد، زیربنای توسعه سیاسی و اقتصادی است. اما اربعین چیزی فراتر از این تئوری را به نمایش میگذارد. درحالیکه پاتنم نگران افول سرمایه اجتماعی در جوامع مدرن بود، اربعین در عمل نشان میدهد چگونه در یک بازه زمانی کوتاه، میلیونها انسان میتوانند شبکهای از ارتباط که نه، اعتماد که نه، بلکه «شبکهای از ایثار و اخوت و عشق عمیق و خودجوش بین خود» ایجاد کنند. اینجا ما با «سرمایه اجتماعی قدسی» مواجهیم؛ نوعی پیوند انسانی که نه بر اساس حسابگری عقلانی، بلکه بر پایه ایمان و عشق شکل میگیرد. در طول پیادهروی اربعین، نرخ جرائم به حداقل ممکن میرسد، درحالیکه نوعدوستی به اوج میرسد. این همان ارتباط و اعتماد عمومی است که پاتنم آرزوی احیای آن را داشت، اما نتوانست مکانیسم تحقق آن را در جوامع سکولار توضیح دهد.
تحلیل هانا آرنت چگونه به ما کمک میکند؟
هانا آرنت در تمایز میان «شغل»، «کار» و «کنش» معتقد بود حوزه عمومی واقعی فقط در «کنش» متجلی میشود؛ آنجا که انسانها آزادانه بدون اجبار اقتصادی یا سیاسی گرد هم میآیند. اربعین عالیترین نمونه این «کنش» آرنتی یا هابرماسی و جان سرلی است. زائران نه برای معاش (شغل) و نه تحتفشار دولتها و اقتضای شرایط (کار)، بلکه صرفاً بهعنوان انسانهایی آزاد گرد هم میآیند. اما نکته جالب اینجاست که آرنت این امکان را فقط در شهرهای یونان باستان میدید، حالآنکه اربعین نشان میدهد چگونه در جهان مدرن هم میتوان حوزه عمومی اصیل را احیا کرد. آن هم نه در مقیاس چندصد نفری آتن که در ابعاد میلیونی محور مقاومت!
و کارل اشمیت؟ او که سیاست را مبتنی بر تمایز دوست و دشمن میدانست...
بله اشمیت معتقد بود «امر سیاسی» در دنیای مدرن حول محور اغراق شده این تمایز مانند تمایز میان امر لاهوتی و ناسوتی شکل میگیرد. اما اربعین نشان میدهد که میتوان تقابلهای اجتماعی را به سمتی سوق داد که لزوماً خصمانه نیست. در اینجا «دشمن» نه یک گروه انسانی که خودخواهیها و ظلمهایی است که در درون هر انسان ممکن است وجود داشته باشد. سیاست میتواند مبتنی بر عشق باشد، نه صرفاً دشمنی. وقتی زائران شعار «لبیک یا حسین» سر میدهند، این هم یک موضعگیری سیاسی است علیه تمامی نظامهای ظلم، و هم دعوتی جهانی به همبستگی انسانی.
این تحلیل شما مرا به یاد نظریه مانوئل کاستلز درباره شبکههای هویتساز میاندازد. به نظر شما اربعین چگونه در این چهارچوب قابلتحلیل است؟
کاستلز در جلد دوم «عصر اطلاعات» این ایده را مطرح کرد که در مواجهه با جهانیسازی لیبرال، شاهد ظهور «هویتهای برنامهدار» خواهیم بود. اربعین یک شبکه افقی کاملاً ارگانیک است که همزمان هم محلی است و هم جهانی. درست در زمانی که فناوریهای دیجیتال انسانها را به اتمهای منفرد تبدیل میکنند، اربعین نشان میدهد چگونه حتی فناوری میتواند در خدمت تقویت همبستگی انسانی قرار گیرد. اربعین یک «امپراتوری ایمان» است که نه در برابر مدرنیت که فراسوی آن ایستاده است. وقتی شما میبینید جوانان تحصیلکرده غربی با گوشیهای هوشمندشان در کنار عشایر عرب با همان شوق و حال بهسوی کربلا میروند، این نه بازگشت به گذشته که صورتبندی یک آینده بدیل است. اربعین نشان میدهد چگونه میتوان از فناوری نه برای تخریب هویت انسانی که برای تقویت عمیقترین پیوندهای انسانی استفاده کرد.
کاستلز درباره حکمرانی الگوریتمها هم صحبت میکند. آیا اربعین پاسخی به این چالش است؟
ما در آستانه عصری هستیم که یووال هراری از آن بهعنوان «دیکتاتوری دادهها» یاد میکند. در چنین شرایطی، اربعین بهمثابه یک ضدالگوی حیاتی عمل میکند. درحالیکه الگوریتمهای گوگل و فیسبوک ما را به سمت مصرف منفعل سوق میدهند، اربعین، شهروندان فعالی میسازد که حاضرند برای ارزشهایشان ایثار کنند. این همان نقطهای است که طرحی ارائه میدهد از آنچه یک مرام دینی میتواند پیشرفتهترین آلترناتیو را در برابر حکمرانی جابرانه ماشینها ارائه دهد، آن هم در زمانی که بیش از هر زمان منتظر چنین الگویی هستیم.
اما آیا این مدل قابلیت تعمیم به سایر جوامع را دارد؟
اینجاست که باید به تاریخ مراجعه کنیم. در قرن هجدهم، وقتی انقلاب صنعتی آغاز شد، بسیاری گمان میکردند دین بهزودی از بین خواهد رفت. اما امروز میبینیم در عصر دیجیتال، ادیان نهتنها زندهترند، بلکه به شکلی جدید و پویا در حال ظهور هستند. اربعین نشان میدهد انسان مدرن، حتی وقتی بهظاهر کاملاً مدرن شده است، عمیقاً به امر قدسی نیاز دارد. تفاوت اینجاست که در گذشته، ادیان امپراتوریهای عمودی بودند، اما امروز شبکههای افقی مانند اربعین نشان میدهند که چگونه میتوان در عین حفظ اصالت، کاملاً مدرن بود. این همان درسی است که جهان در آستانه عصر هوش مصنوعی بهشدت به آن نیاز دارد.
اربعین، زمینهای برای وقوع یک پدیده سیاسی است؟ کمااینکه امسال پویشهایی برای حمایت از حملات موشکی ایران به راه افتاده است.
اساساً امر انسانی، امر سیاسی است؛ امر دینی به سبک ادیان ابراهیمی که بهطریقاولی، قطعاً امر سیاسی است؛ امر شیعی که بهطریقاولی سیاسی است؛ و امر حسینی که قطعاً و بهطریقاولی سیاسی است؛ برای فهم سیاسی بودن ذاتی اربعین، باید از دو منظر موازی حرکت کنیم: نخست، نقدی بر نظریههای سیاست مدرن غربی و دوم، بازخوانی اندیشه سیاسی اسلام در پرتو مکتب عاشورا. از نظر هابرماس، سیاست مدرن در «عرفی شدن حوزه عمومی» به بنبست رسیده است؛ جایی که عقلانیت ابزاری، هرگونه امر قدسی را از عرصه عمومی حذف میکند. اما اربعین نشان میدهد که چگونه قداست میتواند حوزه عمومی را نه برای بازتولید قدرت که برای بازتعریف عدالت احیا کند. اینجا با پدیده نظری جالبی مواجهیم: از یکسو، فوکو قدرت را در همهجا حاضر میبیند و از سوی دیگر، اربعین فضایی میسازد که در آن میلیونها انسان، فارغ از نظارت دولتها، خود را حول یک آرمان مشترک سازمان میدهند.
اما برخی معتقدند این نگاه، اربعین را به ابزار سیاست تقلیل میدهد.
این اشکال ناشی از همان دوگانگی کاذب مدرن بین «سیاست» و «دیانت» است که اشتراوس به خوبی آن را نقد کرده است. درواقع، اربعین این دوگانه را به چالش میکشد. وقتی امام خمینی(ره) میفرمایند «همه عاشورا سیاست بود»، به همین معناست. سیاست در اینجا نه به معنای اصطلاحاً ماکیاولیستی آن، بلکه نحوی «سیاست مدینهای الهی» است که غایت آن، تربیت انسانهای آزاده است. نمونه عینی آن را در شعارهای اربعین میبینیم: وقتی زائران فریاد میزنند «فلسطین تنها نیست»، این یک موضعگیری صرفاً سیاسی نیست، بلکه تجلی همان «امربهمعروف و نهیازمنکر» است که جدا از دین نیست. اربعین نشان میدهد چگونه سیاست مقاومت میتواند حول یک «گفتمان قدسی فطری» به سمت اهدافی که در همه انقطاعهای تاریخ مورد احترام انسانها بوده، متمرکز شود. عاشورا تنها یک غمگساری نیست، بلکه یک تئوری انقلابی شورانگیز و پرافتخار است. امروز، اربعین آن تئوری را به عمل تبدیل کرده است؛ همزمان هم علیه امپریالیسم غرب میایستد، هم در برابر بنیادگرایی تکفیری و هم در مقابل سکولاریسم بیروح و مفهوم محوری در همه اینها «عشق» است. این «سیاستی از جنس دیگر» است؛ سیاستی که ریشه در «عشق» دارد، نه در «قدرت». شاید به همین دلیل است که اربعین برای نظریهپردازان متعارف چنین گیجکننده است.
درنهایت اگر نکتهای را لازم میدانید بفرمایید.
اربعین باید سه نقش داشته باشد و ما باید این سه نقش را تقویت کنیم؛ اول، نقش آگاهیبخشی. در جهانی که رسانههای غربی سعی در تحریف حقایق دارند، اربعین باید تبدیل به یک رسانه زنده شود که واقعیتهای تحول دینی را به نمایش بگذارد. دوم، نقش شبکهسازی است. اربعین این زمینه را دارد که بزرگترین شبکه مردمی جهان را ایجاد کند؛ شبکهای که بتواند در مواقع بحرانهایی مانند غزه بهسرعت فعال شود و سوم، نقش حمایتی. وقتی مردم مظلوم جهان میبینند میلیونها نفر پشت سرشان ایستادهاند، این به آنها قدرت و انگیزش و اتحاد لازم برای مقاومت را میبخشد.











