سعید قاسمی، خبرنگار: بازسازی یا بازنمایی چندباره شخصیتهایی چون سوپرمن، بیش از آنکه به نوآوری در فرم و ساختار نیاز داشته باشد، محتاج درک عمیق از مفاهیم اسطورهای، روانشناختی و فلسفی نهفته در ذات این قهرمان است. فیلم «سوپرمن» به کارگردانی جیمز گان، از همین نقطه و پیشنیاز ضربه میخورد؛ فقدان درک از خصایص بالذات قهرمان و جایگزینکردن آنها با ظواهر جذاب اما درونتهی. فیلم در حالی تماشاگر را با تصاویری رنگین و اگزوتیک به همراه جلوههای بصری مرعوبکننده و همچنین موسیقی کوبنده بمباران میکند که در بطن خود، از کمترین انسجام دراماتیک و محتوا بیبهره است.
روایت فیلم نهتنها از فقدان انسجام رنج میبرد، بلکه از ابتداییترین اصول روایتپردازی سینمایی نیز فاصله دارد. داستان بدون زمینهسازی قابل قبولی آغاز میشود، شخصیتها به شکل نامناسبی معرفی میشوند و هیچگاه مجالی برای رشد و بالندگی نمییابند. جای گرهافکنی، ما با اتفاقاتی مواجهیم که صرفاً رخ میدهند؛ بدون آنکه ضرورتی در دل درام داشته باشند یا ریشهای در انگیزههای شخصیتها. شخصیت کلارک کنت در همان دقیقه اولی که معرفی میشود، همان است که در پایان باقی میماند. هیچ مسیر تحولی، هیچ فراز و نشیب شخصیتی و هیچ بحران هویتی در کار نیست. درنتیجه، مخاطب به جای همراهشدن با سوپرمن، صرفاً نظارهگر او باقی میماند. این نوع فاصلهگذاری ناخودآگاه، ناشی از فیلمنامهای است که دغدغه خلق کاراکتر ندارد، بلکه صرفاً در پی بازتولید تصویری سینمایی از یک آیکون است.
در پرداخت شخصیتها نیز فیلم بهشدت ناتوان ظاهر میشود. کلارک کنتِ دیوید کورنسوت، تنها در ظاهر شباهتی به سوپرمن دارد. او نه شخصیت چندلایه همراه با ابعاد روانی دارد، نه تنشهای اخلاقی و نه حتی کنشهای قابل دفاعی که در خدمت قصه باشند. در غیاب فیلمنامهای که به درون شخصیت نفوذ کند، استطاعت بیان از بازیگر سلب میشود تا پیش از آنکه بتواند زوایای پنهان شخصیت را آشکار کند به اختگی برسد. لوئیس لین هم از همین مشکل رنج میبرد؛ شخصیتی پرتحرک اما بیهویت و تا بخواهید، پرحرف اما بیاثر. حضورش بیشتر تابع نیاز روایی فیلم است تا ضرورتی در دل شخصیتپردازی.
لکس لوتر، ضدقهرمان اصلی فیلم که درگذشته نمادی از نبوغی تند و تیز در دشمنی ایدئولوژیک با مفهوم «قدرت الهی» بود، در اینجا به تیپی بیرمق و تکبعدی فروکاسته شده است. نه از پیچیدگی ذهنی خبری هست و نه از جاهطلبی. او صرفاً حضور دارد تا تعادلی عددی میان قهرمان و ضدقهرمان ایجاد کند و بهانهای برای چند سکانس درگیری فیزیکی فراهم آورد. این در حالی است که لوتر همواره باید برنده تقابل ایدهها باشد، حتی اگر بازنده میدان نبرد باشد؛ ویژگیای که بهکلی در نسخه گان نادیده گرفته شده است.
سقوط «سوپرمن» در شخصیتپردازی و روایت زمانی بیشتر به چشم میآید که این فیلم را در کنار نسخههای موفقتری از این اسطوره قرار دهیم. سوپرمن (۱۹۷۸) ساخته ریچارد دانر، اگرچه از منظر تکنولوژی به اندازه امروز پیشرفته نبود، اما در طراحی شخصیت کلارک کنت، باورپذیری تقابل خیر و شر و بهویژه پرداخت فلسفه وجودی یک منجی، بسیار دقیق و انسانی عمل کرده بود. در آن فیلم، سوپرمن نه فقط نمادی از قدرت، بلکه تجسمی از شک و دوگانگی، وجدان اخلاقی و کشمکش درونی بود.
زبان بصری فیلم با وجود استانداردهای فنی بالا، دچار سردرگمی فرمی است. طراحی صحنهها، نورپردازی و جلوههای ویژه اگرچه در سطحی حرفهای اجرا شدهاند، اما بدون هماهنگی با روح و ذات اثر، بیشتر به ابزاری برای پنهانکردن کاستیهای روایی تبدیل شدهاند. در غیاب یک هویت بصری منسجم، آنچه بر پرده دیده میشود، بیشتر به سیرکی سینمایی شباهت دارد تا زبان تصویریای که در خدمت معنا باشد. کارگردانی گان نیز میان لحن جدی و سبک فانتزی مردد میماند و در هیچکدام ثبات پیدا نمیکند؛ نتیجه همین میشود که فیلم نه طنازی میکند و نه جدی به نظر میرسد.
درنهایت، فیلم سوپرمن (۲۰۲۵) نمونهای بارز از تقابل میان ساختار و محتواست؛ تقابلی که در آن اگرچه ساختار گاه چشمنواز است، اما در غیاب محتوایی تکاندهنده و ساختاری روایی، بهسرعت رنگ میبازد و به فرم تبدیل نمیشود. سوپرمن گان، نه بازگشتی به شکوه گذشته است، نه گامی بهسوی آیندهای جدید؛ بلکه صرفاً تلاشی شکستخورده برای ارائه و فروش مجدد یک اسطوره تهیشده از معناست.
شماره ۴۴۶۹ |
صفحه ۱۲ |
فرهنگ و هنر
دانلود این صفحه
سینما و انهدام اسطورهها














