فاطمهسادات بکائی، خبرنگار: درام تاریخی، بهویژه در برهه زمانی همچون اواخر دهه ۵۰ شمسی، پتانسیل آن را دارد که به بستری برای روایت واقعیتها از لایههای درونی جامعه بدل شود. اما تاسیان، با وجود این امکان روایی غنی، همه چیز را قربانی ملودرامی آبکی و ترکیبی بیرمق از عشقی زرد و شعارهای سیاسی شاذ کرد.
سریال با ادعای پرداختن به سالهای پیش از انقلاب و جریان طبیعی زندگی آغاز میشود، اما خیلی زود همه چیز در مواجهه با عشقی بیمقدمه و فاقد منطق دراماتیک که مخلوط با روایتی سیاستزده و نمادین است رنگ میبازد. رابطه «امیر» و «شیرین» نه حاصل گرههای درونی شخصیتهاست و نه بازتابی از موقعیتهای پیچیده اجتماعی، بلکه ناگهان مثل قطعهای از یک تیزر تبلیغاتی وسط قصهای پر از پیرنگهای بینتیجه کاشته میشود.
این بیریشگی در رابطهها، به شخصیتها هم سرایت میکند. امیر، مثلاً یک کتابخوان حرفهای است که هیچ توضیح منطقی برای نداشتن تحصیلات دانشگاهیاش وجود ندارد. او همزمان مأمور مخوفترین سازمان امنیتی تاریخ ایران است و البته عاشقترین آدم روی زمین. هیچکدام از این لایهها به شکلی واقعی با دیگری گره نمیخورد. مخاطب نه با درد او همدلی میکند، نه با وفاداریاش، نه حتی با رنجهای دروغینی که قرار است با مرگ عزیزان یا بازجوییها تجربه کند.
در این میان، هوتن شکیبا یکی از ناامیدکنندهترین اجراهایش را ارائه میدهد. نقش «امیر» برای او تبدیل شده به بوم سفیدی که هر لحظه رنگی بیربط به آن پاشیده میشود. او گاهی یک کتابخوان حرفهای با اطلاعات و دانش گوناگون است، گاهی یک عاشق سادهدل دهه پنجاهیست و گاهی کودکی کودن که توان تشخیص درست و غلط کارهای بزرگ و کوچک را ندارد. اما این تغییر حالات نه از دل درام میآید، نه از عمق شخصیتپردازی؛ بلکه صرفاً بازیهای اغراقآمیز شکیبا هستند که تلاش میکنند به ما بگویند «الان امیر درونش متلاطم است».
یکی از بزرگترین مشکلات تاسیان، زبان نمایشیاش است. شخصیتها بهجای گفتوگو، مونولوگهایی شبیه به شعرهای کتاب فارسی دبیرستان تحویل هم میدهند.
این میزان از بیباوری نسبت به فضای عملی یک سریال سیاسی - تاریخی، باورناپذیری را به نقطه جوش میرساند. ما نه از شکنجهها میترسیم، نه از کشته شدن شخصیتها شوکه میشویم، نه حتی از خیانتهای سیاسی دلچرکین میشویم. چون همهچیز از پیش، روی صحنه چیده شده تا دیده شود، نه اینکه زندگی شود.
مرگ در تاسیان قرار است نمادین باشد؛ اما این نمادگرایی تا جایی کش میآید که خودش را لو میدهد. وقتی «سعید» میمیرد، نه لحظهسازی دراماتیکی شکل گرفته، نه رابطهاش با مخاطب یا سایر شخصیتها آنقدر ساخته شده که حذفش چیزی را جابهجا کند. این مرگها شبیه به پایاننامههای عجولانهاند؛ نه گرهگشا هستند، نه ویرانگر. فقط از سر اجبار نوشته شدهاند تا چیزی تمام شود.
سریال حتی در بازنمایی دوران تاریخی هم دچار فقدان است. تاسیان همانطور که از روزهای اول انتشار گفته شد، داستانی در ظاهر عاشقانه اما در باطن، روایتی تحریفشده از خشونت امنیتی و خفقان سیاه دوران پهلوی است. سریالی که بهجای اعلام انزجار از ساختاری جنایتکار، به تطهیر چهره ساواک میپردازد و بهجای بازنمایی وحشت عمومی آن روزها، بر رمانتیسمی نخنما و شیکشده از درون دستگاه قدرت تمرکز میکند.
از نخستین قسمتها، آنچه در روایت تاسیان برجسته میشود، نگاهی سمپاتیک به دستگاه اطلاعاتی پهلوی است. مأموران ساواک نه بهعنوان چهرههایی سرکوبگر، بلکه به مثابه مردانی فهیم، دلسوخته، عاشق و درگیر اخلاقیات معرفی میشوند؛ گویی ساواک، بهجای شکنجهگاه و سرکوب، نهادی «اخلاقمدار» و متفکر بوده تا جایی که مخاطب گاهی فراموش میکند در حال تماشای روایت یک حکومت پلیسی است؛ مخصوصاً که کارگردان تعمداً آنها را در محیطی متفاوت از آنچه مخاطب ایرانی به عنوان ساختمان مخوف ساواک به یاد میآورد به تصویر کشیده است.
چهرههایی که در واقعیت تاریخی ایران مسئولیت مستقیم در اعمال خشونت، دستگیری، شکنجه و سرکوب آزادیها را داشتند، در تاسیان به قهرمانانی اندیشمند، دلباخته و حتی شاعر تبدیل شدهاند!
این زاویه دید یکسویه و تطهیرگرانه، نهتنها با حافظه تاریخی جامعه در تعارض است، بلکه در بزنگاههایی، چنان اغراقآمیز میشود که به طنزی ناخواسته شباهت پیدا میکند.
تاسیان نه عشقش باورپذیر است، نه سیاستش، نه تراژدیاش؛ همه چیز در این سریال منطقی کودکانه و فانتزی دارد. تحریف تاریخی قصه هم بیش از هر چیز دیگری ذهن مخاطبان و منتقدانش را درگیر کرده که البته میتواند به داد نقاط ضعف کوچک و بزرگ دیگرش هم برسد! مخصوصاً که روایت غالب قصه، روایت مورد علاقه موجسوارهای پر سر و صدای فضای مجازی است.














