زهرا دمزآبادی، خبرنگار: تینا پاکروان برایم از «خاتون» متولد شد و بعد از این سریال، دیگر علاقهای به یادآوری ساختههای قبلیاش در سینما نداشتم و ندارم. «خاتون» را میتوان نقطهعطف کارنامه پاکروان پس از سالها فعالیت در بخشهای مختلف سینما دانست که پیرنگ داستانی آن پیوندی عمیق با عشق به ایران و وطن داشت و ترکیب درست بازیگران، شخصیتپردازیهای حسابشده و فیلمنامه منسجم، آن را به تجربهای ارزشمند در زمینه به تصویر کشیدن لحظات احساسی، عاشقانه و حماسی بر بستر داستانی از دل تاریخ معاصر ایران تبدیل کرد و با قاببندیهای تماشایی و فیلمبرداری خوب، گویی منجر به تولد دوباره پاکروان در مسیر کاریاش، لااقل در نگاه من شده بود. همین امروز هم اگر بخواهم فهرستی از آثار دوستداشتنیام در میان سریالهای نمایش خانگی بنویسم، قطعاً «خاتون» پاکروان را در چند ردیف ابتدایی این لیست قرار میدهم. اما چه میشود که کارگردانی از «خاتون» به «تاسیان» سقوط میکند؟
با شنیدن خبر شروع سریال جدید پاکروان، روزنه امید در دلم روشن شد که قرار است کاری باکیفیتتر یا حداقل همسطح با اثر قبلی این کارگردان جوان با موضوع «ایران» و ذیل همان شعار «روزی روزگاری ایران» را به تماشا بنشینیم و تا زمان انتشار این اثر حقیقتاً برایش بیصبرانه انتظار میکشیدم تا شاید بار دیگر بتوانم در برههای از تاریخ کشورم، به روایت این کارگردان جوان غرق شوم. اما «تاسیان» برایم حکم سقوط پاکروان را داشت؛ شاید توقعم بالا رفته بود و باید این اثر را در حد و اندازهای دیگر میدیدم نه در مقایسه با اثر قبلی این کارگردان!
«تاسیان» جز اسم با مفهوم و تحریککنندهاش نه توانست شخصیتپردازی درستی را به پشتوانه بازیگران توانمندش رقم بزند و نه چهرهای بهیادماندنی از آدمهای داستانش به نمایش بگذارد. روایت «تاسیان» نه تنها در ترسیم روابط بین شخصیتهایش در بازتعریف تحولات سیاسی و اجتماعی دهه 50 موفق عمل نکرد که در روایت داستان عاشقانه خود در هیچ مرحلهای توانست برای مخاطب باورپذیر و ملموس باشد. عشقی که پیشتر زنجیر اتصال ما با دنیای شیرزاد و خاتون و تلاطمهای سیاسی پیرامونشان شده بود، اینبار جانی نداشت که حتی به امیر و شیرین نزدیکمان کند، چه رسد که راهی به قلب تاریخ زیست آنها باز کند!
فیلمنامه غیرمنسجم و شعاری این سریال ۲۳ قسمتی هربار این علامت سؤال را که چه شباهتی بین کارگردان این سریال و سریال «خاتون» وجود دارد، در ذهنمان ایجاد میکرد! مگر چقدر فاصله میان تجربه قبلی و تجربه تازه وجود داشت و چه چیز باعث شد تا درونمایه غنی تجربه قبلی به فضای خالی و پر از حفره در روایت تازه تبدیل شود؟
لباسها و فضاسازیهای پینترستی، بازیهای اغراقشده و غیرقابل باور، هربار مخاطب را از فضای آن زمان جدا و وارد دنیای خیالی و رنگارنگی میکرد که گویی تنها کاریکاتوری از یک دوره تاریخی (که اتفاقاً نسبت به «خاتون» به زمان حال نزدیکتر هم بود)، پیشرویمان تصویر میکرد! شاید اشتباه مهلک پاکروان همین فاصله گرفتن از واقعیتها به نفع خلق دنیایی خوش رنگولعاب و متناسب با دنیای خیالانگیز شخصیاش بود. این رویکرد محدود به طراحی لباس و دکور هم نماند و حتی در هدایت و راهبری بازیگران هم بروز و نمود پیدا کرد، تا جایی که تصویر کلی از کاراکتر «امیر» با بازی ناامیدکننده هوتن شکیبا بیشتر شبیه به یک عروسک شد و هیچ نشانی از انسانی که قلبی تپنده و عاشق در سینه داشته باشد، نداشت! در این بین البته که نمیشود از تلاشهای بابک حمیدیان همیشه درخشان و پانتهآ پناهیهای توانمند برای سرپا نگه داشتن و قابل تحمل شدن شخصیتهایی همچون جمشید و هما گذشت و معرفی ارزشمند ریحانه رضی با نقشآفرینی تأثیرگذارش در نقش حوری را نادیده گرفت، اما وقتی از تکمضرابها فاصله میگیریم، در کلیت با ارکستری بیجان و آشفته مواجه میشویم که نه فقط به باورپذیریاش مجاب نمیشویم که حداقل امیدهایمان به تکرار تجربه شیرین «خاتون» هم ناامید میشود. «تاسیان» نسبت به «خاتون» یک شکست بود و گویی همه ما دوستداران آن سریال دعوت بودیم به تماشای سقوط یک کارگردان، با امضای تینا پاکروان!
شماره ۴۴۶۸ |
صفحه ۱۲ |
فرهنگ و هنر
دانلود این صفحه
میخواستم دوستش داشته باشم، نشد!














