فرهیختگان: گاهی اوقات بهترین شروع نوشتن یک نقد این است که بروی سر اصل مطلب. پس بیایید برویم سر پاسخ دادن به این سؤال که چرا «سینرز» یا «گناهکاران» را میتوان با لذت تماشا کرد و به وقت تماشا کردنش باید به چه چیزهایی توجه داشت.
در ستایش موسیقی و فرهنگ سیاهان
فیلم یکی از لذتبخشترین فیلمهای فرهنگی سیاهپوستان در سالهای اخیر است. فیلمی در ستایش از موسیقی بلوز و فرهنگ فولکلور سیاهها. همان قصه پیمان بستن با شیطان برای نواختن موسیقی. همان افسانه همیشگی سیاهپوست گیتار نوازی که روحش را به شیطان میفروشد تا در نواختن موسیقی بلوز ستاره شود. تمام فیلم ستایش موسیقی است و نغمههای گیتار در تاروپود سکانسها جریان دارد. فیلم اصلاً با نوازندگی «بادی گای» به پایان میرسد. یکی از اسطورههای زنده موسیقی بلوز. شاید اگر «بیبیکینگ» افسانهای زنده بود، او را به قسمت آخر میآوردند تا این نقش نمادین را ایفا کند. اگر ستایشگر موسیقی بلوز باشید، فیلم لحظههای خوبی برایتان به نمایش میگذارد.
در نسل جدید داستانهای ترسناک در سالهای اخیر میزان تولید فیلمهای ترسناک مخصوص جامعه سیاهپوستان افزایش پیدا کرده است. مشخصاً جردن پیل با نگاه درجهیکش توانسته 200 سال تاریخ بردگی را به خوبی با سوژههای مدرن همراه کند و فیلمهایی بسازد که به جامعه اعلام کند که «ما هنوز یادمان نرفته!»، «گت آوت» یا «برو بیرون» نمونه درخشانی است از وجود بردگی مدرن و استفاده جامعه از سیاهپوستان به عنوان برده یا نیروی کار. بین این نوع فیلمهای ترسناک جدید، فیلم سیاهپوستانه خونآشامی کمتر ساخته شده بود، اما این داستان ظرفیت و پتانسیل بالایی داشت و انصافاً هم خوب از کار درآمده. چرا؟ چون دو نسل از داستانهای ترسناک از دو فرهنگ را با هم پیوند زده. افسانه خونآشامها که نیازی به توضیح ندارد، اما پادزهر این افسانه را در دنیای جادوی سیاهها میبینیم. شخصیت «آنی» زنی سیاهپوست و باورمند به جادوهای سنتی خودشان است که میتواند برای مبارزه با خونآشامها راهی بیابد. در نمونههای مشابه فیلمهای ترسناک، راه مبارزه کردن با خونآشامها یا دیگر انواع اهریمنان و موجودات شر، استفاده از آب مقدس و راهکارهای شکارچیان سنتی این موجودات در دنیای غرب است. اینجا فرهنگ سیاهپوستان ربودهشده از آفریقا به آنها راه مبارزه با موجودات شر را میدهد. اگر تأکید میشود که این فیلم بسیار به سنن و باورهای جامعه سیاهپوستان ادای احترام میکند، منظور همین جزئیات است.
وجهه جنایی داستان
اما قبل از آنکه داستان به سمت و سوی ماوراءالطبیعه برود، شما با یک داستان گانگستری جنایی سرراست سرکار دارید. دو برادر دوقلو، استک و اسموک، بعد از پایان جنگ جهانی اول و مدتی پادویی کردن در شیکاگو برای گروههای گانگستری، حالا با دستی پر به شهر کوچک خود برگشتهاند و قصد دارند میخانه خود را افتتاح کنند. جایی برای مشتریان سیاهپوست. موسیقی و نوشیدنی و شام و رقص. چیزی باب طبع طبقه کارگر و طبیعتاً برای جامعه سیاهپوستان شهر.
آنها ملکی را اجاره میکنند، برایش آشپز و خدمه و گروه موسیقی استخدام میکنند و بعد در شهر برای برنامه خود تبلیغی درست و حسابی به راه میاندازند. بهتدریج مشخص میشود که این دو برادر هم پول و هم بودجه افتتاح کافه و همچنین نوشیدنیهای لازم را از شیکاگو و از دو گروه دزدیدهاند. آنها امیدوارند قبل از آنکه صدای دزدیشان دربیاید، کافهشان بگیرد تا بتوانند رد خود را بپوشانند. بزرگترین نگرانی آنها لو رفتن نقشهشان است و اعزام چند گروه تعقیب و انتقام از شیکاگو. تم فیلم به تم فیلمهای گانگستری قدیمی میخورد. داستان از زمانی جذاب میشود که خطر و تهدید تغییر میکند.
نشانههای نژادپرستی
یکی دیگر از نکات پنهان و آشکار فیلم، نژادپرستی موجود در جامعه است. کلارکزدیل در ایالت میسیسیپی، محل وقوع این داستان، شهری کشاورزی است. سیاهپوستان باید برای چندرغاز در مزارع پنبه جان بکنند و یادشان باشد که دستکم برخلاف اجداد خود حقوقی میگیرند و کمی اختیار زندگی در دستشان است. سفیدپوستان صاحبان کسبوکارند و سیاهپوستان کارگر و پادو. فیلم با خرید ملک توسط دو برادر آغاز میشود. آنها یک انبار قدیمی چوببری را از یک مالک سفیدپوست میخرند. دو برادر در همان بدو بازرسی ملک از مالک آن میپرسند که چرا کف انبار شسته شده و مگر چه چیزی روی آن ریخته بود که باید شسته میشد؟ مالک پاسخی نمیدهد، اما صبح روز بعد، وقتی کوکلسکلانها یا نژادپرستان سفید به انبار حمله میکنند تا دخل دو بچه پرروی سیاه را درآورند، مشخص میشود که انبار درحقیقت مکانی برای کشتار و سلاخی سیاهپوستانی بوده که به اندازه کافی به اربابهای سفید احترام نگذاشتهاند!
دوراهی مذهب و فرهنگ
فیلم، هرچقدر که داستان برادران دوقلو یعنی استک و اسموک است، فیلمی سمی هم است؛ پسرعموی گیتارنوازشان که پدرش کشیش است و دلخوشی از مطربی فرزندش ندارد. پدر کوشیده است تا با انتخاب دین مسیحیت و تبدیل شدن به کشیش، هم احترام لازم بین سفیدها را به دست بیاورد و هم رهبری برای جامعه کوچک خود باشد و آنها را از الکل و موسیقی و گناه دور نگه دارد. بر سر دوراهی انتخاب، سمی فرزند او سرانجام تصمیم میگیرد موسیقی را ادامه دهد و در انتهای فیلم او را میبینیم که در هیبت بادیگای افسانهای، قطعهای را برای مهمانان شگفتانگیزش مینوازد. فیلم همان دوگانه راه نجات جامعه سیاهپوست در آمریکا را بسیار نژادپرست نشان میدهد. در خدمت سفیدها بودن یا با تکیه بر هنر خود رستگار شدن. تحت کنترل بودن یا رها شدن.
بیشمار دلایل دیگر
برای کسی که از این فیلم خوشش نمیآید، هرچقدر دلیل بیاوری، کافی نیست. اما آنکه میتواند از تماشای این محصول لذت ببرد، تحلیلی از این دست میتواند فرصتی باشد برای درک بیشتر اثر. باید پیش زمینه فرهنگی اثر را درک کنید تا بتوانید فراز و فرود فیلم را آنگونه بفهمید که مدنظر سازندگانش است.














